دانشگاه زیرزمینی بهائیان

دویچه وله :بهائیان در ایران دانشگاهی دارند که به شکل مخفی و زیرزمینی فعالیت دارد. بهمن امویی با تنی چند از استادان این دانشگاه در زندان صحبت کرده است. این نوشته می‌کوشد گوشه‌هایی از فعالیت این دانشگاه را نشان دهد.

شاید شگفت‌انگیز به نظر آید این‌که دانشگاهی، آن‌هم در جمهوری اسلامی، غیرقانونی و مخفی مشغول به فعالیت است. و شگفت‌انگیزتر این‌که ارزش علمی آن در جهان غرب بیش از ارزش علمی پایان‌نامه‌های تحصیلی بسیاری از دانشگاه‌های ایران است.

واژه زیرزمینی که به گوش برسد، ذهن بسیار سریع به فعالیت‌های مخفی سیاسی و یا «توطئه» علیه رژیم کشیده می‌شود و یا حداقل این‌که به انواع کارهای غیرقانونی از قاچاق مواد مخدر گرفته تا قاچاق ارز و طلا و انسان. ولی با نگاهی به کتاب بهمن احمدی امویی که با عنوان «دانشگاه زیرزمینی بهائیان ایران» از سوی انتشارات باران در سوئد منتشر شده،‌درمی‌یابیم که آری، چنین دانشگاهی نیز در ایران اسلامی وجود دارد.

بهایی‌کُشی در ایران سنتی نو نیست. از همان آغاز جنبش باب (۱۲۶۰ قمری) و پس از آن، با حضور بهائیان در ایران، شیعیان در پناه حکومت وقت، علیه آن شمشیر از نیام برکشیدند، زیرا آن را رقیب و دشمن خویش می‌پنداشتند. در تاریخ شیعه علیه هیچ آیینی به اندازه دیانت بهایی «ردیه» نوشته نشده است. حکومت‌ها، از شاهان قاجار گرفته تا دو پادشاه پهلوی، هیچگاه وجود آنان را به رسمیت نشناختند. اگرچه در دهه نخست حکومت محمدرضا شاه از شمار یورش‌های فیزیکی به بهائیان کاسته شد ولی در پی کودتا، به سال ۱۳۳۴ با یورش به «حظیره‌القدس» و تخریب آن، بهایی‌آزاری وارد مرحله نوینی شد. در تمامی شهرها گروه‌های ضدبهایی در پناه حکومت و با انواع نام‌ها بنیان گرفتند. انقلاب اسلامی محیطی فراهم آورد تا روحانیت شیعه عقده‌گشایی کند. یورش بر بهایی‌ها در آستانه انقلاب، با به آتش کشیدن خانه‌ها و مغازه‌های آنان، تخریب گورستان و هم‌چنین ترور آغاز شد.

در پی انقلاب بهایی‌آزاری برای نخستین‌بار شکل قانونی به خود گرفت. موقعیتی فراهم آمده بود تا در یکی شدن دین و دولت، روحانیون به وظیفه شرعی خویش در حذف و سرکوب بهایی‌ها اقدام کنند. در نخستین برنامه‌ریزی، اخراج از کار، منع تحصیل در دانشگاه، غارت و مصادره اموال، ضبط اندوخته‌های بانکی، ربودن و سربه‌نیست کردن‌ها، بازداشت و زندان و اعدام، مجازات کسانی بود که دینی دیگر برگزیده بودند و می‌خواستند به صلح و دوستی با دیگران زندگی کنند. طبق آمار تنها تا سال ۱۳۶۶ بیش از ۲۲۰ بهایی در شهرهای ایران اعدام شده‌اند که در میان آنان از نوجوان هفده‌ساله تا پیرمرد هشتادساله دیده می‌شود. زندان و شکنجه و اعدام بهائیان هنوز نیز هم‌چنان ادامه دارد. دریغ و درد که نه تنها گروه‌های سیاسی، روشنفکران جامعه نیز آن سال‌ها به اعتراض دهان نگشودند. پنداری آزادی دین و وجدان جایی در آزادی‌های جامعه نداشت.

در بلبشوی سرکوب بهائیان سرانجام در سال ۱۳۶۹ دولت سیاست واحدی را «با عنایت به مفاد قانون اساسی جمهوری اسلامی» به تصویب رساند تا در انطباق با آن، سرکوب به شکل واحدی در سراسر کشور به اجرا درآید. طبق مصوبه‌های جدید، قرار شد تا بهائیان «بی‌دلیل دستگیر و زندانی» نشوند، «راه ترقی آنان مسدود شود»، به عنوان بهایی «از دانشگاه محروم شوند.»، «وسائل معاش در حد متعارف» در اختیار داشته باشند، «پست‌های مؤثر به آنان داده نشود»...که البته رژیم برای بازداشت و زندان و شکنجه و اعدام آنان همیشه دلیل دارد و بزرگ‌ترین دلیل اتهام «جاسوسی» و «همکاری با صهیونیسم» است.

در چنین شرایطی‌ست‌که موج خروج از کشور گسترش می‌یابد و تنها تا سال ۱۳۶۲ بیش از صدهزار بهایی مجبور به ترک کشور می‌شوند، در سال ۱۳۶۶ در محفل بهائیان تصمیم گرفته ‌شد تا برای ادامه تحصیل فرزندان کاری بکنند. در رایزنی با استادان بهایی اخراجی از دانشگاه‌های ایران و همکاران آنان در خارج از کشور، بنیانگذاری یک دانشگاه زیرزمینی به تصویب می‌رسد.

جمهوری اسلامی تصمیم گرفت تا بهائیان را از نظر فرهنگی و اقتصادی تحت فشار قرار دهد، جامعه بهایی برای بقای خویش و آینده فرزندان خود در این دو عرصه همیاری به کار گرفتند. هدف همانا ادامه زندگی بود.

دانشگاه بهائیان ایران به عنوان نهادی آموزشی جایی به ثبت نرسیده است. چنین امکانی نیز ندارد. نمی‌توان از رژیمی که استادان و دانشجویان بهایی را از دانشگاه اخراج می‌کند و راه پیشرفت بر آنان می‌بندد، انتظار داشت وجود چنین نهادی را به رسمیت بشناسد. بهائیان در یک تکاپوی بین‌المللی موفق شدند تا توافق دانشگاه «ایندیانا»ی آمریکا را به پذیرش این دانشجویان به عنوان دانشجویان مکاتبه‌ای جلب کنند. در پی این توافق به تاریخ اول اردیبهشت سال ۱۳۶۶ دانشگاه بهائیان کار خویش را آغاز کرد. دکتر پاکزاد، دکتر جاوید و دکتر پروین متحده به عنوان هیأت مؤسس آن مقدمات کار را تدارک دیدند و در شهریور همین سال نخستین کنکور آن با حضور ۱۷۰۰ داوطلب بهایی از سراسر کشور برگزار شد. محل برگزاری آزمون که مخفی بود، در منازل و زیرزمین خانه‌ها در چند شهر بزرگ ایران بود. سرانجام در مهر همین سال نخستین کلاس‌های درس با حضور ۸۰۰ دانشجو آغاز شد.

فعالیت مؤسسه‌ای، آن هم دانشگاه، که رسمیت نداشته باشد، طبیعی‌ست بی‌مخاطره نخواهد بود. دانشگاه در این راستا ابتکار به کار گرفت و موفق شد با تلفیق کلاس‌های حضوری در خانه‌ها و زیرزمین‌ها و گاه مؤسسات پوششی، و آموزش مکاتبه‌ای کار را پیش ببرد. به اندک زمانی عده استادان آن به ۱۵۰ و تعداد رشته‌های آموزشی به دوازده رشته رسید.

دانشگاه اما تنها متون درسی نیست، آزمایشگاه و کلاس‌های سمعی و بصری نیاز است. جامعه بهایی با تمام توش و توان به تکاپو افتاد تا راه علم و دانش را به روی فرزندان خویش بگشاید. به جان مایه گذاشت و ابزار کار و مکان‌های لازم فراهم آورد. گسترش کار اما از چشم مأموران آشکار و نهان جمهوری اسلامی پنهان نماند. یورش آغاز شد. در مهرماه سال ۷۷ به زمانی که خاتمی رئیس دولت بود، عده‌ای از استادان و فعالین آموزشی بازداشت شدند و تمامی ابزار و امکانات دانشگاه مصادره شد. حتا منازل شخصی کسانی که لطف کرده بودند و گوشه‌ای از خانه خویش را در اختیار دانشگاه گذاشته بودند، مصادره شد.

دولت در تمامی این سال‌ها هیچ رابطه‌ای با جامعه بهایی را نپذیرفت و حضور آنان را به رسمیت نشناخت. خمینی آنگاه که تازه از خارج آمده بود و در تهران سکونت داشت، از پذیرش آنان سر باز زد. رجایی خود بزرگ‌ترین دشمن آنان بود و از او انتظاری نمی‌رفت. رفسنجانی و خامنه‌ای در محدودیت آنان قانون به تصویب رساندند و خاتمی راه آنان ادامه داد. احمدی‌نژاد نیز پرورده محفل‌های ضدبهایی بود. در تمامی این سال‌ها جامعه بهایی ایران از گزارش وضعیت خویش به دولت کوتاهی نکرد. پاسخ همانا بازداشت و حذف و محدودیت بود.

با این همه دانشگاه تعطیل نشد، عده‌ای از استادان غیربهایی ایرانی در همدردی آنان را همراهی کردند و در سطح جهان همیاری گسترش یافت. با آگاهی از وضع این دانشگاه بیش از ۵۰۰ استاد از اعضای علمی دانشگاه‌های معتبر از سراسر جهان اعلام همکاری نمودند و به عضویت افتخاری آن اقدام نمودند. زمانی که دانشگاه ۳۵۰ دانشجو داشت، سیصد تن از بهترین استادان در جهان به کادر آموزشی آن پیوستند و به این شکل بود که «شعبه آموزش الکترونیک» آن تأسیس شد. دانشگاه از امکانات آنلاین استفاده کرد و کار خویش گسترش داد. و این در شرایطی بود که عده‌ای از استادان و کادر آموزشی آن در زندان به سر می‌بردند.

جمهوری اسلامی با تمام نیرو در حذف آنان کوشید، بهائیان اما با تمام توان در بقای آن به پا خواستند. زندان و شکنجه و حتا اعدام به جان خریدند، از فعالیت اما دست نکشیدند. در سال ۹۰ رژیم حمله گسترده‌تری را آغاز کرد. دگربار بسیاری بازداشت و مکان‌های درس و آزمایشگاه‌ها به تصرف سازمان اطلاعات رژیم درآمد. این بار وقفه در کار فقط هیجده روز ایجاد شد و دانشگاه پس از این مدت کارش را پی گرفت. در بازداشتگاه‌ها استادان به اتهام عاملان صهیونیسم محاکمه شدند که «دانشگاه صهیونیستی» راه انداخته‌اند. رژیم آشکارا از آنان می‌خواست تا کشور را ترک گویند. آنان اما زندان و شکنجه به جان خریدند و ترجیح دادند در ایران بمانند. همین استادان فردای پس از آزادی کار تدریس را ادامه دادند. چه باک که دگربار بازداشت شوند.

هیأت مؤسس دانشگاه که حمایت همه‌جانبه «بیت‌العدل» (شورای بین‌المللی رهبری بهائیان) را با خود داشت، پیوسته‌ایام به آینده دانشگاه نظر داشت و در همین راستا عده‌ای از فارغ‌التحصیلان خود را برای ادامه تحصیل به خارج اعزام نمود تا پس از پایان تحصیل به عنوان کادر آموزشی دانشگاه، به تدریس در آن بپردازند. دکتر کامران رحیمیان یکی از همین افراد است که بدون هیچ امیدی به ادامه تحصیل دوران مدرسه را به پایان رساند، پدرش را بی هیچ دلیلی بازداشت و اعدام کرده بودند، خانه‌شان را نیز مصادره و خانواده را از خانه بیرون کرده بودند. او هر شب در خانه یکی از اقوام به صبح می‌رساند و در این بلاتکلیفی بیشتر در فکر تأمین معاش خانواده بود تا درس. چند بار در کنکور سراسری شرکت کرد، اما بهایی بود و به دانشگاه راه نیافت. راهش که به دانشگاه بهائیان بازشد، با پشتکار تحصیل به پایان رساند، بورس تحصیلی گرفت و در کانادا به تحصیل ادامه داد، پس از پایان تحصیلات به ایران بازگشت و کارش را در دانشگاه بهائیان ادامه داد. نسل جدید استادان تجربه جهان نو را داشتند و به جهان مجازی بیشتر مسلط بودند. و این خود در بقای دانشگاه نقش بزرگی داشت.

دانشگاه بهائیان نه تابلویی دارد، نه کلاس درسی، شاید صمیمی‌ترین دانشگاه جهان باشد. به وقت کلاس‌های حضوری و یا امتحان می‌بینی رئیس دانشگاه به سراغ دانشجویی می‌رود که از شهری دور به تهران آمده است. او را از ایستگاه قطار به خانه خود و یا دیگر بهائیان می‌برد تا چند شبی میهمان آنان باشد. به وقت درس که در اتاق خانه‌های مسکونی تشکلی می‌شود، آنگاه که زمان ناهار برسد، به همراه اعضای خانه غذا می‌خورند. در یک صمیمیت به یادماندنی چند روزی با دوستان همکلاس به سر می‌برند، اگرچه هراس از یورش نیروهای امنیتی هیچگاه از ذهن نمی‌رود.

«دانشگاه زیرزمینی بهائیان ایران» عنوان کتابی است که بهمن احمدی امویی تدارک دیده است. امویی روزنامه‌نگاری است که پنج سال و نیم از عمر خویش را در زندان گذرانده است. در همین محیط است که برای نخستین‌بار از واقعیت‌های جامعه بهایی در ایران آگاه می‌شود. در همان‌جا نیز نخستین‌بار از «دانشگاه زیرزمینی» می‌شنود. درد و رنج آنان چنان بر او تأثیر می‌گذارد که تصمیم می‌گیرد با تنی چند از آنان به مصاحبه بنشیند؛ «به عنوان یک روزنامه‌نگار برایم جالب بود...جلسه‌های زیادی با رهبران و دست‌اندرکاران دانشگاه بهائیان داشتم. برایم جالب بود که بدانم، مگر می‌شود یک دانشگاه زیرزمینی باشد؟ کارگاه و آزمایشگاه و کتابخانه را کجا برگزار می‌کردند؟ ... دانستن و نوشتن در باره آن هم برایم جذاب بود و هم پُرخطر و به نظر نشدنی. با این همه در همان زندان شروع به ضبط تجربه و تاریخ شفاهی این دانشگاه کردم. بخش مهمی از این مصاحبه‌ها را در زندان تهیه کردم و تعدادی را هم در بیرون زندان.».
کتاب حاصل همین مصاحبه‌هاست، مصاحبه‌هایی سراسر درد و امید. این اثر در واقع تاریخ چهار دهه فعالیت مخفی یک دانشگاه است در ایران اسلامی. به قول کامران رحیمیان، «تبعیضی که جامعه بهایی در گیر آن است بسیار وسیع و منحصر به فرد است. در زمان آپارتاید در آمریکا و آفریقای جنوبی، سیاه‌پوستان دانشگاه رسمی مختص به خود داشتند... اما در ایران بهائیان حتی از داشتن مؤسسه غیررسمی خود هم محرومند. وقتی شما کودک بهایی را نجس می‌دانی و در مدرسه اجازه آب‌خوردن از شیر آبخوری را به او نمی‌دهی، اینجا بحث فقط تفکیک شیر آبخوری نیست، به نوعی محروم از آب‌خوردن است و عوارض آن...»

این را نیز باید یادآور شد که جمعیت بهائیان را که در سراسر جهان پراکنده‌اند، هفت میلیون‌وهشتصدهزار نفر تخمین می‌زنند که از این عده حدود سیصدهزار نفر در ایران زندگی می‌کنند.

ننگ رفتار جمهوری اسلامی در رابطه با بهائیان چیزی نیست که بتوان آن را از تاریخ معاصر ایران حذف نمود. از خواندن این کتاب و آزاری که بر بهائیان رفته، عرق شرمی نیز بر تن آدم می‌نشیند، شرمی که با مسئولیت شخصی انسان در رابطه است. این‌که دیدیم و ندیدیم و یا شاید نخواستیم که ببینیم. حال اما می‌بینیم و می‌دانیم. از این شرم باید آموخت. اگر نیاموزیم دگربار تکرار خواهد شد.
+19
رأی دهید
-4

  • قدیمی ترین ها
  • جدیدترین ها
  • بهترین ها
  • بدترین ها
  • دیدگاه خوانندگان
    ۶۸
    Azadi9 - پاریس، فرانسه
    رویش ناگزیر: /. گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام -/ و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخم‌دار است -/ با ریشه چه می کنید؟-/ گیرم که بر سر این بام- / بنشسته در کمینِ پرنده ای- / پرواز را علامت ممنوع می زنید-/ با جوجه های نشسته ی در آشیانه چه می کنید؟-/ گیرم که می زنید, گیرم که می بُرید, گیرم که می کشید- / با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید؟.
    1
    12
    ‌پنجشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰ - ۱۶:۲۲
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    نظر شما چیست؟
    جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.