بازگشت به آغوش نامادری

حرف هایش بسیار زیبا و رویایی بود. همیشه می گفت من مخاطب خاص شعرهای عاشقانه اش هستم .گاهی من را مهر و ماه می خواند و گاهی دختر ماه پیشونی قصه های کودکی اش... با او به خانه آرزوهایم کوچ می کردم و خوشبخت ترین دختر روی زمین بودم تصور می کردم نیمه گمشده ام را پیدا کردم کسی که با او می توانم تمام تلخکامی های گذشته را پشت سر بگذارم... اما اکنون از خانه آرزوهایم جز ویرانه ای باقی نمانده است...
 
دختر جوان ۲۱ساله که به همراه نامادری اش برای  شکایت از مزاحمت ها و تهدیدهای پسری ۲۴ ساله به کلانتری مراجعه کرده بود درباره ماجرای زندگی اش به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت:" کودکی سه ساله بودم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند و مسئولیت نگهداری من به پدرم سپرده شد مادرم نیز به دنبال سرنوشت خودش رفت و فراموش کرد که دختری دارد!! پدرم نیز ازدواج کرد تا به زندگی اش سرو سامان بدهد نامادری ام زن خوشرو و مهربانی بود و مثل فرزند خودش از من مراقبت می کرد بعد از مدتی من هم صاحب خواهر و برادر دیگری شدم وقتی بزرگ تر شدم هنگامی که درباره مادرم از پدرم سوال می کردم پدرم تنها به یک جمله بسنده می کرد:"مادرت زن خوبی نبود!!!" وقتی به سن نوجوانی رسیدم متوجه شدم که حرف های بدی پشت سر مادرم است مادرم را خیلی کم ملاقات می کردم شاید هر چند ماه یک بار در حد چند ساعت کوتاه اما در این ساعات کوتاه او را زنی مهربان و خوش اخلاق شناختم اما او از لحاظ ظاهری حجاب و وضعیت مناسبی نداشت خلاصه بعد از پایان دوره متوسطه و کسب مدرک دیپلم از آن جایی که علاقه ای به ادامه تحصیل نداشتم ترک تحصیل کردم مدتی بعد در کلاس ورزشی ثبت نام کردم و در مسیر رفت و آمد به کلاس با مهران آشنا شدم این آشنایی خیابانی به ارتباط تلفنی کشیده شد تا این که مادرم متوجه ماجرا شد و از من خواست که به این ارتباط پایان دهم اما من مخالفت کردم نامادری ام گفت اگر مهران قصد ازدواج دارد به خواستگاری ات بیاید وقتی موضوع را با مهران در میان گذاشتم به من گفت فعلا شرایط ازدواج  راندارد و باید کار مناسبی پیدا کند نامادری ام وقتی پاسخ مهران را شنید با او تماس گرفت و به او گفت اگر قصد ازدواج با دخترم را داری با خانواده ات به خواستگاری بیا در غیر این صورت حق ارتباط با دخترم را نداری!!! مهران این برخورد نامادری ام را بهانه کرد و ارتباطش را با من قطع کرد من که از لحاظ عاطفی به مهران وابسته شده بودم از این اتفاق ناراحت شدم و از نامادری ام کینه به دل گرفتم و حرف های بدی به او زدم به او گفتم که او تنها همسر پدرم است وحسودی می کند و می خواهد جلوی خوشبختی من را بگیرد و هیچ گاه نمی‌تواند جای مادرم را برایم پرکند و... او با این که از این حرف ناراحت شد اما باز هم به من مهربانی می کرد اما من در منزل با او بدرفتاری می کردم تا این که تصمیم گرفتم مدتی با مادرم زندگی کنم احساس می کردم در کنار او آزادی بیشتری دارم پدر و نامادری‌ام وقتی از تصمیم من مطلع شدند به شدت مخالفت کردند حتی نامادری ام وقتی فهمید که من در تصمیمم مصمم هستم با گریه التماس کرد که آن ها را ترک نکنم اما من قبول نکردم. مادرم در منزلی به صورت مجردی زندگی می کرد وقتی مدتی در منزل مادرم ساکن شدم متوجه شدم که مردان غریبه در خانه او رفت و آمد دارند از طرفی مادرم خیلی وقت ها شب ها به خانه نمی آمد و من در خانه تنها می ماندم ،کم کم‌ متوجه شدم که چرا همه می گفتند که مادرم زن خوبی نیست...بیشتر اوقات که در خانه تنها بودم خودم را در فضای مجازی سرگرم می کردم تا این که در فضای اینستاگرام با پسری به اسم مهرداد آشنا شدم من خیلی تنها بودم و کم کم به او وابسته شدم او به من ابراز محبت می کرد و زیباترین جملات را بر زبان می راند تا این که ارتباطی عاشقانه و صمیمانه بین ما شکل گرفت و من عکس های شخصی ام را برای او ارسال کردم بعد از مدتی رفتار مهرداد تغییر کرد او من را تهدید می کرد که اگر با او رابطه خصوصی نداشته باشم آن عکس ها را در فضای مجازی منتشر می کند خیلی ترسیده بودم نمی دانستم چه کنم از طرفی از این که به منزل مادرم آمده بودم پشیمان بودم دلم برای نامادری ام خیلی تنگ شده بود بنابراین دوباره به منزل پدرم بازگشتم و از نامادری و پدرم عذر خواهی کردم و مشکلی را که جرئت نداشتم با مادرم مطرح کنم با نامادری ام مطرح کردم وقتی مشکلم را با نامادری ام در میان گذاشتم او از من خواست که به کلانتری بیاییم تا از مهرداد شکایت کنیم و برای حل مشکل پیش آمده راهنمایی بگیریم .شایان ذکر است به دستور سرگرد امارلو(رئیس کلانتری شفا )اقدامات قانونی برای دستگیری جوان مزاحم آغاز شد.
+9
رأی دهید
-1

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.