رکنا:مرد جوان و پسرنوجوانش در انفجار گاز سی ان جی جان خود در خانه شان را از دست دادند.
از 23 مهر ماه تا امروز،ضجه های مادر امیرعلی تمامی ندارد.اهالی روستای رودباری کنار این روزها او را تنها نمی گذارند و خانه شان یک لحظه از مهمان هایی که برای تسلای او به خانه شان می آیند خالی نمی شود.
خانه پر می شود و خالی می شود اما همه این ها هم نمی تواند جای خالی امیرعلی و پدرش را برای مادر او پر کند.
سیده زهرا موسوی،مادر امیرعلی شکارچی چشم به در دوخته است و انگار درهیاهوی این روزهای خانه اش،هیچ کدام از این رفت و آمدها را نمی بیند.پیش چشم او تنها یک تصویر ماندگار شده است :«بعد از خاموش شدن آتش در حیاط خانه مان،پسر یازده ساله ام با پای خودش به آمبولانس رفت.لحظه ای برگشت و پشت سرش را نگاه کرد و گفت : مامان من دیگه برنمی گردم خونه.»
اتفاقا پسرک رفت و دیگر برنگشت.دو روز بعد از مرگ او بود که پدرش هم بر اثر شدت سوختگی جان خود را از دست داد.صدای انفجار در رودباری کنار
سیده زهرا موسوی صبحانه بچه هایش را که داد،در اولین روز کاری اش برای خرما چینی به زمین کشاورزی همسایه شان رفت.
علی شکارچی،همسر 42 ساله سیده زهرا موسوی با دو فرزندش در خانه بود و می خواست کم کم برای رفتن به محل کارش آماده شود.
تعمیرگاه او در مجاورت خانه شان بود.علی باید قبل از هر چیز خودرو پرایدش را آماده می کرد تا اگر مجبور شد برای کارهای ریخته گری به تنکابن برود مشکلی نداشته باشد.
تنکابن تا روستای آنها حدود پنج کیلومتر فاصله داشت.
علی برای صرفه جویی در هزینه بنزین،گاهی از کپسول گاز بوتان به جای گاز سی ان جی استفاده می کرد.آن روز هم می خواست از کپسول گاز بوتان استفاده کند اما کپسول گاز خالی بود.برای همین به فکر افتاد که آن را از گاز شهری پر کند.
امیرعلی 11 ساله کنار دست پسرش ایستاده بود و می خواست کمکش کند.یکدفعه شعله آبگرمکن باعث انفجار کپسول شد.
امیرعلی به کپسول نزدیک تر بود و یکدفعه شعله های سرخ سوزان پسرک را دربرگرفتند.
پدر سراسیمه به سمت او دوید تا آتش را خاموش کند اما شعله های آتش سر تا پای او را هم فرا گرفته بودند.
صدای مهیب انفجار همسایه ها و اهالی روستا را خبر کرده بود.آنها هم سریع به آتش نشانی زنگ زدند.
دختر 10 ساله خانواده،پشت شیشه پمجره خانه شان،داخل اتاق ایستاده بود و سوختن برادر و پدرش را تماشا می کرد.از ترس مثل بید بر خود می لرزید و اشک می ریخت.
سریع تلفن را برداشت و شماره مادرش را گرفت:«مامان زود بیا.داداش داره در آتیش میسوزه.»
مرگ تلخ پسرم را باورم ندارم
مادر امیرعلی 11 ساله،ماتم زده و ناراحت است.داغدار همسر و فرزندش شده و آسمان و زمین بر او تنگ آمده است انگار.
او در مورد روز حادثه می گوید:«آن روز وقتی شنیدم که کپسول گاز در خانه ام آتش گرفته و پسرم دارد می سوزد،سریع خودم را به خانه رساندم.وقتی رسیدم آتش نشانی آتش را خاموش کرده بود و اورژانس برای امدادرسانی به همسر و پسرم،آمبولانس فرستاده بود.شدت سوختگی پسرم خیلی زیاد بود و بعد از حادثه جان خود را از دست داد.دو روز بعد هم همسرم به همین خاطر از دنیا رفت.»
گریه های مادر امیرعلی شدت می گیرد:«وقتی امیرعلی در بیمارستان بود،تشنه بود.اما اجازه نداشتیم به او آب بدهیم.صدای ناله های او که آب می خواست در گوشم زنگ می زند.»
سهمیه گاز نداشتیم
سیده زهرا موسوی از نداشتن کپسول گاز بوتان شکایت دارد.او درباره این موضوع گفت:«مدتی بود که کپسول گاز را فقط به رستوران ها و مکان هایی که نیاز ضروری تری داشتند می دادند.برای تهیه این کپسول خیلی مشکل داشتیم.من با چشم خودم دیده بودم که عده ای با پارتی بازی می توانستند کپسول گاز را بگیرند.اما ما برای تهیه این نوع کپسول خیلی مشکل داشتیم.»
مادر امیرعلی در آخر گفت که مغازه همسرش در مجاورت خانه شان بوده است اما برای تامین وسایل مورد نیاز کارش و رفت و آمد به تنکابن از ماشین استفاده می کرده است.