من سعید بهبهانی ، بی آبرو شدم !
رسوا شوم رسوا شوم، رسوای نادانی شوم
بر کف نهادم آبرو، تا آنچه می دانی شوم
قومی پر از رنگ و ریا، مزدور بی شرم و حیا
فحش و فصیحت می دهد، تا (کون) عریانی شوم
عریان شدم تا بشکنم، طرفند کور اش را به جان
از خود گذشتم نقشه اش، نابود و هم فانی شوم
آزادگان هر یک مرا، از گوشه و از هر کجا
تبریک از دل گفته اند، خاری به چشمانی شوم
پرده ی اول:جنایتکاری دستگیر می شود، تمام تلاش حکومتیان برای مخدوش کردن پرونده و برطرف کردن ظن و گمان از فعالیتهای مجرم است. زخم خورده ای از جنایات این رژیم به دست این فرد، زندگی خودش را وقف اجرای عدالت می کند و در این راستا از رسانه های مختلف امداد می جوید. این فرد از جمعیتی اسلام زده ی خشک مغز بی خرد جدا شده است که سالهای جوانیش را به دلیل اعتقادش به این گروه، در زندانهای رژیم اهریمنی از دست داده، او با انواع درد و بیماری ها دست و پنجه نرم می کند، اما از ارائه تاریخ خودش و تجربیاتش دست بر نمی دارد و پشت صحنه ی ناخوشآیند این گروه بلا تکلیف اسلامی را، که خود را یگانه آزادی بخش ایران می داند، برملا می کند. تلویزیون میهن، رسانه ای که همیشه در اختیار کسانیست که دلشان برای ایران می تپد، با همه ی توان با این زخم خورده ی اسلامیان همکاری می کند.