روزی که به خواستگاری ام آمد خیلی قاطع قول داد که تا شش ماه دیگر مرا به سوئیس ببرد اما اکنون که پنج سال از آن زمان می گذرد، نه تنها رنگ خارج از کشور را ندیده ام بلکه الان با دختر دیگری وارد رابطه غیراخلاقی شده است و قصد دارد بدون پرداخت هیچ گونه حق و حقوقی مرا طلاق بدهد تا ...
این ها بخشی از اظهارات زن 23ساله تبعه خارجی است که به قصد شکایت از همسرش وارد کلانتری شده بود. این زن جوان که ادعا می کرد «شوهرم می خواست مرا خفه کند که از چنگش فرار کردم!» درباره ماجرای ازدواجش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: در سال 94 یکی از هموطنانم که در کشور سوئیس زندگی می کند به خواستگاری ام آمد و قول داد که مرا تا شش ماه دیگر به محل اقامت خودش در آن کشور ببرد. من هم که پدر و مادرم را از دست داده بودم و درمنزل خواهران و برادرانم سرگردان بودم، به خواستگاری اش پاسخ مثبت دادم و پای سفره عقد نشستم اما او هیچ وقت نتوانست مرا به خارج از کشور ببرد و هر بار به بهانه های واهی مرا در انتظار می گذاشت. از روزی که به عقد «عادل» درآمدم، زندگی ام سخت تر شد چرا که مجبور بودم چندین سال را در خانه های اطرافیانم زندگی کنم و «عادل» تنها مخارج پوشاک مرا می داد. او هر چند ماه یک بار به مشهد می آمد و با چرب زبانی فقط وعده اقامت در سوئیس را می داد. سه سال بعد از برگزاری مراسم عقدکنان تصمیم به طلاق گرفتم چرا که نمی توانستم با این شرایط کنار بیایم. اما او باز هم با نیرنگ و حیله گری به خانواده ام قول داد که این بار مرا به صورت غیرقانونی و توسط قاچاقچیان انسان به خارج از کشور می برد. او گفت همه کارها را ردیف کرده و تا 20روز دیگر از ایران می رویم! «عادل» با این ترفند من و خانواده ام را راضی کرد تا جشن عروسی بگیریم و دوباره چند ماه بعد به سوئیس برگشت. وقتی یک سال بعد، بار دیگر به ایران آمد و گفت نتوانسته برایم گذرنامه بگیرد، تازه فهمیدم که او نمی تواند مرا به سوئیس ببرد! به همین دلیل چاره ای جز طلاق نداشتم ولی او طلاهایم و عقدنامه را از من گرفت تا از او جدا نشوم. به ناچار تصمیم به زندگی با عادل گرفتم. او هم خانه ای برای من اجاره کرد و دو ماه بعد به سوئیس رفت. مدام با او در تماس بودم تا این که گفتم از این بلاتکلیفی خسته شده ام، یا مرا به خارج از کشور ببر یا خودت بیا در ایران زندگی کن. عادل پیشنهادم را قبول نکرد اما وقتی چهار ماه بعد دوباره به ایران آمد، گفتم پس باید مهریه و حق و حقوقاتم را بدهی تا از هم جدا شویم! به همین دلیل قهر کردم و به منزل خواهرم رفتم ولی با وساطت آن ها دوباره به خانه ام بازگشتم. اما یک روز با بررسی پیام های گوشی تلفن همراهش تازه متوجه شدم که او با زنان و دختران دیگری هم ارتباط دارد و مدام در شبکه های اجتماعی با آن ها قرار می گذارد. عادل نه تنها این ارتباطات پنهانی را انکار نکرد بلکه خیلی راحت گفت قصد دارد با یک دختر ایرانی ازدواج کند! آن جا بود که فهمیدم رفت و آمدهای گاه و بی گاه او به یک شرکت خصوصی بی دلیل نبود. وقتی عادل را تعقیب کردم، از آن چه می دیدم بسیار حیرت زده شدم، چرا که او با خواهر یکی از کارکنان آن شرکت بیرون می رفت و پاسخ تلفن های مرا نیز نمی داد. بالاخره شماره تلفن آن دختر را پیدا کردم و به او گفتم: چرا با شوهرم رابطه داری؟ او با تعجب گفت: مگر عادل زن دارد؟ من هم همه ماجرا و سرگذشتم را برایش بازگو کردم تا این که «محبوبه» با او قطع رابطه کرد. عادل که فهمیده بود من با محبوبه تماس گرفته ام، با عصبانیت مرا کتک زد و گفت: تو را طلاق می دهم و سر سوزنی هم مهریه نمی دهم! با وجود این، عادل دست بردار نبود و سراغ برادر آن دختر رفت تا محبوبه را راضی به این ازدواج کند! از طرف دیگر من هم که کسی را نداشتم و سال های جوانی ام را بر باد رفته می دیدم، دست به دامان محبوبه شدم و ارتباط عادل با زنان و دختران دیگر را برایش فاش کردم. او هم مقابل شرکت منتظر عادل ایستاد و حدود یک ساعت او را نصیحت کرد که این گونه ازدواج ها عاقبت خوشی ندارد، به گونه ای که هوسرانی های زودگذر زندگی دیگران را ویران می کند و ...
عادل با شنیدن این حرف ها به خانه آمد و در حالی که با جملاتی زشت به من ناسزا می گفت، گلویم را فشار داد تا مرا خفه کند، ولی خودم را از زیر دست و پایش بیرون کشیدم و با پلیس تماس گرفتم.
شایان ذکر است، به دستور سرهنگ باقی زاده حکاک (رئیس کلانتری میرزاکوچک خان) رسیدگی به این پرونده به کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.