دیگر به آخر خط رسیده ام و چیزی برای باختن ندارم. باورم نمی شود فقط در طول چهار سال این گونه زندگی ام زیر و رو شود و از آن همه ناز و نعمت به دره فلاکت و بدبختی سقوط کنم تا جایی که مجبور شوم ...
زن 24ساله ای که هنگام فروش و توزیع مواد مخدر در یکی از پارک های مشهد توسط نیروهای انتظامی دستگیر شده است، در حالی که بیان می کرد آشنایی با ماده مخدر ماری جوانا مرا به روز سیاه نشاند، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شهرک ناجای مشهد گفت: در یک خانواده مرفه به دنیا آمدم. پدرم مهندس راه و ساختمان بود و مادرم در یکی از مراکز درمانی بزرگ مشهد فعالیت می کرد. افزایش بهای مسکن در سال های گذشته موجب شد پدرم درآمد زیادی داشته باشد به گونه ای که درآمد مادرم با تحصیلات عالیه و در زیر گروه های پزشکی اصلا به حساب نمی آمد.
خلاصه، من و دو برادر دیگرم از هر نوع امکانات رفاهی و تفریحی برخوردار بودیم و در بهترین منطقه شهر سکونت داشتیم. روزگار به کام ما می چرخید و من هم سوار بر خودروی گران قیمت خارجی به همراه دوستانم به تفریح و خوش گذرانی می پرداختم و آن ها را در بهترین رستوران های شهر به مهمانی دعوت می کردم تا این که وقتی امتحانات سال آخر دبیرستان به پایان رسید، پدر و مادرم تصمیم گرفتند برای گذراندن تعطیلات تابستانی به انگلستان سفر کنیم تا خستگی امتحانات از تنم بیرون برود. این بود که بار و بندیل مان را بستیم و عازم بیرمنگام انگلستان شدیم. من که دختری کنجکاو و پرشور بودم از همان ابتدای ورود به هتل به دنبال ماده مخدر ماری جوانا رفتم تا آن چه را شنیده بودم تجربه کنم و خیلی زود مصرف آن را آغاز کردم به طوری که بهترین تفریح من مصرف این گیاه در حضور پدر و مادرم بود. وقتی با پایان تعطیلات به ایران بازگشتیم، من همچنان از طریق یکی از دوستانم به ماری جوانا و بنگ دسترسی پیدا کردم و به مصرف آن ادامه دادم چرا که تبلیغات در فضای مجازی نشان می داد این ماده مخدر گیاهی است و اعتیادآور نیست. از سوی دیگر، پدر و مادرم مرا آزاد گذاشته بودند و من به تقلید از فرهنگ غرب بی پرده سیگارم را در حضور آنان آتش می زدم و از نظر مالی نیز کمبودی نداشتم تا این که روزی هنگام رفتن به کلاس آموزش زبان خارجی با پسری به نام «آرتین» آشنا شدم. من که شیفته جذابیت ظاهری و تیپ و قیافه او شده بودم، بلافاصله شماره تلفنم را در اختیارش گذاشتم و این گونه روابط پنهانی ما آغاز شد و چند روز بعد هم به دیدارهای مخفیانه در مکان های خلوت کشید. در یکی از همین ملاقات های پنهانی، «آرتین» مشروبات الکلی به من تعارف کرد و بعد ازآن هم طعمه هوس های شیطانی او شدم. هنوز یک ماه بیشتر از این آشنایی شوم نگذشته بود که فهمیدم آرتین قصد ازدواج با مرا ندارد و من فقط بازیچه هوسرانی های او هستم، به همین دلیل در حالی که به دختری افسرده و گوشه گیر تبدیل شده بودم، به این ارتباط شیطانی پایان دادم و ساعت ها به سرنوشت سیاه خود گریستم. با آن که درگیر اعتیاد شدیدی بودم اما خانواده ام همچنان مرا رها کرده بودند و کاری به من نداشتند.
در همین روزها بود که ناگهان پدر و مادرم را در یک سانحه تلخ رانندگی از دست دادم و لباس سیاه پوشیدم. برادرانم میراث پدرم را تقسیم کردند و من هم با سهم خودم مشغول استعمال مواد مخدر صنعتی شدم. برادرانم با دیدن این وضعیت اسفبار، مرا رها کردند و من هم فقط با مواد مخدر زندگی می کردم. خیلی تنها بودم و دیگر هیچ کدام از دوستانم در اطرافم دیده نمی شدند. به ناچار با مرد معتادی ازدواج کردم که از او مواد مخدر می خریدم. چند ماه بعد آن مرد نیز مرا در حالی رها کرد که دیگر همه ثروت ارثیه ام را هم دود کرده بودم و نمی توانستم به راحتی مواد مخدر مصرفی ام را تامین کنم. در همین شرایط انگشتر طلای یادگاری مادرم را فروختم و با آن مقداری مواد مخدر خریدم، چرا که آن انگشتر گران قیمت آخرین دارایی ام بود که مادرم در جشن تولدم به من هدیه کرد. خلاصه، چاره ای نداشتم و مجبور شدم به فروش مواد مخدر روی آورم تا هزینه های اعتیادم تامین شود. دیگر همه چیزم را در یک قمار دوسر باخت از دست داده ام اما ای کاش ...
شایان ذکر است، در اجرای دستور سرهنگ محمد فیاضی (رئیس کلانتری شهرک ناجا) پرونده این زن جوان در دایره مبارزه با مواد مخدر مورد بررسی و ریشه یابی قرار گرفت.