سالگرد قتل نادرشاه افشار پادشاه جهانگشای ایران (نه در اسطورههای شاهنامه یا ایرانِ پیشا اسلام که همین 300 سال پیش)، بهانهای است تا به برخی از ویژگیهای او اشاره شود؛ هم او که به سبب فتوحات و یکپارچه سازی ایران و دفع بیگانگان (از روس و عثمانی تا مهاجمان افغان) و به رغم استبداد خشن در سالهای پایانی عمر محبوب ایرانیان است. نسلهای قبلتر البته چون آموزش و پرورش و صدا و سیما دغدغههای دیگری دارند و دبستانی و دبیرستانی و حتی دانشگاهی ما چندان درباره نادر نخوانده و نشنیده و نمیدانند و حتی در این همه سال با کتاب «جهانگشای نادری» میرزا مهدی استرآبادی آشنا نمیشوند.
در این که قتل نادر در اواخر خرداد سال ۱۱۲۶ رخ داده اتفاق نظر وجود دارد و تردیدی نیست ولی بر سر این که 20 خرداد بوده یا 28 یا 30 یا 31 اختلافاتی دیده میشود. این فاصله 12 روزه هم مشکلی برای مرور بر 12 سال سلطنت با اقتدار و موفقیت او ایجاد نمیکند. همین که آن همه اتفاق تنها در 12 سال رخ داده از نادرقلی که بعدتر نادرشاه شد شخصیت متفاوتی میسازد.
اگرچه نادر تنها 12 سال سلطنت کرد و در 58 یا 59 سالگی کشته شد اما بسیار پرآوازه است و بخشی از این اشتهار به خاطر لقب «ناپلئون شرق» است. برخی از وجوه شخصیت و کارنامه نادر را در بضاعت یک نوشته رسانهای و نه رساله تحقیقی دانشگاهی میتوان این گونه مرور کرد:
1. ناپلئون شرق؛ مشخص نیست چه کسی این لقب را به او داده و اشارات ناپلئون به نادر شاه در نامه به فتحعلیشاه قاجار تا چه حد اصالت دارد اما میتوان گفت که پس از اسلام چنین فتوحاتی نداشتهایم و با فرماندهی او بود که افغانها، روسها و عثمانیها از شرق و غرب و شمال ایران رانده شدند و زندگی او هم به ناپلئون بناپارت شباهتهایی دارد. برخی البته از این نظر با تشبیه به ناپلئون مخالفاند که نادر مقدم بر او بوده و ناپلئون را نادر فرنگی میدانند نه نادر را ناپلئون ایرانی!
2. هند؛ اگرچه نام نادر شاه در ایران بلند است اما اگر در هند از شما خواستند نام یک شخصیت بزرگ و تاریخی ایران را بر زبان بیاورید یادتان باشد دور نادرشاه را قلم بکشید!
چرا که به هند یورش برد هر چند در توجیه گفته میشود سه بار به هند اخطار کرده بود 800 افسر اشرف افغان را که در قتل عام مردم ایران نقش داشتند به ایران تحویل دهد و چون این کار را نکردند دستور حمله به هند را داد و متجاوزان را در بازار دهلی به دار آویختند و بازگشتند البته در هند نماندند و حکومت محمد گورکانی را هم به او بخشید. نادر به دنبال زمین نبود و مشخصا در هند در پی قدرت نمایی و البته غنیمت آن هم بیشتر برای لشگریان خود بود.
نادر از حمله به هند دو هدف مشخص داشت: اول گوشمالی متجاوزان و دوم غنیمت گرفتن. اولی را اعلام و دومی را اِعمال کرد. به فرماندهان و سربازان وعده داد هر چه از هند بیاورید نصانصف تقسیم خواهد شد. نیمی از آنِ خودتان و نیم دیگر برای حکومت و آن نصف اول به تساوی بین فاتحان تقسم شد. نه آن که به امرا بیشتر و سربازان کمتر. پس این سخن گزاف نیست که خیلیها با انگیزههای مادی و به قصد کسب غنیمت، به هند یورش بردند.
(یک وجه تشابه دیگر ناپلئون و نادر همین است که در جنگی به طعنه به او گفتند سربازان تو برای پول می جنگند و سربازان ما برای شرف و ناپلئون پاسخ داد: بله، آدمی برای آنچه ندارد می جنگد!)
هر قدر نادر برای ایرانیها مثبت است برای همسایه دیروز ما هند منفی است و در حافظهشان، تلخ نشسته چندان که به نادرشاه به چشم کسی که اموال آنان را تاراج کرده مینگرند و به اخطارهای قبلی او کار ندارند.
3. زنبورک؛ در برخی کتابها آمده که یکی از ادوات مشهور نظامی در لشگر نادرشاه «زنبورک» بود که شاید بتوان با معیارهای آن زمان به تانک های امروزی تشبیه کرد! این هم نباشد قطعا نقش مهمی در پیروزی سپاهیان او ایفا کرد.
4. دکتر رضا شعبانی؛ در میان مورخان و تاریخپژوهان ایرانی هیچ کس به اندازه دکتر رضا شعبانی درباره نادر پژوهش نکرده و ننوشته است و گزاف نیست اگر گفته شود نادرشناسترین تاریخپژوه ایران است که عمر خود را صرف او کرده است و همواره افسوس میخورد که فرانسویان انبوهی از کتابها را درباره ناپلئون نوشتهاند ولی نادر در ایران به قدر کافی شناسانده نشده است. شوربختانه خود دکتر شعبانی هم در ده بیست سال اخیر آن قدر در حال گشایش رشته تاریخ در شعب مختلف دانشگاه آزاد و تحویل فارغ التحصیل رشته تاریخ به جامعه بوده که کمتر فرصت یافته مانند دوران جوانی و میانسالی، درباره نادرشاه نکات تازهای کشف و منعکس کند. با این حال به اعتقاد او:
«فرزند امامقلی بیک، پوستیندوز خراسانی در زمره شجاعانی است که در بحبوبه آشفتگیهای پردامنهای که کشور را در بر گرفته بود و در پی ازهم گسیختگیهای داخلی مُلک، هجومهای دشمنان خارجی نیز مضاعف شده و اوضاعی سخت مغشوش و مشوش و نا به سامان پدید آورده بود برای نجات وطن قیام کرد و با یارگیری از جان نثاریهای دیگر فرزندان خلف ایران، طی مدتی کوتاه بر همه طغیانهای درون مرزی و مشکلات بیرونی غلبه یافت.
کار تدابیر درست او در تهییج نیروهای مردمی به جایی رسید که طی مدتی قریب به ده سال (1148 – 1138) مزرهای اولیه کشور را به عهد صفویه باز گردانید و سپس در خلال دوران سلطنتی کمدوام (1160 – 1148) همه همسایگان مخل و آسیبآفرین را بر سر جایشان نشانید. بخشهای مهمی از فلات ایران را که به واسطه اهمال کاری و سوءتدبیر حکومتهای پیشین از پیکره اصلی منتزع مینمودند، همانند درههای سند و پنجاب، تا اقصای خاک کشمیر، مناطق آریایینشین غربِ هندوکش و پامیر تا ترکستان شرقی، یعنی همه آن چه که ماوراءالنهر تاریخی و خراسان بزرگ را تا استپهای آسیای مرکزی تشکیل میدهد و نیز داغستان و سرزمین لزگیهای دلیر را تا آن سوی جبال بلند قفقاز به خاک وطن منضم ساخت. وسعتی که ایرانِ پس از اسلام بدان مشهور مانده است.»
5. نادر و اخوان؛ شعر مشهور و ضربالمثل شده اخوان ثالث (نادری پیدا نخواهد شد/ کاشکی اسکندری پیدا شود) از تکاندهنده ترین جلوههای یأس در اشعار فارسی (در فضای پس از کودتای 28 مرداد 1332) است و کار به جایی میرسد شاعری که تخلص «امید» داشت از فرط نومیدی سرود:
هر که آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بد بخت و خوار و بینصیب
ز آن چه حاصل ، جز دروغ و جز دروغ؟
زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب؟
باز می گویند: فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود
"نادر"ی پیدا نخواهد شد ، امید
کاشکی، "اسکندر"ی پیدا شود
البته بعدتر نام شعر را از «نادر یا اسکندر» به « کاوه یا اسکندر» تغییر داد و در بیت آخر هم به جای «نادری پیدا نخواهد شد» نوشت: "کاوه"ای پیدا نخواهد شد.
6. داروخانه نادرشاه؛ به جز دکتر رضا شعبانی که شیفته نادرشاه بود و هست و عموی مرحوم خودم که نه اهل تاریخ که اهل بازار و کسب و کار و حساب و کتاب اما عاشق شخصیت نادر بود که مدام به توسعه میاندیشید و یک جا نمینشست، یک واله دیگر نادرشاه را هم میشناسم: صاحب داروخانه نادرشاه در خیابان نادرشاه سابق تهران (میرزای شیرازی) که هیچ گاه حاضر نشد نام داروخانه را به تبع تغییر نام خیابان، از نادرشاه به میرزای شیرازی تغییر دهد!
7. کتاب؛ با این که نادر شخصیتی نظامی بود اما درباره او گفته میشود بسیار کتابدوست بوده است. رضا شعبانی درباره این وجه از شخصیت نادر مینویسد: «مردی که ظاهراً هیچگاه به مکتب نرفته و درسی نخوانده بود به مردم و میهن خود سخت علاقه داشت. او تاریخ میدانست و به دقایقی از آنها، خاصه آنها که شاهنامه فردوسی طوسی علیهالرحمه روایت کرده بود، بسیار آشنا بود.
به مصائب سهمگین تاریخِ وطن و از جمله فاجعه مهیب هجوم مغول وقوفی کامل داشت. از داستانهای کهنِ حیاتِ ملت خود و بنمایههای زندگی سرفراز مردمی که سنگینی کولهبار هزارهها را بر دوش میکشیدند، آگاهی یافته بود و در جایجای سخنانی که به نقل معاصران از وی باقی مانده است، بدانها اشاره و استناد میکرد و هم بدانها تفاخر میورزید.»
8. تأیید ریشسپیدان؛ با این که به ضرب زور و سلاح میتوانست حکومت کند اما قریب 300 سال پیش بزرگان و شمایخ و رؤسای قبایل را در دشت مغان گرد آورد و آنان بودند که نادر را بر تخت سلطنت نشاندند. کاری که هیچ پادشاه دیگر نکرده بود.
9. کیش شخصیت؛ با این همه نادر هم به کیش شخصیت دچار شد و رو به استبداد آورد و حتی فرزندان خود را کور کرد و از چشم خیلیها افتاد و جان بر سر همین رویکرد گذاشت تا سرانجام به دست نگهبانان و محافظان خود کشته شد چرا که بیم داشتند صبح روز بعد سراغ آنان بیاید.
«لارنس لاکهارت» مورخ انگلیسی مینویسد:
«نادر در ماههای پایانی عمر در اوج خشونت حکومت میکرد و به دلایلی چند به تمامی سردارانش سوءظن داشت. شبی رییس آنان را احضار کرد و چنین گفت: من از نگهبانان خود راضی نیستم ولی از وفا و دلیری شما آگاهم. حکم میکنم فردا صبح همه آنان را توقیف و زنجیر کنید و اگر کسی مقاومت کرد به او رحم نکنید. حیات من در خطر است و برای حفظ جان فقط به شما اعتماد دارم. نوکری گرجی شنید و این موضوع را به اطلاع سرداران نادر رساند و مصمم شدند تا دیر نشده، نادر را از میان بردارند. پاسی از شب گذشته به خیمه چوکی، دختر محمدحسنخان قاجار رفتند که نادر آن شب در سراپرده او بود. نادر اما پر ابهت بود و ترس بر آنان چنان غلبه کرد که جرات ورود به خیمه را نیافتند. تنها محمدخان قاجار، صالحخان و یکی دیگر وارد شدند و چوکی تا متوجه شد نادر را بیدار کرد.
نادر خشمناک از جای برخاست و شمشیر کشید. پایش اما به ریسمان چادر گیر کرد و نقش بر زمین شد. تا خواست برخیزد، صالح خان ضربتی وارد آورد و یک دست او را قطع کرد. سپس محمدخان قاجار سر نادرشاه را از تن جدا ساخت.»
10. شیعه بود یا سُنی؛ درباره مذهب او هم نشانههای روشنی در دست نیست. برخی در ادامه سنت صفویه در شیعه بودن او تردید ندارند اما اگر هم بود تظاهری نداشت. با این حال اگر هم شیعه نبود ضد شیعه هم نبود اما به تعبیر امروز بیشتر ملی بود تا مذهبی و جنبههای هویتی و ملی تشیع برای او مهم بود تا مذهبی. به روحانیون هم بر خلاف صفویه مجال دخالت نمیداد ولی به بارگاه امام هشتم به عنوان نمادی از اسلام در ایران که ایرانیان را از اعراب و عثمانی متمایز میساخت، توجه نشان میداد. در این اما شکی نیست که اولویت برای او سرزمین ایران بود.
زاده درگز و مقتول در قوچان در مشهد به خاک سپرده شد و سه قرن بعد در سال ۱۳۴۲ خورشیدی آرامگاه او در مجموعهای به نام باغموزه نادری وبا طرح و هنر هوشنگ سیحون ساخته شد. مجموعهای که موزه سلاح هم برای آن در نظر گرفته شده است.
انگیزه اصلی این نوشته جدای 10 نکته بالا طرح این پرسش است که آیا آن قدر که در مدارس و آموزشگاه ها و رسانه های فرانسه و غرب درباره ناپلئون میگویند و مینویسند ما هم به نادر پرداختهایم؟ آیا برای دمیدن روح ملی به نسل جوان توجه به تیم ملی فوتبال و پخش مکرر سرودهای میهنی در روزهای منتهی به انتخابات کفایت میکند یا ایران و ایرانی نادرشاه را هم باید بشناسد؟ خاصه این که دو وجه دارد و نشان می دهد کشورگشایی کافی نیست و استبداد و خودرأیی چگونه کار دست او داد. شاید اگر مانند خیابان کریمخان نام خیابان نادرشاه هم ولو با حذف شاه آن حفظ میشد بیش از این درباره نادر میدانستند/ میدانستیم.