زنم را در قمار به پسرخاله او باختم!

مرحوم دکتر پرویزناتل خانلری قطعه شعر زیبایی دارد که گفتگوی میان عقاب و کلاغ است. در این شعر حکایت گونه ،عقابی از کلاغی می پرسد راز عمر طولانی کلاغ ها چیست؟

کلاغ پاسخ می دهد: دلیل این که شما عقاب ها عمر کوتاهی دارید این است که بسیار بلند پرواز هستید و به طبقات بالای جو می روید.

آنجا هوا سرد است واین شدت سرما عمر شما را کم می کند، اما ما کلاغ ها همین پائین ها پرواز می کنیم که هوا گرم است و عمر مان طولانی می شود.

عقاب که به عمر طولانی علاقمند است تصمیم می گیردهمچون کلاغ زندگی کند .

بنا براین مدتی با کلاغ می پرد. اما در می یابد برای کسی که پائین می پرد شکار کردن دشوار است چرا که سطح کمتری از زمین را زیر نظر دارد .

عقاب از کلاغ می پرسد : حالا چه باید بخورم؟.

کلاغ او را به دنبال خود می کشاند . عقاب می بیند کلاغ در زباله ها دنبال غذا می گردد.

عقاب که از خوردن پس مانده غذای دیگران و جست و جو در آشغال دانی ها نفرت دارد در می یابد نمی تواند برای به دست آوردن عمر طولانی تن به چنین خفتی بدهد.

او عطای عمر طولانی را به لقای آن می بخشد .

عقاب دوباره به اوج آسمان ها پرواز می کند و بالا و بالاتر می رود.

دکتر خانلری شعر زیبایش را با این بیت تمام می کند:

لحظه ای بر اوج آن بام کبود

نقطه ای بود و سپس هیچ نبود

در واقع می توانیم بگوئیم عقاب انتخاب می کند لحظه ای زندگی کند ولی همان یک لحظه را در اوج بام بلند آسمان بگذراند به جای این که عمری طولانی در میان زباله ها داشته باشد.

در این حکایت زیبا دکتر خانلری به ماهیت دشوار «انتخاب» اشاره می کند که این موضوع از سوی دکتر محمد رضا سرگلزایی نیز به تفسیر مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.

در هر انتخابی ما چیزهایی را به دست می آوریم ولی چیزهایی را هم از دست می دهیم.

دشواری انتخاب در همین بخش از دست دادن است. متاسفانه که اغلب ما در هنگام انتخاب به بخش به دست آوردن و منفعت های خود توجه می کنیم.

شاید زندگی ماشینی و پر رنگ و لعاب امروزی وسوسه مان می کند به آنچه به دست می آوریم نظر داشته باشیم نه به‌آنچه از دست می دهیم. گاهی در رقابت با دیگران و مقایسه های بی جا زندگی مان با زندگی پر زرق و برق اطرافیان بلایی سرمان می آید که سر آقای همسایه آمد.

متاسفانه آقای همسایه فریفته بوق و شیپور منفعت طلبی بیشتر و بلند پروازی ناشیانه شد.

داستان او و پسر خاله همسرش مثل حکایت کلاغ و عقاب است.
داستان تلخ مرد قمار باز
در حکایت دکتر خانلری ، عقاب قصه ، عزت نفس داشت و از میانه راه سقوط به اوج پرواز بازگشت.

اما در حکایت آقای همسایه ، او تا قعر بدبختی پیش رفت و زن و زندگی و کار و حیثیتش را باخت و بازنده قماری شوم شد.

به نظر می رسد کاش دکتر خانلری در حکایت زیبای خود به این موضوع هم اشاره می کرد که کلاغ هیچ وقت نمی تواند و نخواهد توانست در ارتفاع عقاب پرواز کند و لذت این اوج گیری را بچشد.

او همیشه کلاغ می ماند و هیچ وقت سلطان آسمان نخواهد شد.

می توانیم بگوئیم گاهی ما به باوری غلط برای این که رسوا نشویم خود را همرنگ جماعت می کنیم.

آقای همسایه که پشت میله های زندان روزهای سرد و تاریکی را سپری می کند قصه پر غصه ای دارد. می گوید :

پسر خاله همسرم هر موقع مرا می دید پوزخند می زد و می گفت: یک عمر جان بده و آخرش هم بمیر، تو چه از زندگی خودت فهمیده ای بدبخت ؟

با این حرف ها زندگی ام را به باد تمسخر گرفته بود. همسرم نیز راه می رفت و او را به سرم می زد.

تحت تاثیر حرف های احمقانه مریم و پسر خاله اش دلم را به دریا زدم و تصمیم گرفتم به هر قیمتی شده پولدار شوم.

محمود می گفت : خودش برایم کار درست و حسابی پید ا می کند. از محل کارم استعفا دادم. خیالم راحت بود که مدتی از حقوق بیکاری ام استفاده می کنم. چند هفته بعد پولی جفت و جور کردم و با محمود به یکی از کشورهای همسایه رفتم.

بعد از این سفر پدر همسرم فوت کرد و سهم ارثیه ای نیز دستمان را گرفت.

در آمد مفت و مجانی واز طرفی پول همسرم ما را فریفته کرده بود. هر روز فکری به سرم می زد.

محمود می گفت: می رویم و از چین جنس می آوریم و تجارت می کنیم. یکی دوبار هم رفتیم. چون فوت و فن این کار را بلد نبودیم حسابی ضررکردیم. یک ماشین خریدم تا زمانی که کار مناسبی جور شود با آن مسافرکشی کنم.

یکی دوساعت می رفتم و خسته و کوفته به خانه بر می گشتم. بقیه وقتم را هم با محمود می گذراندم.

به در بی خیالی زده بودم ، با این که می دانستم اشتباه کرده ام اما نمی خواستم جلوی دیگران کم بیاورم.

نفهمیدم محمود چه طوری معتادم کرد. خیلی زودتر از چیزی که فکرش را می کردم وابسته این مواد لعنتی شدم.

خرج مواد بالا بود و از طرفی برای هزینه های زندگی نیز به مشکل برخورده بودم. تا به خودم آمدم دیدم خرده فروش مواد مخدر شده ام.

ولی راست می گویند بار کج به منزل نمی رسد. بالاخره چوب اشتباهاتم را خوردم و در حال توزیع شیشه دستگیر شدم.

به زندان افتادم. همسرم گاهی به ملاقاتم می آمد. می گفت خیالم راحت باشد چرا که پسر خاله اش هوای زندگی مان را دارد.

اما آخرین بارکه به دیدنم آمده بود حرف از طلاق می زد.

باورم نمی شد چه می شنوم.با برادرم تماس گرفتم. فهمیدم مریم و پسر خاله اش با هم سرو سری دارندو پای خیانت هم به زندگی ام باز شده است.

آقای همسایه با چشم هایی گریان گفت: دارم دیوانه می شوم. من همه چیزم را باختم. کارم ، دارو ندارم و همسر و بچه ام را.

البته همسرم نیز یک روز چوب اشتباهش را می خورد، محمود مردی نیست که بتواند خوشبختش کند.
+9
رأی دهید
-31

  • قدیمی ترین ها
  • جدیدترین ها
  • بهترین ها
  • بدترین ها
  • دیدگاه خوانندگان
    ۳۹
    در روایت آمده است که - سن فرانسیسکو، ایالات متحده امریکا

    انقد بدم میاد از این مطالبی که یک تیتر جنجالی میزنن ولی تیتر به متن ربطی ندارد یعنی در واقع احترام به مخاطب برای این جور نویسنده ها اصلا مهم نیست و راحت برای جذب خواننده حتی حاضرن دروغ ببفاند. قماری در کار نبود قمار بازی هم نداریم در این داستان. طرف معتاد شده مواد فروش شده افتاده زندان پسر خاله اش هم رفته سراغ زنش. خلاصه ماجرا.
    0
    65
    ‌چهارشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۹ - ۰۹:۱۰
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۴۲
    paksan - ایران، ایران
    دیگه زندگی همینه. خودت خواستی و خودت انجام دادی ولی جالبه اکثر جاها میگه نمیدونم چطوری مثلا معتادم کرد یعنی همه داشتند واست برنامه می چیدند ولی جالبه تو هم زده بودی به بی خیالی و حالا یادت آمده؟ به نظر من خود کرده را تدبیر نیست. بیخود کسی رو متهم نکن اون زن بی پناه هم فقط میخواد یکی حمایتش کنه . تو تو زندان میخوری و میخوابی اونا انتظار داری بیرون هوا بخورند و بخاطر کسی که دانسته اینکارها رو کرده و خودش رو به این روز انداخته بدبختی بکشند؟ که تازه بیایی بیرون چیکار کنی؟ بهترین کار اینه که طلاقش بدی و اجازه ندی بیشتر بدبختی بکشند بعد خودت رو جمع و جور کن و زندگی جدیدی درست کن البته اگر بتونی چون مشخصه آدم بی خیالی هستی.
    0
    13
    ‌چهارشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۷:۵۱
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۳۲
    agha_ehsan - تهران، ایران
    اولا قماری در کار نبوده . نویسنده این مطلب خودش شوت تر از قمار باز داستانشه که اصلا نمیدونه قمار چی هست . در ثانی ، چه ربطی به مغلطه سرایی عقاب و کلاغ داشت ؟
    1
    19
    ‌چهارشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۸:۳۴
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    نظر شما چیست؟
    جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.