بازخوانی پرونـده جنایی : داغی که بر دل ماند

هوا رو به تاریکی می‌رفت و صدای اذان از بلندگوی مسجد به‌گوش می‌رسید. مینو خانم گوشی تلفن را برداشت و برای چندمین بار شماره پسرش را گرفت. لرزش خفیفی در دستانش حس می‌کرد. صدای بوق را که شنید منتظر ماند تا اشکان تلفن را پاسخ دهد. اما بعد از چند بوق پی‌در‌پی تماس بی‌جواب قطع شد. نمی‌دانست چه‌کار کند، عجیب دلشوره داشت. رو به دخترش پرستو کرد و گفت: از عصر تا حالا دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشه نمی‌دونم چرا برادرت تلفنش را جواب نمی‌ده. گفت میره پیش دوستش و بعد هم قراربود نان بخره و بیاد خونه ولی سه ساعته رفته و تلفنش را هم جواب نمیده. به نظرت چی کار کنم؟

پرستو که با تلفن همراهش سرگرم بود، گفت: خب به دوستش زنگ بزن قرار بود با کی بره بیرون؟

مادر جواب داد: وقتی از خونه می‌رفت بیرون گفت میرم پیش سروش ولی من سروش را نمی‌شناسم و شماره‌ای از او ندارم.

نیم ساعت دیگر گذشت و باز هم خبری از اشکان نشد. این بار زن جوان مانتو و روسری اش را پوشید و از خانه بیرون رفت. دقایقی بعد به خانه کیوان دوست و همکلاسی اشکان رسید. زنگ در را زد و منتظر ماند تا کسی جواب بدهد. وقتی کیوان فهمید مادر اشکان پشت در است و دنبال پسرش می‌گردد، پایین آمد و بعد از سلام و احوالپرسی گفت: من از امروز ظهر که از مدرسه به خونه برگشتیم دیگه اشکان رو ندیدم و خبری ازش ندارم.

زن میانسال با نگرانی پرسید: شما سروش را می‌شناسی؟ با او قرار داشت ولی گفت زود میرم و بر می‌گردم الان حدود چهار ساعته هیچ خبری ازش ندارم .تلفنش را هم جواب نمیده بدجوری نگرانش هستم. تو که اشکان را می‌شناسی. پسر سر به هوا و بدقولی نیست وقتی انقدر دیر کرده یعنی اتفاقی براش افتاده.

کیوان که انگار از شنیدن حرف‌های مینو خانم نگران شده بود، گفت: راستش من سروش را زیاد نمی‌شناسم ولی بین بچه‌های مدرسه زیاد خوشنام نیست یعنی غیر از چند تا از بچه‌های مدرسه که زیاد هم درسخون و سر به راه نیستند کسی باهاش ارتباطی نداره. نمی‌دونم چرا اشکان به ملاقاتش رفته خیلی تعجب کردم.

مینو با شنیدن این حرف‌ها دلشوره‌اش بیشتر شد. در حالی که از کیوان خداحافظی می‌کرد، گفت: پسرم اگر احیاناً اشکان با شما تماس گرفت به من سریع خبر بده.

زن میانسال که نگرانی و ناراحتی‌اش بیشتر شده بود به‌سمت کلانتری راه افتاد. بین راه با خودش فکر می‌کرد اشکان با پسری مثل سروش چه دوستی و ارتباطی می‌تواند داشته باشد. پسرش شاگرد ممتاز مدرسه، قهرمان ورزش‌های رزمی و یکی از با اخلاق‌ترین دانش‌آموزان مدرسه است اما آن‌طور که کیوان گفته بود سروش پسری شرور و بی‌انضباط است که دائم در مدرسه و بیرون دردسر درست می‌کند.

فکرش با حرف‌های کیوان خیلی مشغول شده بود. او در 10 سال گذشته یعنی از وقتی همسرش در یک سانحه رانندگی جاده‌ای تصادف کرد و جان باخت با اینکه خیلی احساس تنهایی و بدبختی می‌کرد اما با خودش عهد کرد تمام تلاش و توانش را به کار ببندد تا دو فرزند کوچکش را که خیلی زود یتیم شده بودند به بهترین شکل ممکن بزرگ کند و به‌ثمر برساند تا مایه افتخار خانواده و جامعه باشند و کسی نتواند او را سرزنش کند که در تربیت کودکانش کوتاهی کرده است.

در همین فکرها بود که به مقابل بوستانی در نزدیکی کلانتری رسید. با دیدن خودروی پلیس و جمعیتی که در محل جمع شده بودند بی‌اختیار پایش لرزید. نگاهی به داخل جمعیت انداخت پسری همسن و سال پسر خودش را دید. دستبند به دست با لباس‌های خونی ایستاده بود. روی زمین خون زیادی ریخته بود و پلیس با نوار زرد رنگی دور محل را مسدود کرده بود. با قدم‌های لرزان جلو رفت. ناگهان صدایی از پشت سر شنید که گفت خانم جلوتر نرو.

سر برگرداند مأمور پلیس بود. مینو به سختی همه توانش را جمع کرد و گفت: جناب سروان چی شده؟

مأمور کلانتری گفت: بین چند تا پسر نوجوان درگیری شده یکی از پسرها هم زخمی شده و بردنش بیمارستان.

مینو قلبش از جا کنده شد، گفت: اسمش چی بود؟ چه شکلی بود؟

مأمور پلیس گفت: نمی‌دونم. چرا می‌پرسید؟

- پسر من از عصری گم شده توروخدا کمکم کنید. دلم شور میزنه.

مأمور جوان به سمت سرپرست تیم تجسس رفت و لحظاتی بعد با یک افسر جوان به سمت مینو برگشت.
فقط چند ثانیه طول کشید که مینو با شنیدن اسم سروش و اشکان از هوش رفت. وقتی چشم باز کرد در بیمارستان بود. همانجا فهمید که پسرش به قتل رسیده است. کلمات برایش دیگر معنا نداشت. چشمانش سیاهی رفت و ضربان قلبش کند شد.

چند روز بعد وقتی در دادسرا پای صحبت‌های سروش نشست، متوجه شد که سروش به خاطر کری خوانی و قدرت نمایی با چند تا از پسرهای شرور محل درگیری داشته و چون می‌دانسته اشکان قهرمان ورزش‌های رزمی است به بهانه‌ای او را به پارک کشانده تا موقع درگیری با پسرهای شرور اشکان از وی حمایت کند اما یکی از آنها هنگام درگیری با چاقو ضربه‌ای از پشت به کتف اشکان زده که باعث خونریزی و مرگ وی شده است.

هر چند در این پرونده چهار نفر دستگیر شدند اما قاتل اصلی پرونده با گذشت 3 سال از این ماجرا هنوز دستگیر نشده و فرضیه خروج او از کشور مطرح است.

مینو که هنوز رخت عزای پسر دردانه‌اش را از تن در نیاورده و مرگ او را باور ندارد حالا یک افسوس بزرگ دارد؛ اینکه چرا بعضی از پدر و مادرها با بی‌توجهی به تربیت و رفتار فرزندان شان اینگونه باعث نابودی زندگی و خوشبختی دیگران می‌شوند.
+4
رأی دهید
-2

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.