شرق: جوانی که پسربچهای را با واردکردن 89 ضربه چاقو به قتل رسانده بود، بعد از گذشت سه سال موفق به جلب رضایت اولیای دم شد و از قصاص نجات پیدا کرد. متهم دیروز به لحاظ جنبه عمومی جرم پای میز محاکمه رفت.
به گزارش خبرنگار ما، این مرد جوان سال 96 پسربچهای را از خیابان به خانه برد و با واردکردن 89 ضربه چاقو او را به قتل رساند.
بر اساس محتویات پرونده، شهریور سال 96 خبر گمشدن پسربچهای 11ساله به مأموران پلیس داده شد. مأموران در تحقیقات متوجه شدند این بچه در حال بازی در خیابان بود که ناپدید شد. مأموران در بررسیهای محلی به مرد جوانی که زخمهای تازهای روی دستش بود مشکوک شدند و او را بازداشت کردند. این فرد چهار روز بعد از دستگیری لب به اعتراف گشود.
حامد گفت: چون سالها پیش وقتی همسنوسال ابوالفضل بودم در پارک رازی مورد آزار قرار گرفتم و زندگیام تباه شد، تصمیم گرفتم ابوالفضل را بکشم تا سرنوشت تلخی مانند من نداشته باشد.
در حالی که سلامت روانی این متهم از سوی کمیسیون پزشکی قانونی تأیید شده بود، وی در شعبه 9 دادگاه کیفری یک استان تهران پای میز محاکمه ایستاد و پدر و مادر ابوالفضل برای قاتل پسرشان حکم قصاص در ملأ عام درخواست کردند.
حامد در جلسه دادگاه درباره جزئیات قتل گفت: من سالها پیش در پارک مورد تجاوز قرار گرفتم. این ماجرا تأثیر بدی در روحیهام گذاشت و وقتی به سن نوجوانی رسیدم اوضاع روحیام بدتر شد. من حتی در این سالها دو بار دست به خودکشی زدم. یک بار قرص برنج خوردم که مرا به بیمارستان لقمان منتقل کردند و نجات پیدا کردم. یک بار هم با چاقو خودزنی کردم. من از این زندگی خسته بودم و میخواستم خودم را بکشم.
متهم که لکنت زبان دارد و گاهی بهسختی صحبت میکند، ادامه داد: آن روز حال روحیام به هم ریخته بود. مادر و برادرم در خانه نبودند. پسر همسایه را به بهانه نشاندادن کبوتر به پشبام بردم. ولی یکباره دچار جنون شدم و با چاقو به جانش افتادم. حالم آنقدر بد بود که هنگام واردکردن ضربهها چند ضربه هم به دست خودم زدم.
وی گفت: بعد از قتل بود که برادرم به خانه برگشت. ماجرا را به او گفتم و او از من خواست تا خودم را به پلیس معرفی کنم اما قبول نکردم. من جنازه خونین را لای پتو پیچیدم. سپس جنازه را داخل چمدان گذاشتیم و با یک ماشین کرایهای به جاده قم بردیم.
برادر حامد که به اختفای ادله جرم و کمک در ازبینبردن جسد متهم بود نیز در جلسه دادگاه گفت: من و مادرم از کمپ ترک اعتیاد به خانه برگشته بودیم که حامد مرا صدا زد و ماجرا را برایم توضیح داد. من شوکه شده بودم. از او خواستم تا خودش را به پلیس معرفی کند اما قبول نکرد. به همین خاطر ناچار شدم در حمل جنازه به او کمک کنم. من در شرایط بدی گرفتار شده بودم و نمیدانستم چه کار میکنم. فقط میخواستم هر طور شده از شرایط بدی که در آن گرفتار بودم رها شوم. من هنوز نمیدانم چرا برادرم دست به چنین جنایتی زده است.
سپس قاضی از مادر ابوالفضل خواست تا درباره جدایی از همسرش برای دادگاه توضیح دهد.
زن جوان گفت: من و همسرم 10 سال قبل وقتی که ابوالفضل یکساله بود از هم جدا شدیم. ابوالفضل و پدرش با هم زندگی میکردند و من ماهی یک بار پسرم را ملاقات میکردم.
وی در پاسخ به سؤال قاضی درباره اینکه به پسرت درباره محافظت از خودش و اینکه با افراد غریبه رفتوآمد نداشته باشد آموزش و هشدار داده بودی، گفت: من و پدرش هر کدام بارها به ابوالفضل گفته بودیم نباید به بهانه دیدن پرنده یا سایر حیوانات به خانه افراد غریبه برود یا حتی با آنها صحبت کند.
در پایان جلسه وکیلمدافع حامد به دفاع پرداخت و گفت: پزشکی قانونی در گزارشی اعلام کرده است موکلم جنون ندارد ولی مرتبهای از اختلال شخصیت را در وی تأیید کرده است. از آنجا که تجاوز در کودکی شرایط روحی و روانی بدی را برای موکلم ایجاد کرده و موجب تشدید اختلال در شخصیت وی شده است، تقاضا دارم حامد به کمیسیون هفتنفره پزشکی قانونی معرفی شود تا این کمیسیون درباره وضعیت روانی وی اظهار نظر کند.
در نهایت هیئت قضائی وارد شور شد و حامد را به اعدام در ملأ عام محکوم کرد. این حکم در دیوان عالی کشور به تأیید رسید و پرونده برای اجرا به شعبه اجرای احکام دادسرای جنایی تهران رفته بود که خانواده حامد رضایت اولیای دم را جلب کردند و پرونده حامد برای محاکمه به لحاظ جنبه عمومی جرم یک بار دیگر به شعبه 9 دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد.
در جلسه دوم دادگاه بعد از اینکه کیفرخواست علیه حامد خوانده شد، متهم پای میز محاکمه رفت. او که همچنان با لکنت زبان صحبت میکرد، گفت: من اتهام قتل را قبول دارم و اشتباه کردم و درخواست بخشش دارم.
متهم یک بار دیگر آنچه را اتفاق افتاده بود، توضیح داد و گفت: مادرم در خانه نبود و من برای خرید نان از خانه بیرون رفتم. بعد این بچه را دیدم؛ با خودم گفتم این بچه سرنوشت بهتری از من نخواهد داشت و فکر میکردم اگر او را بکشم نجاتش داده و کمکش کردهام.
متهم گفت: من در زندان قرآنخواندن را یاد گرفتم؛ هر روز نماز و دعا میخوانم و مسئولان زندان هم تأیید میکنند که من زندانی بیآزاری هستم. در زندان داروهایم را هم میخورم و مقاومت نمیکنم. پدر و مادرم برای اینکه برای من رضایت بگیرند زحمت زیادی کشیدند و خیلی چیزها را از دست دادند تا مرا زنده نگه دارند. من هم توبه کرده و قول دادهام که آدم خوبی باشم. قبلا هم آدم بدی نبودم و اصلا نمیدانم چرا این کار را کردم. من کار میکردم؛ برای خودم شغل و درآمد داشتم اما گاهی حالم بد میشد.
بعد از گفتههای متهم وکیلمدافع او در جایگاه قرار گرفت؛ او گفت: موکل من اتهامش را قبول دارد. همانطور که در جلسه قبلی دادگاه هم گفتم موکل من دچار اختلال شخصیت است و این مسئله در او جدی است؛ هرچند قانون فقط جنون را رافع مسئولیت کیفری میداند اما اختلال شخصیت و آسیبی که در کودکی به او وارد شده است او را به سمت ارتکاب جرم کشانده و موکل من تحت تأثیر همین مسئله دچار مشکل شده است. من به عنوان وکیلمدافع او و با توجه به اینکه او دچار اختلال است و در زندان هم یکی از زندانیهایی بوده که آزاری برای کسی نداشته، درخواست دارم او با توجه به جمیع شرایط آزاد شود.
بعد از گفتههای وکیلمدافع، متهم برای بیان آخرین دفاع در جایگاه قرار گرفت و خواستار بخشش شد. با پایان جلسه دادگاه قضات یک بار دیگر وارد شور شدند و متهم را با توجه به عملی که مرتکب شده بود و رضایت اولیای دم به حبس محکوم کردند.
قدیمی ترین هاجدیدترین هابهترین هابدترین هادیدگاه خوانندگان