پیرمرد 65ساله اشک ریزان پشت در اتاق عمل بیمارستان منتظر خبری آرامش بخش از دختر 28ساله اش بود. او که از شدت نگرانی و اضطراب مدام چشم به در شیشه ای سالن اتاق عمل دوخته بود، به محض خروج پزشک معالج از اتاق عمل، هراسان به سوی او دوید و درباره وضعیت جسمانی دخترش سوال کرد. پزشک باتجربه که نمی خواست او را ناامید کند، گفت: هنوز همکارانم برای نجات جان دخترتان تلاش می کنند. شکستگی های زیادی در اندام های مختلف بدنش ایجاد شده است اما فقط توکل کنید!
پیرمرد که آرام آرام متوجه می شد امیدی به بهبودی دخترش نیست، به افسر تجسس کلانتری شهرک ناجای مشهد درباره چگونگی حادثه گفت: یک تصمیم اشتباه هنگام ازدواج دخترم، من و خانواده ام را به روز سیاه نشاند، چرا که وقتی «سپهر» به خواستگاری دخترم آمد، بدون هیچ گونه تحقیقی به ازدواج آن ها رضایت دادم. دخترم از مدتی قبل با او آشنا شده و معتقد بود جوان برازنده ای است. من هم که اصرار دخترم را دیدم، دیگر به هیجانات و احساسات دوران جوانی تنها دخترم فکر نکردم و حتی به خودم اجازه ندادم از چند نفر درباره وضعیت اخلاقی و اجتماعی داماد آینده ام سوال کنم. فقط به حرف های دخترم بسنده کردم. در حالی که یک عشق خیابانی چشمان او را کور کرده بود و چیزی جز خوبی و محبت و عشق در چشمان سپهر نمی دید.
خلاصه، «نگین» و «سپهر» با یکدیگر ازدواج کردند و من با دنیایی از امید و آرزو، دخترم را به خانه بخت فرستادم اما طولی نکشید که ورق برگشت و زندگی او در مسیر بدبختی و فلاکت قرار گرفت.
«سپهر» که تاآن روز مدعی بود یک تاجر بازار است و کار و کاسبی خوبی دارد، از بیکاری خانهنشین شد و به دنبال رفیق بازی رفت. اگرچه دخترم سعی می کرد مشکلات زندگی اش را از من ومادرش پنهان کند اما چهره غمگین و رفتارهای نامتعارف او، راز درونش را فاش کرد.
بالاخره، همسرم آن قدر کنار «نگین» نشست و زیرکانه از هر دری سخن گفت تا این که «نگین» هم عقده اش را گشود و با مادرش به درد دل پرداخت. او می گفت درباره «سپهر» اشتباه کرده و فریب خورده است. او نه تنها شاگرد یک بنگاه معاملاتی بود بلکه مسئولیتی را در زندگی احساس نمی کرد و به خاطر رفیق بازی هایش به بیماری بدبینی نیز دچار شده بود و ...
خلاصه، زمانی ماجراهای تلخ زندگی دخترم را فهمیدم که او به خاطر سوءظن ها و اختلافات شدید با همسرش دچار تالمات روحی شده بود. این رفتارها و ناسازگاری ها به جایی کشید که دیگر دخترم حاضر به ادامه زندگی با «سپهر» نبود و در نهایت، سال گذشته بعد از کشمکش های طولانی و شکایت های مختلف، از یکدیگر جدا شدند و دخترم با کوله باری از غم و اندوه به خانه ما بازگشت اما این ازدواج اشتباه تاثیر بدی بر روح و روان دخترم گذاشت، به طوری که افسردگی او را شدت بخشید. از آن روز به بعد، «نگین» شاد و خنده رو، به زنی گوشه گیر و بیروح تبدیل شده بود و احساس می کرد بیهوده زندگی می کند! با همین افکار احمقانه حدود دو ماه قبل با خوردن مقداری قرص دست به خودکشی زد که بلافاصله با دیدن رنگ چهره دخترم پی به ماجرا بردیم و من او را بی درنگ به بیمارستان امام رضا(ع) رساندم که با تلاش کادر درمانی از مرگ نجات یافت اما این بار در حالی که ما درون پذیرایی برای صرف شام آماده می شدیم، او خودش را از پنجره اتاقش بیرون انداخت که با سر و صدای همسایگان و تماس آن ها نیروهای اورژانس رسیدند و دخترم را به بیمارستان آوردند که ...
شایان ذکر است، در همین حال یکی از پرستاران خبر درگذشت دختر پیرمرد را داد واو بهت زده فقط اشک ریخت که ای کاش ...
تحقیقات درباره این حادثه تلخ ادامه دارد.