در ایران، نه قانون حمایتگر زنان سرپرست خانوار است و نه جامعهرادیو فردا :رویا کریمی مجد دستهای زمخت بر بدنشان کشیده میشود و نفسها در گوششان میپیچد. تپش قلب نه از سر لذت، که از هراس است، هراس مردی که حالا سکاندار زندگی پارهپاره آنهاست.
نه جرئت فریادکشیدن دارند و نه پای فرار، که زندگیشان، نان شبشان و چهار دیواری پناهشان بسته به مردی است که آنها را در اختیار دارد. بدن رنجورشان که دیگر طاقت فقر ندارد، تن میدهد به خواستههای مردی که زندگیشان وابسته است به یک چرخش قلمش. یک امضا میتواند برای آنها نان شب شود و پناه روز.
آنچه میشنوید روایت زندگی زنانی است که برای به دست آوردن سادهترین حمایتهای اجتماعی مجبور شدهاند به خواستههای مردی تن دهند که زن را تنها موجودی برای تطمیع نیازهای جنسی خود میداند. زنانی که در پی فراخوانی از سوی رادیوفردا، داستان زندگیشان را با ما در میان گذاشتهاند و در مقابل، تنها یک درخواست داشتهاند: صدایشان را تغییر دهیم، تا مبادا همین سخنان هم محملی شود برای آزار دوباره؛ درخواستی مکرر، و باز آنها بمانند و همه درهای بسته.
روایتهایی از تجاوز در ایران؛ باید زن باشی تا بدانی...
تنها. بیپناه و رها شده. نه قانون، حمایتگر زنان سرپرست خانوار در ایران است و نه جامعه. نه سرپناهی دارند و نه تکیهگاهی. در هنگامه جوانی و شادمانیشان، آنها را به خانه بخت فرستادهاند تا با لباس سفید بروند و با کفن سفید از آن بیرون آیند. اما زمانی که مرد، آن که قانون او را رئیس خانواده میخواند، تنهایشان بگذارد، همه درها به رویشان بسته است.
روایت میترا را بشنویم، زنی که برای دریافت حمایت به یکی از سازمانها مراجعه کرده بود:
«من یک خانم ۵۲ساله هستم که ۱۰ سال پیش، شوهرم را که آشپز بود از دست دادم. من صاحب سه فرزند هستم. متأسفانه شوهرم تحت پوشش هیچ بیمهای نبود و هیچ مستمری یا کمکی از هیچ جایی نمیگرفتیم. بعد از فوت شوهرم من به عنوان نظافتچی به خانههای مردم میرفتم و کار میکردم. گاهی اوقات هم در مهمانیها و جشنهایشان علاوه بر نظافت، کار آشپزی هم میکردم. ولی با وجود این، متأسفانه هزینههای زندگی آن قدر بالا بود که کفاف زندگی من و سه تا بچههایم را نمیداد. همیشه هشتم گروی نهم بود. میبایستی هی قرض میگرفتم...»
در خانوادهای که در آن تنها مرد نانآور خانواده است، در نبود حمایتهای اجتماعی از زنان، مرگ مرد میتواند سرنوشت چند خانواده را تغییر دهد. با این همه، زنان تا در توان دارند، تلاش میکنند نانی برسر سفره خانواده کوچکشان بیاورند. زهرا از مرگ شوهر، و زندگی با مادر همسرش میگوید:
«من ۳۸ سالم است. مادر یک پسر ۷ سالهام. با مادرشوهرم که ۶۸ سالش است با هم زندگی میکنیم. شوهرم چهارسال پیش در تصادف ماشین کشته شد. ما در محله یاخچی آباد، منطقه ۱۶ تهران هستیم، توی یک خانه ۵۰ متری که از پدرشوهرم مانده. با مادرشوهرم و پسرم با هم زندگی میکنیم. شوهرم تک فرزند بود. خواهر و برادر دیگر ندارد. حالا هم بعد از فوتاش با هم توی یک خانه هستیم. این خانه کلنگی و داغان است ولی ما راضی هستیم که سقفی بالای سر داریم و مستاجر نیستیم.»
بر اساس قوانین جمهوری اسلامی، مرد رئیس خانواده محسوب میشود و در این میان، علاوه بر عهدهداری تأمین هزینههای خانواده، ولایت قهری کودکان نیز بر عهده اوست. قانون مدنی جمهوری اسلامی همچنین اختیار تعیین مسکن را نیز بر عهده مرد میداند و در قبال اینها، از جمله او حق تمکین زن را در اختیار دارد؛ حقی که برخی مردان، آن را به زنان اطرافشان تعمیم میدهند، زنان همکار، زنان ارباب رجوع و... آنها در قبال انجام وظیفهشان، تمکین زن را توقع دارند.
«یک خانم سرپرست خانوارم. مادر سه فرزندم. سه سال پیش، به خاطر نیاز مالی که داشتم، برای گرفتن وام خوداشتغالی به (...) رفتم، ولی مجبور شدم به خاطر تأمین هزینههای زندگی خودم و بچههایم به خواسته کسی که مسئول این کار بود تن بدهم، تا بتوانم وامم را بگیرم... روزهای خیلی بدی بود. ماهها مورد سوءاستفاده قرار گرفتم ولی نمیتوانستم چیزی بگویم. از یک طرف مورد تهدید قرار گرفتم، از یک طرف هم از آبرویم میترسیدم... مرسی که شما صدای مرا و زنان دیگری را که مورد سوءاستفاده قرار گرفتهاند، به گوش همه رساندید.»
با اینکه سازمانهای زیادی ادعای حمایت زنان سرپرست خانواده را دارند و برای حمایت زنان قوانین متعدد تعیین کردهاند، اما هیچکس از قوانین نانوشتهشان سخن نمیگوید. قوانینی که تا به آنها تن ندهی، نمیتوانی از حمایت برخوردار شوی. میترا زنی است که به این قوانین از سر اجبار تن داد:
«رفتم برای نظافت... با یک خانمی آشنا شدم که این خانم (...) بود. جریان زندگی مرا که فهمید، به من گفت من تو را معرفی میکنم به ستاد توانمندسازی زنان (...) آنجا زنان بی سرپرست را تا یک حدودی کمک میکنند. من را آنجا معرفی کرد و من رفتم و تشکیل پرونده دادم. سفارش این خانم خیلی به دردم خورد. آنجا یک آقایی بود به اسم (...) که پرونده من زیر دست ایشان رفت. باید ایشان تأیید میکرد که آیا [حمایت] به من تعلق میگیرد یا نه. اولش که آن آقا را دیدم، به نظرم آدم خوبی آمد. به من گفت باشد، من کمکت میکنم. من هم خوشحال بودم که میروم و این کمکم میکند. همان موقعها بود که به من گفت من به یک شرطی میدهم، که تو با من دوست باشی. من اول نفهمیدم، شوکه شدم که گفت دوست باشیم. گفتم یعنی چی دوست باشیم. گفت یعنی با هم رابطه داشته باشیم. من باز هم نمیفهمیدم منظورش چیست. گفتم من نمیفهمم آقای (...) گفت من از تو خوشم آمده و میخواهم که با هم یک رابطه ای داشته باشیم. حتی اگر آدم مذهبی هم هستی، صیغهتان میکنم و اینها. خیلی سخت بود تصمیمگیری در مورد این مسئله، و این که من واقعا چه کار باید بکنم؟ با آن بچههایی که داشتم و هزینههایی که داشتم و مستاجری و ... من خیلی اذیت میشدم. بعد از یک مدتی، تن به این خواسته دادم. دیدم هیچ راه دیگری ندارم...»
در خانوادههای سنتی، حمایتهای خانوادگی گاه میتواند جای خالی حمایتهای اجتماعی را پر کند. گاهی پدر و برادر، یا حتی پسرعمو و خانواده خواهر میتوانند پناه روزهای سخت شوند. اما اگر نه پشتوانه اجتماعی داشته باشی و نه خانواده سنتی، کافی است بارانی تند بر سقف ات ببارد تا نیازمند کمک شوی. از زهرا بشنویم، زنی که شوهرش تکفرزند خانواده بود:
«پارسال که برف و باران زیاد بود، دیوار خانهمان نم کشید و یک قسمت از گچ سقفش ریخت. ترسیدم و خیلی ناراحت شدم. پولی برای تعمیرش نداشتم. خلاصه، رفتم کمیته امداد که به من کمک کنند. گفتند برو آن جا، به تو کمک میکنند، رفتم و به امور بانوان مراجعه کردم. از آن جا هم یک سری امور اداری را انجام دادم. بعد به من گفتند باید یک کارشناس بیاید و بازرسی کند که چه قدر هزینه اش میشود و بعدش این کار را برایم انجام میدهند. خلاصه پنج روز بعد، یک آقایی به من زنگ زد و گفت میخواهد بیاید خانه را ببیند و از این حرفها. طرفای ظهر بود آمد خانه. آن آقا از همان لحظه اول که داخل خانه آمد، میدانست که میخواهد خانه یک سرپرست خانوار را تعمیر کند. چشمچران بود، مرد هیزی بود... شروع کرد به متلک انداختن و از این حرفها. حرفهایی میزد که من که یک زنم نمیفهمم خب چرا این مرد باید همچنین برخوردی داشته باشد؟»
آن گونه که از سخنان زنان قربانی آزارجنسی بر میآید، سن و سال، و میزان تحصیلات آنها هیچ تأثیری در پیشنهادهایی که دریافت میکنند، ندارد. کافی است زن باشی تا به خود اجازه دهند پیشنهادشان را مطرح کنند و فشار را به آن جا برسانند که زن جز تن دادن راه دیگری نداشته باشد.
با اینکه بر اساس اصل ۳۰ قانون اساسی، دولت موظف است وسایل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم آورد، و وسایل تحصیلات عالیه را تا سرحد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد، تأمین هزینههای تحصیل یکی از ترفندهای اجبار زنان به تأمین نیازهای جنسی مردان است. این بار از زبان مادری بشنویم که برای دریافت کمک هزینه تحصیلی به یکی از مراکز مدعی حمایت زنان سرپرست خانوار مراجعه کرده:
«رأس خانواده بودم، به خاطر تأمین هزینههای دانشگاه دخترم به (...) مراجعه کردم. آنجا مرا فرستادند به قسمت امور اجتماعی و فرهنگی. رفتم پیش اداره آن قسمت و او هم گفت بگو دخترت بیاید پیش من تا کارهایش را انجام بدهم. من هم اعتماد کردم و دخترم را فرستادم. نگو آن آقا هدف دیگری داشت و با دخترم رابطه برقرار کرد. دخترم مجبور شده بود به خواستههای آن آقا تن بدهد تا مورد حمایت (...) قرار بگیرد و این هم بلایی بود که سر ما آمد متأسفانه.»
اگر فکر میکنید به صرف تأمین هزینهها و راه انداختن شغلی و استخدام در شرکتی دولتی یا نیمه دولتی، زنان سرپرست خانوار روز خوش خواهند داشت، در اشتباهید. ساختار تودرتو و پیچیده شرکتها و ادارات به گونهای است که آنچه به سرانجام نمیرساند، شکایت قربانیان این گونه تعرضها در این ادارات است. هیچ آماری، هیچ عدد و رقمی از زنانی که در محیطهای اداری قربانی آزار جنسی شدهاند، وجود ندارد.
«من هم میخواهم شما را در جریان اتفاقی که برای من افتاده بگذارم و از شما درخواست دارم که به مشکلات زنها در (...) هم بپردازید. مدیرهای من مدام درخواست دوستی و روابط نامشروع داشتند. میگفتند اگر که رابطه داشته باشی، اگر با ما باشی، آینده شغلت تضمین میشود، مزایای بهتری خواهی داشت، سمت و قرارداد بهتر و ... من چون تن نمیدادم به درخواستشان خیلی دچار فشارکاری و مشکلات بودم. متاسفانه یک روز که مدیرم از من خواسته بود اضافهکاری بایستم، رئیسم وارد اتاقم شد و به زور من تجاوز کرد. من صدمه روحی خیلی شدیدی خوردم و حتی دیگر نتوانستم بروم سرکار. برای من پروندهسازی کردند و نهایتاً برایم خیلی مشکلات زیادی به وجود آمد.»
در سالهای پایانی جنگ ایران و عراق، زمانی که بالا رفتن آمار زنان بی سرپرست به بحرانی جدی برای مسئولان بنیادشهید تبدیل شده بود، تریبونهای رسمی جمهوری اسلامی در اختیار کسانی قرار گرفت که صیغه یا مُتعه را راهی برای حمایت مردان از این زنان میدانستند؛ شیوهای از ازدواج در فقه شیعه، که در آن با مهریه مشخص و مدت تعیین شده، زن و مرد به عقد یکدیگر در میآیند. مرد هر زمان که بخواهد، میتواند باقی مدت را به زن ببخشد و او را طلاق دهد و زن در برابر، کمترین حمایت قانونی را برای دریافت کامل آن چه مهریه خوانده میشود، در اختیار ندارد.
منتقدان رواج صیغه در ایران معتقدند رواج این شیوه از ازدواج که در آن کمترین توجهی به تامین حقوق زنان نشده، بابی جدید برای فشار به زنان برای تن دادن به خواستههای مردان بود؛ ازدواجی که تنها محملی شرعی برای در اختیار گرفتن بدن زن است.
«ببینید خانم، توی ایران صیغه کردن و صیغه شدن جرم نیست قانونی است، درست است. من اگر بچهام مریض نمیشد هرگز قبول نمیکردم صیغه اجباری آن آقا بشوم. آن آقا از وضعیت ما در زندگیمان سوءاستفاده کرد ولی اصولاً جرمی مرتکب نشده بود که ما بتوانیم توی ایران از این آقا شکایت کنیم. ما را مجبور کرد که صیغه اش بشویم. صیغه اجباری شدیم، از روی نیاز مالی. توی ایران راه شکایت قانونی برای این سوءاستفاده نیست. اینها پارتیهایشان کلفت است، دستشان توی دولت است، چه کار میتوانستیم بکنیم...»
این تنها صیغه نیست که به گفته کتایون شکایت در مورد آن بینتیجه است. بسیاری از آزارهای جنسی علیه زنان اگر به مرحله شکایت قانونی برسند بی نتیجه میمانند، اگر شرایط دشوارتری برای زن فراهم نکنند. حرفهای زهرا را با هم میشنویم:
«من بعدش رفتم بهشان گفتم این آقایی که [برای کارشناسی و تعمیر سقف خانه] آمده بود، اصلاً رعایت نمیکرد. بعد از چند روز همان آقا به من زنگ زد. گفت چون تو دروغ گفتی من از تو شکایت میکنم. گفت شما بیوه ای، شما دنبال کسی میگردی که باهاش باشی و از موقعیت من میخواهی سوءاستفاده کنی. خیلی حرفهای بد و بیراه به من زد. بعد از آن نه تنها سقف خانهمان را درست نکردند بلکه دیگر جوابم را هم ندادند. آخرسر مادرشوهرم مجبور شد طلاهایش را بفروشد. من هم یک حلقه داشتم آن را فروختم. ولی هنوز که هنوز است آن آقا با شمارههای مختلف به من زنگ میزند و [ایجاد] مزاحمت میکند. چندین بار به جاهای مختلف مثلاً پلیس و مخابرات رفتهام که این آقا مزاحم من میشود ولی هیچ کس رسیدگی نکرد. هنوز هم مزاحم من میشود، به من تلفن میزند. از شمارههای مختلف زنگ میزند. حتی خطم را عوض کردم باز هم زنگ میزند. حرفهای زشت میزند. میگوید بیا صیغهام شو، بیا با هم باشیم. من از ترس آبرویم که بیوه هستم، میترسم بیشتر از این پیگیری کنم، که نکند انگشتنمای محل بشوم. رفتم مشکلم حل بشود، برایم یک مشکل بزرگتر درست کردند. به هرحال خواستم مشکل خودم را برایتان بگویم. امیدوارم که این بیشرف هم یک روزی به سزای اعمالش برسد.»
ادامه آزارهای کلامی و تلفنی و خیابانی تنها بخشی از بهایی است که زنانی که به مردانی از این دست پاسخ رد دادهاند، میپردازند. آن گونه که زنان سرپرست خانواده قربانی این فشارها میگویند، پاسخت به این درخواست هر چه باشد تلخی خاطره آن، هرگز از ذهن ات پاک نخواهد شد. کتایون از تجربه خود میگوید:
«من و دوستم با پول آن آقا الان کارگاه خیاطی راه انداختهایم و خرج بچههایمان را میدهیم. قبل از اینکه صیغه بشویم به ما میگفت وام نیست، بودجه نیست، ضامن بیاور... هزارویک بهانه میآورد. همیشه میگفت اگر صیغهام بشوید خودم کارهایتان را راه میاندازم، پول میدهم، ضامنتان میشوم، مشکلتان را حل میکنم. ولله به خدا خانم ما راضی بودیم وام پنج میلیونی را بگیریم بی دردسر، ولی در آسیب روحی روانی که در رابطه صیغه با آن مرد قرار گرفتیم، هیچ وقت قرار نگیریم. واقعاً گفتن جزئیاتش عذابآور است خانم. شما هم یک خانمی، میتوانی ما را درک کنی خانم. مجبور شدیم از روی نیاز مالی مجبورمان کردند. توی ایران کار نیست، هیچی نیست، چیزی که حق ما بود... خب وام خوداشتغالی که حق ما بود، آنقدر ما را گرداند و گرداند و گرداند، مجبور شدیم تن به خواستهاش بدهیم. آسیب روحی و روانی ببینیم.»
گاهی رها شدن از بند مردی که برای ارائه کمکهای قانونی به زن از بدن او سوءاستفاده میکند، دشوار نیست. اما زن سرپرست خانوار با خاطره آن همه رنج چه کند؟
«حدود دو سال من با آن آقا رابطه داشتم. من تمام سعی خودم را میکردم درآمدم را ببرم بالا، پسانداز کنم... بعد از دو سال کم کم فاصله گرفتم از این آقا... دیگر نمیتوانستم. واقعاً نمیتوانستم. آن دو سال هم بدترین خاطرات زندگی من است. یک نقطه سیاه توی وجودم است، ولی ناچار بودم. ناچار بودم چون غیر از این راه دیگری برای من نگذاشته بود... دیگر بعد از آن، مدتی پول را پس انداز کردم و یک مقدار شرایط بهتری از نظر مالی پیدا کردم. توانستم یک آشپرخانه خانگی بزنم و آن جا خودم غذا درست کنم. علاوه براین که خودم آنجا کار میکردم، سه تا خانم دیگر را هم کمک گرفتم که توی این کار به من کمک کنند. کارم رونق گرفت، یک ذره خوب شد... دیگر از آن حالت آمده بودم بیرون. ولی متأسفانه خیلی خیلی سخت است... بتوانی یک زن سرپرست خانه باشی، کار کنی و در کنارش روحت را بفروشی و عذاب وجدان داشته باشی، کاری را بکنی که دوست نداشته باشی... برای من سخت بود و خاطرات بدی از نظر روحی برای خودم [باقی] گذاشتم... ولی چاره دیگری نداشتم... چاره دیگری نداشتم ولی این واقعیتی از زندگی من بود. باید پولی را به دست میآوردم که بتوانم بچههایم را حداقل با یک زندگی متوسط از آن حالت [قبلی] بیرون بیاورم. جامعه ما جامعه خوبی نیست. جامعه ما برای زنان اصلاً جامعه خوبی نیست... متأسفانه مجبور بودم روح خودم را بفروشم... روح خودم را بفروشم که بتوانم زندگی خوبی را برای خودم و بچههایم بسازم.... گاهی اوقات به این خاطرات نگاه میکنم و فکر میکنم میبینم جز زجر و سختی هیچی نداشتهام توی این همه زندگی که کردم... امیدوارم که هیچ زنی، هیچ کسی به این شرایط ما دچار نشود و جامعه ما حداقل حقوق زن را... در حد چیزی اولیه، به او بدهد...»
باید زن باشی تا بدانی خاطره آن دستهای زمخت، آن نفس پیچیده در گوش، آن شبهای بیپایان اجبار، هیچوقت از خاطرت نخواهد رفت. این زنان سرپرست خانوار بار رنجی را به دوش میکشند که درخواست کمکشان از سازمانهای دولتی و غیردولتی بر دوش آنها گذاشته. سازمانهایی که برای کمک به این زنان بنا شدهاند، اما رنجی بیپایان را بر دردهای این زنان میافزایند.