طبقه اول دادگاه خانواده مقابل یکی از شعبهها مرد جوانی بهنام هومن در کنار همسرش ارغوان ایستاده بود و با خواهش و التماس از او میخواست تا از تصمیمش منصرف شود...
_ ارغوان تو چند ماه به من مهلت بده تا من اوضاع زندگیمان را درست کنم!
ارغوان با نگاهی از سر بیاعتمادی گفت: هومن این بازیها را تمام کن. من تازه با تو آشنا نشدم که میخواهی با این حرفها مرا خام کنی! 3 سال تمام فریب همین مظلومنماییها و حرفهای دروغت را خوردم و حالا هم کارمان به دادگاه خانواده کشید!
هومن اما انگار اعتراض همسرش را نشنیده بود که دوباره گفت: مشکلات در زندگی همه زن و شوهرها وجود دارد و آنها باید با تلاش و همراهی یکدیگر مشکلاتشان را حل کنند....
در همین حین منشی دادگاه هومن و ارغوان را صدا کرد تا وارد شعبه شوند.
پس از ورود زن جوان بدون اینکه لحظهای تأمل کند از قاضی خواست تا هرچه زودتر حکم طلاقش را صادر کند. قاضی که مردی میانسال با موهای جوگندمی بود لبخندی زد و گفت: خیلی عجلهداری خانم! صبر کن اول ببینم ماجرا از چه قرار است اگر دیدم همه راهها به بنبست میرسد آنوقت حکم طلاقتان را صادر میکنم.
سپس از مرد جوان خواست صحبت کند. هومن گفت: آقای قاضی من در طول 3 سالی که با این زن ازدواج کردم همه تلاشم این بوده که او را خوشبخت کنم. خودش هم میداند. اما چه کنم که وضعیت اقتصادی و مشکلاتی که بیشتر زوجها درگیر آن هستند گریبان زندگی ما را هم گرفته. اما هرچه به همسرم میگویم قدری صبر کن تا وضعیت بهتر شود او هیچ توجهی به من و زندگیمان ندارد و مدام بر جدایی اصراردارد.
ارغوان حرفهای هومن را قطع کرد و گفت: همه تلاشت این بوده که از صبح تا شب جلوی تلویزیون دراز بکشی و منتظر بمانی پدرت به ما پول بدهد؟ با دروغ گفتن خواستی زندگی خوبی بسازی؟!
قاضی به زن جوان گفت: بیشتر توضیح بده ببینم قضیه از چه قرار است؟
وی گفت: 3 سال پیش در یک میهمانی با هومن آشنا شدم و پس از چند ماه هم ازدواج کردیم. پیش از ازدواج مدام حرفهای خوب میزد و وعدههایی میداد که حالا فهمیدم همه آنها پوچ و توخالی بوده است. از خانه بزرگ و رؤیایی میگفت تا خودرو گرانقیمت و سفرهای خارجی اما هیچکدامشان را عملی نکرد. نه اینکه من با این امید و توقعهای افراطی با او ازدواج کرده باشم نه اصلاً اما او فقط دروغ گفت.
من آدم پر توقعی نیستم. حتی عروسی هم نگرفتم تا او را تحت فشار قرار ندهم خیلی ساده با او زیر یک سقف رفتم. اما بعدها متوجه شدم که او نه تحصیلاتی دارد نه سرمایهای.
حتی با این موضوع هم کنار آمدم ولی هومن یکسال پس از ازدواجمان خانه نشین شد و به بهانه اینکه وضعیت بازار خراب است نه کاری انجام میدهد نه احساس مسئولیت میکند. فقط منتظر است تا سرماه پدرش مقداری پول به ما بدهد تا از گرسنگی نمیریم!
در این لحظه هومن گفت: من یک مغازه موبایل فروشی داشتم اما جناب قاضی وقتی وضعیت اقتصادی خراب شد دیگر کسی گوشی نخرید و من هم نتوانستم چک هایم را پاس کنم و بدهیام در بازار زیاد شد و نمیتوانستم کارم را ادامه دهم وگرنه من قصدم فریب همسرم نبوده و او را دوست دارم.
قاضی اندکی سکوت کرد و گفت: به هرحال وعدههای بیاساس زیادی هم دادهای. ضمن اینکه با خانه نشینی هم هیچ اتفاق خوبی برایت نمیافتد. من بهخاطر اینکه کمکی به تداوم زندگیتان کنم یک ماه به تو فرصت میدهم تا نشان دهی که همسرت را دوستداری و تلاشت را برای حفظ او و زندگی ات بکنی. اگر بعد از این مدت نتوانستی کاری انجام دهی و بازهم ببینم که منتظر معجزه هستی، ناچارم حکم طلاق را صادر کنم...