مرد اعدامی که عشق نوازیدن سه تار را دارد 2 بار پای چوبه دار رفت اما اعدام نشد و دوست دارد یکبار قبل از مرگش بچه هایش را در آغوش بکشد.
مرد افیونی که استقلالی 2 آتیشه است تحت تاثیر مواد مخدر زنش را با شال به قتل رساند و 10 سال است که در زندان انتظار چوبه دار را می کشد.
10سال پیش بهرام در جریان یک درگیری خانوادگی در یکی از محلههای جنوبی تهران با انداختن روسری دور گردن همسرش او را خفه و دادگاه او را به قصاص محکوم کرد. حالا سالهاست زیرحکم قصاص است و در برزخی میان بخشش و قصاص گیرافتاده است.
والدین همسر و دختر و پسرش او را دو بار پای چوبهدار برده اما هنوز مرد میانسال را نبخشیدهاند..
دوست دارم دوباره تار بزنم
زندان و سالها دوری از خانه و فرزندانش او را شکسته تر از سن واقعی اش در شناسنامه نشان میدهد. آرزویش دیدن دو فرزندش است و اینکه حالا بعد از این همه سال او را ببخشند.
چند سال است زندان هستی؟
۱۰سال.
به چه اتهامی ؟
همسرکشی.
انگیزهات از جنایت چه بود؟
نمیخواستم قاتل شوم، شاید اگر اعتیادم را ترک میکردم میتوانستم جلوی خشم و عصبانیتم را بگیرم و الان اینجا نبودم و همسرم زنده بود و کنار بجههایم بودم.
چرا معتاد شدی؟
خودم هم نفهمیدم شاید یک تفریح و مهمانی دوستانه مرا سمت مصرف هروئین و شیشه کشاند.
از شب قتل بگو.
آن شب دوباره شیشه مصرف کردم و وقتی به خانه آمدم، همسرم که حال مرا دید با التماس خواست که به خاطر بچههایمان اعتیادم را ترک کنم اما انگار صدایش در من معتاد اثر نمیکرد. درگیری مان بالا گرفت، عصبانی شدم و با روسری او را خفه کردم. بچههایم که از اتاق بیرون آمدند با دیدن من که روسری دستم بود و مادرشان کناری افتاده بود شوکه شده و زبانشان بند آمده بود. روسری را انداختم و فرار کردم اما ساعاتی بعد تسلیم شدم.
در زندان بچهها را ملاقات کردهای؟
آنها از من متنفرند اما من دلم برایشان تنگ شده. چندبار زنگ زدم خانه مادربزرگشان تا صدایشان را بشنوم که تلفن را قطع کردند. فقط دو بار آنها را پای چوبهدار دیدم.
پس مرگ را دو بار دیدهای؟
بله. اولینبار را خوب به یاد دارم. شب قبل از اعدام خیلی برایم سخت بود. مدام چهره بچههایم جلوی چشمانم بود و نمیدانستم فردا میآیند یا نه و چه میشود. صبح که شد و رفتم پای چوبهدار، والدین همسرم آمده و آنطرفتر دختر و پسرم ایستاده بودند. چقدر بزرگ شده بودند. خواستم برای آخرینبار آنها را بغل کنم که انگار میترسیدند و عقبتر ایستاده و گریه میکردند. خودم هم اشک میریختم و با گامهای لرزان سمت چوبه دار رفتم، طناب را دور گردنم انداختند. فقط یک دقیقه مانده بود حکم اجرا شود که دخترم فریاد زد بابایم را اعدام نکنید؛ انگار روزنهای از امید برایم باز شد.
بعد چه شد؟
سکوت همهجا را گرفت و همان موقع مرا پایین آوردند. بعد خانواده همسرم گفتند امروز اعدامش نمیکنیم و مرا به سلولم بازگرداندند. 2 سال پیش دوباره پای چوبهدار رفتم و این بار هم دخترم رضایت نداد اعدامم کنند و دوباره حکم متوقف شد و هنوز معلوم نیست او و برادرش و والدین همسرم مرا ببخشند یا نه.
۱۰سال زندان چطور گذشت؟
خیلی سخت؛ هر لحظهاش عذاب وجدان بود و کابوس مرگ رهایم نمیکرد. دور از بچههایم بودم و فقط اعضای خانوادهام به ملاقاتم میآمدند. وقتی محکوم به قصاصی و زیرحکم، دیگر امیدی نداری و زندگیات یکنواخت میشود.
اهل ورزشی؟
کم اما فوتبال زیاد نگاه میکنم. همه مسابقات تیم ملی، استقلال و پرسپولیس را نگاه میکنم. من یک استقلالی دو آتیشهام و همه بازیهای تیم محبوبم را از تلویزیون زندان با همسلولیهایم دنبال میکنیم. سالها قبل، سهتار میزدم اما یک روز به خاطر خرید مواد سهتارم را فروختم و در حسرت نواختن دوباره سهتارم.
فکر میکنی بخشیده شوی؟
نمیدانم فقط به بچههایم میگویم، مرا ببخشید و حلالم کنید.