در میان دهها زوجی که در طبقه دوم دادگاه خانواده در انتظار تعیین تکلیف پرونده شان از سوی قاضی شعبهها بودند زوجی آرام روی نیمکت داخل سالن نشسته بودند. مرد جوان با گوشی تلفن همراهش بازی میکرد و همسرش نیز زیر چشمی رفتارهای او را میدید و حرص میخورد و زیر لب غر و لند میکرد.
انگار برای مرد جوان قضیه حضور در دادگاه خیلی جدی نیست اما برای همسرش ماجرا بهگونه دیگری است.
منشی دادگاه دقایقی بعد این زوج را به داخل شعبه فرا خواند؛ خوانده سیاوش... و خواهان پریسا....
هر دو از روی نیمکت بلند شدند به داخل شعبه رفتند. قاضی پرونده مردی پنجاه و چند ساله با موهای جو گندمی و کت و شلوار راه راه در حال تورق پرونده بود و پس از ورود این زوج بدون مقدمه گفت: اگر مشکلتان فقط فاصله سنی است که از همین ابتدا راجع به آن صحبت کنیم؟
پریسا حرف قاضی را قطع کرد و گفت: جناب قاضی فاصله سنی یک مسأله است و رفتارهای همسر من مسألهای دیگر که موجب شده تا ما تنها راه خروج از مشکلمان را حضور در این دادگاه بدانیم.
سیاوش در حالی که یک چشمش به تلفن همراهش بود و یک چشمش به همسرش، گفت: اجازه بدهید من واقعیت را بگویم. آقای قاضی من اشتباه کردم کاش یکسال پیش عقل الانم را داشتم و با پریسا ازدواج نمیکردم. من جوانی نکردم فکر میکردم پس از ازدواج میتوانم با همسرم تفریح و شادی کنم. اما اشتباه کردم چون او نه همسن و سال من بود و نه میتوانست حس من را درک کند.
وی نیم نگاهی به پریسا کرد و ادامه داد: جناب قاضی همسرم چون 10 سال از من بزرگتر است نه دوست دارد در میهمانیهای دوستانه شرکت کند و نه در شادیهای مرتبط با سن و سال من و دوستانم سهیم باشد. دلش میخواهد همیشه ادای بزرگترها را در بیاورد و برای من نقش مادر را بازی کند. در حالی که من مادر دارم و دلم نمیخواهد که کسی به من امر و نهی کند. حتی زمانی که مجرد بودم هم از بزرگتری کردن مادرم در عذاب بودم و حالا دوباره یک نفر مثل مادرم میخواهد مانع شادی و لذت بردنم از زندگی شود و من هم نمیتوانم این موضوع را هضم کنم و بهتر است دیگر باهم ادامه ندهیم.
پریسا پاسخ داد: من برای تو مادری نکردم فقط احساس کردم که چون از تو بزرگترم و تجربه بیشتری دارم میتوانم جلوی مسائلی را که میتواند در زندگیمان تأثیر منفی بگذارد، بگیرم. تو خودت خوب میدانی چرا مخالف برخی تفریح کردنها هستم. دلیلی ندارد که ما با دوستان مجرد تو رفت و آمد کنیم. ما متأهل هستیم و آنها مجرد و این موضوع میتواند در دراز مدت برای زندگیمان مخاطره ایجاد کند...
سیاوش به یکباره حرفهای پریسا را قطع کرد و گفت: میبینید جناب قاضی در همه مسائل خودش را عقل کل میداند. چه ایرادی دارد که ما در میهمانیهای دوستان مجردمان شرکت کنیم؟ آنها دوستان من هستند و من نمیتوانم آنها را کنار بگذارم. البته شاید همسرم بهخاطر اینکه من خیلی از او جوانتر هستم دوست ندارد با هم در جمعهای دوستانه حضور پیدا کنیم.
در این لحظه پریسا که قدری عصبانی شده بود، رو کرد به قاضی و گفت: کاش یکبار جلوی خانوادهام میایستادم و اجازه نمیدادم که این شخص وارد زندگیام شود. جناب قاضی سیاوش از بستگان دور ما بود و بارها خانوادهاش از من خواستگاری کرده بودند و من بهخاطر فاصله سنیمان پاسخ منفی داده بودم. اما آنها دست بردار نبودند و همین موضوع باعث شد تا خانوادهام به من فشار بیاورند که تن به ازدواج با او بدهم. مدت زیادی مقاومت کردم تا اینکه شنیدم سیاوش به خانوادهاش گفته که اگر با پریسا ازدواج نکنم، خودکشی خواهم کرد و من از ترس اینکه بلایی سرش بیاید قبول کردم. اما نمیدانستم که سیاوش یکسال بعد موضوع بزرگتر بودنم را مثل چماق برسرم میکوبد و خجالت زدهام میکند.
سیاوش پاسخ داد: شاید من هم اشتباه کردم که در انتخاب تو عجولانه تصمیم گرفتم. من سن و سالی ندارم و همه دوستانم مجرد هستند و براحتی تفریح میکنند اما من خودم را در محدودهای انداختهام که نه راه پس دارم و نه راه پیش! البته چند ماه اول زندگی مشترکمان خیلی خوب بود اما رفته رفته پریسا دیگر نه لباس مرتبی پوشید و نه آرایشی کرد و هربار با بهانه اینکه خستهام و حوصله بچه بازی را ندارم از من فاصله گرفت تا حدی که هنوز یکسال از ازدواجمان نگذشته بود که احساس میکردم با زنی به مراتب سالخورده ازدواج کردهام و همین موضوع بسیار آزارم میداد. بارها به خودم گفتم که چرا باید با چنین فردی ازدواج میکردم و...
در این حین پریسا گفت: تو بهدنبال تشکیل خانواده نبودی و هنوز هم یک بچهای که باید زندگیات را بیهدف با رفقای عیاشت بگذرانی. آقای قاضی لطفاً حکم طلاق ما را صادر کنید تا از دست او، حرفها و رفتارهایش خلاص شوم. ضمناً مهریهام را تا آخرین سکهام میخواهم.
سیاوش که به نوعی شوکه شده بود فقط بهصورت پریسا نگاه میکرد و هیچ حرفی نمیزد تا اینکه قاضی از پریسا خواست آرامش خودش را حفظ کند و پس از چند دقیقه سکوت گفت: به نظر میرسد که شما بیشتر از اینکه قصد جدایی داشته باشید قصد دارید یکدیگر را سرکوب کنید و با لجبازیهای تعمدی حرف خودتان را بزنید. بهنظرم شما باید به مشاوره رجوع کنید و پس از چند جلسه اگر مشکلتان حل نشد بعد تصمیم دیگری بگیریم. ضمن اینکه آقای سیاوش شما وقتی پذیرفتید که وارد یک زندگی مستقل و خانوادگی شوید باید دوستان مجرد و دوران مجردی خودتان را کنار بگذارید تا تزلزلی در زندگی متأهلی خودتان ایجاد نشود.