بی بی سی :تصور عمومی معمولا این است که اگر دلمان چیزی را میخواهد یعنی آن را دوست داریم. اکنون دانشمندان این دیدگاه را زیر سوال میبرند و با رویکردی متفاوت راههای جدیدی را در درمان اعتیاد جستجو میکنند.
در سال ۱۹۷۰ آزمایشی شرمآور روی بیماری انجام شد که ما او را با نام بیمار ۱۹ب میشناسیم. ۱۹ب ناراحت بود. مشکل مواد مخدر داشت و به دلیل تمایلات همجنسگرایانه از ارتش اخراج شده بود. رابرت هیث روانپزشک او بود و به عنوان بخشی از درمان همجنسگرایی، به مغزش الکترود وصل میکرد. او این الکترودها را به جاهایی متصل میکرد که در آن زمان فکر میکردند مراکز لذت مغز هستند. بیمار ۱۹ب میتوانست الکترودها را با فشار دادن دکمهای روشن کند. و او این دکمه را بارها و بارها فشار میداد، بیش از هزار بار در هر جلسه. کنت بریجکنت بریج استاد روانشناسی زیستی و علوم اعصاب در دانشگاه میشیگان میگوید: "این کار باعث میشد او بشدت از نظر جنسی تحریک شود".
بیمار ۱۹ب نیاز به خودارضایی پبدا میکرد و زمانی که الکترودها روشن بودند، او هم به زنان هم به مردان تمایل جنسی داشت. وقتی الکترودها قطع میشدند او به شدت اعتراض میکرد.
ولی رابرت هیث متوجه نکته عجیبی شد. وقتی از ۱۹ب خواسته میشد بگوید روشن شدن این الکترودها چه حسی به او میدهد، هیث انتظار داشت کلماتی مانند "خارق العاده"، "عالی" و "شگفتانگیز" بشنود. ولی اینگونه نبود. به نظر میرسید ۱۹ب از این تجربه هیچ لذتی نمیبرد. پس چرا مرتب دکمه را فشار میداد و چرا زمانی که الکترودها را برمیداشتند اعتراض میکرد؟
کنت بریج میگوید باید از اینجا شروع کنیم که ۱۹ب از احساساتی که الکترودها ایجاد میکردند لذت نمیبُرد ولی میخواست آنها را روشن کند. این مثل یک معما به نظر میرسد، یک تناقض.
سالها روانشناسان و دانشمندان علوم اعصاب تصور میکردند که بین خواستن و دوست داشتن واقعا تفاوتی وجود ندارد. "دوست داشتن" و "خواستن" دو کلمه بودند که یک پدیده را توصیف میکردند. اگر صبحها دلم قهوه بخواهد یعنی حتما آن را دوست دارم.
در کنار این فرض که خواستن همان دوست داشتن است، فرض دیگری هم بود. بسیاری بر این باور بودند که سیستمی در مغز با دخالت هورمون دوپامین وجود دارد که هم عامل دوست داشتن است هم خواستن. شواهد قانعکنندهای هم وجود داشت که دوپامین برای لذت بردن ضروری است.
موشهای صحرایی هم مانند انسان عاشق خوردنیهای شیرین هستند ولی زمانی که پژوهشگران دوپامین را از مغزشان بیرون میکشیدند دیگر به خوردنیهای شیرینی که در قفسشان میگذاشتند توجهی نشان نمیدادند. تصور این بود که با حذف دوپامین، لذت هم حذف میشود؛ اما آیا این صحت داشت؟ کنت بریج راه دیگری برای بررسی ارتباط دوپامین با لذت پیدا کرد. بعد از حذف دوپامین از مغز موشهای صحرایی، به آنها خوراکیهای شیرین داد: "در کمال تعجب، موشها هنوز این مزه را دوست داشتند. لذت هنوز وجود داشت".
کنت بریج در آزمایشی دیگر، دوپامین موشهای صحرایی را زیاد کرد و این باعث شد بسیار بیشتر غذا بخورند ولی ظاهرا علاقهشان به غذا بیشتر نشد. شاید بپرسید دانشمندان در آزمایشگاه چگونه متوجه لذت بردن جوندگان میشوند.
پاسخ این است که موش صحرایی هم مثل انسان حالت چهره دارد. آنها وقتی چیز شیرین میخورند لبهایشان را میلیسند و اگر چیز تلخی بخورند دهانشان را باز میکنند و سرشان را تکان میدهند.
پس چه اتفاقی میافتد؟ چرا موشهای صحرایی هنوز غذایی را دوست دارند که به نظر میرسد دیگر آن را نمیخواهند؟ کنت بریج فرضیهای داشت به قدری عجیب که خودش هم آن را باور نمیکرد؛ حداقل تا مدتی طولانی. آیا ممکن است خواستن و دوست داشتن سیستمهای مجزایی در مغز داشته باشند؟ آیا ممکن است دوپامین در دوست داشتن نقشی نداشته باشد و فقط به خواستن ربط داشته باشد؟ موشها اگر چیزی را دوست داشته باشند لبهای خود را میلیسند و اگر از چیزی بدشان بیاید سرشان را تکان میدهند
جامعه علمی سالها در باره این نظریه مردد بود ولی اکنون قبول عام یافته است. دوپامین وسوسه را زیاد میکند. وقتی صبح ها دستگاه قهوهسازم را میبینم، این دوپامین است که مرا به درست کردن قهوه هل میدهد. هنگام گرسنگی، دوپامین است که وسوسه غذا را تشدید و هوس سیگار کشیدن را در فرد سیگاری ایجاد میکند.
شگفتانگیزترین شواهدی که نشان میدهند سیستم دوپامین خواستن را تحریک میکند نه دوست داشتن را، باز هم از موش صحرایی آزمایشگاهی میآید. کنت بریج در آزمایشی دیگر، یک میله فلزی کوچک را به قفس موش صحرایی وصل کرد که لمس آن شوک الکتریکی ضعیفی ایجاد میکرد. موش صحرایی بعد از یک یا دو بار لمس یاد میگیرد از میله دوری کند. ولی بریج با فعال کردن سیستم دوپامین توانست موش را جذب میله کند. موش به سمت میله میرفت، آن را بو میکرد، پوزهاش را به آن میمالید و آن را با پنجه یا بینی لمس میکرد. حتی بعد از دریافت شوک الکتریکی هم هر ۵ تا ۱۰ دقیقه، بارها و بارها برمیگشت تا زمانی که آزمایش متوقف میشد.
این ممکن است عادت من به قهوه را توجیه کند. من قهوه صبحگاهی را هم دوست دارم هم می خواهم ولی قهوه بعدازظهر که نمیتوانم از درست کردنش خودداری کنم، برایم طعم تلخ ناخوشایندی دارد. دلم میخواهد ولی دوستش ندارم.
اصلا اغراق نیست که بگوییم کنت بریج درک علم از میل و انگیزه انسان را متحول کرده است. او استدلال میکند که خواستن بنیادیتر از دوست داشتن است. برای حفظ ذخیره ژنتیکیمان مهم نیست غذا یا سکس را دوست داشته باشیم. مهم این است که بخواهیم رابطه جنسی داشته باشیم یا به دنبال خوردن برویم. مهمترین پیامد تمایز گذاشتن بین خواستن و دوست داشتن، بینشی است که در باره اعتیاد میدهد؛ اعتیاد به مواد مخدر، الکل، قمار و حتی به غذا. برای معتاد، خواستن از دوست داشتن جدا میشود. سیستم دوپامین یاد میگیرد که نشانههای خاصی مانند دیدن دستگاه قهوه میتواند پاداش داشته باشد. با سازوکاری که هنوز بخوبی شناخته نشده، سیستم دوپامین در فرد معتاد زیادی حساس میشود. خواستن هیچوقت از بین نمیرود و با نشانههای متعددی تحریک میشود. معتادان مواد مخدر ممکن است با دیدن سرنگ یا قاشق و حتی حضور در مهمانی یا ایستادن در گوشه خیابان میل به مصرف مواد مخدر پیدا کنند.
این خواستن هیچوقت -یا مدتی طولانی- قطع نمیشود و همین باعث میشود معتادان به مواد مخدر بارها ترک کنند و برگردند.. حتی اگر مواد مخدر به معتادان هیچ لذتی ندهد یا فقط کمی لذت بدهد، باز هم به آن تمایل پیدا میکنند. در موش صحرایی حساسیت سیستم دوپامین ممکن است نیمی از عمرش طول بکشد. دانشمندان اکنون میکوشند راهی پیدا کنند -ابتدا در موش های صحرایی و بعد احتمالا در انسان- که این روند را معکوس و حساسیتزدایی کنند. برگردیم به بیمار ۱۹ب. به او الکترودهای به اصطلاح مولد لذت وصل شده بود و مرتب دکمه را فشار میداد تا آنها را روشن کند ولی از حسی که به او دست میداد لذت نمیبرد. در آن زمان رابرت هیث فکر میکرد شاید او نمیتواند احساساتش را توصیف کند. ولی اکنون توضیح قانع کنندهتری داریم. به احتمال زیاد ۱۹ب واقعا از حسی که فشار دادن دکمه ایجاد میکرد لذتی نمیبرد ولی این اجبار را حس میکرد که آن را فشار بدهد.
و در مورد خودم اینکه، قهوه بعدازظهر را کنار گذاشتهام.
+4
رأی دهید
-1
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.