زندگی دردناک و تلخ ترنس‌ها در شب‌های سرد تهران

سوگل دانائی_روزنامه شهروند؛ «شب تا صبح بیرونم، می‌روم توی پارک، شب‌هایی که خیلی سرد است، توی اتوبوس بی‌آرتی می‌مانم. یک بار رفتم گرمخانه، یعنی خودم خواستم، مأموران شهرداری نمی‌خواستند. نه پولی داشتم، نه کاری. شب‌ها پارک‌خوابی می‌کردم. سال پیش خیلی سرد شده بود، دست‌هایم کبود شده بود، گفتم اگر بیرون بمانم، احتمالا یخ‌بزنم، راضی شدند مرا به گرمخانه ببرند. ساعت‌های یک و دو شب بود که به گرمخانه رسیدیم. حوالی میدان خراسان. یک تخت، آخر مجموعه به من دادند با یک‌دست لباس که شبیه لباس فرم بقیه بود. این‌قدر خسته بودم که بیهوش شدم. صبح که بیدارشدم دیدم همه آن‌هایی که خواب بودند، بالای سرم ایستادند، هرکدام چیزی می‌گفتند. یک‌سری خمار بودند، یک‌سری هم تعارف می‌کردند به سیگار. مسئول گرمخانه مرا کنار کشید و گفت: اینجا جای من نیست. گفتند برای خودم سخت است. اذیت‌می‌شوم. من هم رفتم. الان که کار و بار دارم، در پانسیون می‌مانم. به هرکسی هم که شبیه خودم باشد، می‌گویم برود گرمخانه، بهتر از پارک و کارتن‌خوابی است.»
 
قصه اول، فصل اول: نه آریا نه روشا، هیچ‌کس نیستم تتوی ابروهایش با رنگ قهوه‌ای روشن و بینی عمل‌کرده و چسب‌زده‌اش نخستین چیزی است که در آریا خودنمایی می‌کند: «توروخدا، می‌خواید ببریدم پیش پلیس؟ به خدا من هیچ کاری نکردم. توروخدا بذارید برم.» اشک‌هایش سرازیر می‌شود، از کیف آبی رنگش دستمال کوچکی بیرون می‌آورد و روی گونه‌هایش می‌کشد، دستمال کرمی می‌شود و رد سفیدی روی صورت آریای بیست‌ویک‌ساله باقی می‌ماند. دکمه‌های پالتوی قرمز رنگ بلندش را سفت می‌کند و آرام کنار حوضچه مرکزی و کوچک پارک می‌ایستد. ساعت طلایی رنگش که نگین‌های متحرک آن دقیقه‌های گذشته را نشان می‌دهد، به او می‌فهماند که ساعت از ۲ نیمه شب گذشته است.
 
گریه آریا بند می‌آید و حرف می‌زند، وقتی مطمئن می‌شود که خبری از پلیس و بازداشت و دادگاهی‌شدن نیست: «سه تا آبجی دارم، همه از من بزرگتر. بابام پسر می‌خواست، هم بابام، هم مامانم.»
 
لهجه کردی دارد. «وقتی مامان و آبجی‌ها خانه نبودند، لباس‌هایشان را می‌پوشیدم، بزرگتر که شدم، ماتیک می‌زدم، کرم‌های مامانم را تمام می‌کردم، دوست داشتم ابروهایم را بردارم، این کار را هم کردم، وقتی برگشتم خانه قیامت شد.»
 
زمزمه‌های طردشدن او از برداشتن ابرو شروع می‌شود. «وقتی می‌گفتند پسرم، حس بدی داشتم، می‌گفتند آریا تو باید مرد باشی، من می‌خواستم مثل آبجی‌ها باشم. دائم گریه می‌کردم و مادر و پدرم سر همین گریه‌کردن کتکم‌می‌زدند.»
 
دستانش را به هم می‌مالد و‌های عمیقی به آن‌ها می‌کند، ناخن‌هایش یکی در میان لاک صورتی و سفید دارد: «از خانه بیرون زدم، یعنی خودم نمی‌خواستم، مادر و پدرم گفتند باید بروم. وقتی از خودم و از آدم‌های شبیه خودم گفتم، گفتم ١٧‌سال پسر بودم، اما باید دختر می‌شدم، گفتم فقط ظاهرم پسرانه است و آرزویم این است که شبیه آبجی‌هایم شوم.»
 
آریا لبه حوض می‌نشیند و روایتش را از سر می‌گیرد: «من نه معتاد بودم و نه تا حالا لب به چیزی زده‌ام خانم، اگر با این سوالات می‌خواهی من را پیش پلیس ببری و بگویی معتادم تا من را دستگیر کنند، چیزی دستگیرت نمی‌شود، تا به حال چهار بار من را گرفتند، هربار مأمور‌ها می‌گفتند چیزی زدم که این‌طور شدم، آزمایش که می‌گرفتند، می‌فهمیدند خبری نیست.»
 
قصه اول، فصل دوم: دربه‌در شغل و خانه «از خانه بیرونم کردند، مادرم دور از چشم پدرم کمی پول به من داد و گفت: بیایم تهران. از خدا همین را می‌خواستم، شنیده بودم در تهران شبیه من زیاد است.» آریا چهار سال پیش به تهران می‌آید و سکانس دوم زندگی‌اش با نام روشا ادامه پیدا می‌کند.
 
«شب‌های زیادی پارک‌خوابی کردم، حوالی راه‌آهن. دوستانم زیاد شدند، سارای بیست‌ودو ساله، تینای سی ساله. چند دختر هم بودند که می‌خواستند مثل آن روز‌های من باشند. تینا خانه داشت، چند ماهی خانه او بودم، او تنها زندگی می‌کرد و گواهی تغییر جنسیت هم گرفته بود. پول داشت، خانواده‌اش هم می‌دانستند و خودشان به او پول داده بودند.»
 
«از پدر و مادرت خبری نشد؟» خودش را به نشنیدن می‌زند. «چند باری پارک‌خوابی کردم، یکبار از سرما خواستم به گرمخانه بروم، شب اول که ماندم از شب بعد گفتند، دیگر نیایم، گفتند برای خودم خطرناک است.»
 «اگر تمام شد، می‌خواهم بروم» را میان جملاتش چندباری تکرارمی‌کند، تلفن همراهش در میان مکالمه زنگ می‌خورد و نام سپیده روی آن نقش می‌بندد: «الان میام سپیده، به جان روشا کاری ندارند، فقط دارند سوال می‌پرسند.»
 
«شغلت چیست؟ بعد از خانه تینا و گرمخانه کجا خوابیدی؟» روشا پالتوی قرمز رنگش را روی ساق پا‌های لی پوشیده‌اش می‌کشد: «در یک سفره‌خانه کار می‌کنم، همین اطراف است، تا ساعت ١٢ شب آنجا هستم. الان در پانسیون می‌مانم گاهی هم خانه دوستم سپیده. سپیده هم آنجا کار می‌کند، دو سالی هست با هم آشنا شده‌ایم. او هم شبیه من است. او هم اوایل گرمخانه بود، اذیتش کردند، دیگر نرفت.»
 
من‌ومن می‌کند: «می‌فهمید که منظورم چیست، نمی‌شد در گرمخانه ماند، آنجا جای ما نیست.»
 
روشا می‌گوید با پولی که درمی‌آورد، یک اتاق توی یک پانسیون اجاره کرده است و آدم‌هایی شبیه خودش را هم به آنجا می‌برد. «از کارتن‌خوابی بهتر است.»
 
افرادی مانند روشا سالیان زیادی است که می‌توانند طبق ماده ٩٣٩ قانون مدنی و بند ١٨ ماده ٤ قانون حمایت از خانواده تغییر جنسیت دهند. سال ١٣٦٤ بود که امام خمینی (ره) با فتوایی مساله تغییر جنسیت را برای کسانی که پزشک متخصص لزوم تغییر جنسیت را تشخیص داده باشد، تسهیل کردند. روشا، اما نمی‌خواهد تغییر جنسیت دهد: «می‌ترسم، می‌گویند در ایران عمل‌ها خوب نیست، برای همین هم می‌خواهم از ایران بروم، بعد عمل کنم، الان هم شب‌ها بیرون می‌آیم تا پلیس پیدایم نکند.»
 
باید بروم را بلند می‌گوید و قدم‌هایش را بلندتر برمی‌دارد، سربرمی‌گرداند تا سوال بی‌پاسخ‌مانده را جواب دهد، می‌گوید: «پدر و مادرم هیچ‌وقت به من زنگ نزدند، از آبجی‌ها هم خبرندارم، به من گفتند اگر بخواهم این‌طوری باشم، دیگر بچه‌شان نیستم.»
 
قصه دوم، فصل اول: سعیده می‌خواهد سیاوش باشد ساعت دیواری اتاق، دو بعدازظهر را نشان می‌دهد که سعیده خودش را به اتاق مددکاری گرمخانه‌ای در جنوب تهران می‌رساند. گرم‌کن سیاه پوشیده با کلاه لبه‌دار که آن هم سیاه است. قوزمی‌کند و دست به سینه نشسته خودش را مچاله می‌کند، می‌خواهد بدنش را بپوشاند. یک ساعت فلزی با رینگ سفید در دست دارد. چند ماهی است که گشت شهرداری او را به اینجا منتقل کرده است. میان صد‌ها زن که او البته می‌گوید به هیچ کدام‌شان شبیه نیست.
 
از هفت سالگی فهمیده بود که دلش می‌خواهد خانواده سیاوش صدایش کنند. فهمیده بود که از پوشیدن لباس‌های دخترانه فراری است و دلش می‌خواهد همیشه موهایش به اندازه مو‌های حسن و سینا همسایه‌های خانه کناری‌شان باشد، دلش خاله‌بازی نمی‌خواست و دوست داشت وقتش به فوتبال بازی‌کردن بگذرد.
 
«بزرگ شود، درست می‌شود.» تنها واکنش مادر سعیده به رفتار‌های متفاوت او همین جمله بود. مادر که دو دختر بزرگتر از سعیده داشت، گاهی برایش عجیب می‌شد که چرا سعیده مثل دختران دیگرش نیست.
 
سعیده بزرگتر می‌شد، موهایش کوتاه‌تر می‌شد و لباس‌هایش پسرانه‌تر. بزرگتر می‌شد و کارهایش هم مردانه‌تر. «عاشق ژل بودم، با پول تو جیبی ژل می‌خریدم و موهایم را که با شماره یکی مانده به آخر ماشین تراشیده بودم، روبه بالا مدل می‌دادم.»

مادر سعیده کم‌کم تفاوت‌های او را جدی گرفته بود که به نخستین خواستگار سعیده گفت: موافق ازدواج او است و باید عقدکنند. «١٠‌سال پیش بود، ٢٠ سالم بود، در مشهد خیلی چیز‌ها با تهران تفاوت دارد، نمی‌توانستم به مادر بگویم نمی‌خواهم، نمی‌توانستم بگویم من نمی‌توانم با یک مرد زندگی‌کنم.»
 
سعیده عقد می‌کند و دو ماه بعد از همسرش جدا می‌شود.
 
«کنکور دادم و رشته سخت‌افزار قبول شدم، دانشجوی صنعتی شریف شدم و مجبور بودم تهران بیایم و در خوابگاه بمانم.»
 
روز‌هایی که راهی دانشگاه بود، مانتو تن می‌کرد و با مقنعه راهی دانشکده کامپیوتر می‌شد. «هم‌کلاسی‌هایم فهمیده بودند که دلم می‌خواهد پسر باشم. بیشتر هم با پسر‌ها می‌رفتم و می‌آمدم، حراست چندباری تذکر داده بود، فکر می‌کردند، دوست‌پسر دارم، اما آن‌ها برایم رفیق بودند. هم‌کلاسی‌ها گفتند اگر می‌خواهم از شر این احساسات خلاص شوم، بهتر است مواد مصرف کنم. من فکر کردم شاید واقعا تأثیر داشته باشد.»
 
سعیده شیشه را انتخاب می‌کند، ٦٠ کیلو می‌شود، ٤٠ کیلو می‌شود و بعد که درحال نزدیک‌شدن به مرز ٣٠ کیلویی بود، حراست دانشگاه به او تذکر می‌دهد، تذکر به اخراج ختم و آوارگی سعیده در کوچه‌ها و خیابان‌ها آغاز می‌شود.
 
«کارتن‌خواب شدم، چندباری پلیس مرا گرفت و با تعهد آزادم کرد. دفعه آخر دو‌سال پیش بود که با یک گرم شیشه مرا دستگیرکردند و دو سالی حبس برایم بریدند. ٦ ماه در بند نسوان ماندم، اینجا همه می‌دانند که چقدر روز‌های بدی بود. پاک شده بودم و تمام آن احساسات سراغم آمده بود، در زندان همه مرا سیاوش صدا می‌زدند. مرد سی ساله‌ای شدم، بودم میان آن همه زن در زندان.»
 
سعیده از زندان که آزاد می‌شود، به شهر پدری‌اش بازمی‌گردد. «نمی‌توانستم در مشهد بمانم، همه می‌گفتند مطلقه است، از دانشگاه اخراج شده، می‌گفتند معتاد شده، زندانی شده، حالا هم می‌خواهد مرد شود.»
 
قصه دوم، فصل دوم: سیاوش عاشق شد «برگشتم تهران؛ شیشه را دوباره شروع کردم. شب‌ها در همین پارک شوش روی صندلی‌ها می‌خوابیدم، گاهی بیدار می‌ماندم تا صبح که مأمور‌ها نیایند، بعد می‌رفتم جای دیگری.»
 
«سیاوش چه شد اینجا آمدی؟» سرش را که تمام مدت مکالمه پایین نگه داشته بود، این‌بار بالا می‌آورد: «با سیمین آشنا شدم، او مثل خودم معتاد شیشه بود، گشت ما را به اینجا آورده بود، به ما دو تخت داده بودند. هر روز با هم بودیم. صبح‌ها می‌رفتیم گدایی و پول مواد جور می‌کردیم، من روسری و لباس نداشتم، کسی نمی‌فهمید واقعا زنم، سیمین هم اوایل فکر می‌کرد واقعا مردم. بعد که فهمید زنم با من صمیمی‌تر شد. با هم مواد می‌زدیم، ولی من سیمین را جور دیگری دوست داشتم، یک‌بار به خاطرش دعوا کردم، می‌خواستند اذیتش کنند، من هم کتک‌کاری کردم.»
 
سیاوش دستی به مو‌های کوتاه خاکستری‌اش می‌کشد: «یک روز گفت: می‌خواهد ترک کند، آن‌قدر دوستش داشتم که گفتم با هم ترک کنیم، رفتیم کمپ، ترک کردیم، اما وقتی بیرون آمدیم، گفت: می‌خواهد با یک مرد واقعی ازدواج کند. رفت، به همین راحتی.»
 
سیاوش می‌گوید آن روز برای نخستین بار در زندگی گریه کرده بود. «مثل زن‌ها گریه می‌کردم، جایی نداشتم، پول هم نداشتم، چند ماه پیش باز شیشه را شروع کردم، دوباره کارتن‌خواب شدم و گشت دوباره مرا به اینجا آورد.»
 
چهار ماه است که آسایشگاه زنان جنوب شهر تهران، پناه دوباره سیاوش شده. می‌گوید ٢٠ روزی هست که ترک کرده و دستش به شیشه نرسیده است. «تختم را گذاشتند در قسمت بهبودیافتگان، آخرین تخت رو به در. خودم را در روز آن‌قدر خسته می‌کنم که شب‌ها نفهمم چطور می‌خوابم. همه زنان اینجا می‌دانند که متفاوتم، اما به روی خودشان نمی‌آورند، یک بار سارا یکی از زنان قسمت خودمان می‌خواست حرف بزند و درددل کند، گفتم نمی‌خواهم با کسی حرف بزنم، گفتم فاصله‌اش را با من حفظ کند. بعد از آن دیگر زنان اینجا نمی‌خواستند با من حرف‌بزنند، بعضی‌هایشان از من می‌ترسند.»
 
«من درست نشدم، مادرم هم می‌دانست که درست نمی‌شوم، فقط خودمان را گول می‌زدیم.» سیاوش سرش را پایین می‌اندازد و پرسش بعدی را با پرسش ادامه می‌دهد. «چرا عمل نکردم؟ نمی‌دانم، می‌ترسم.»
 
از روی صندلی بلند می‌شود: «من اینجا راحت نیستم، نمی‌گویم جای بدی است، اما حس خوبی ندارم، از کارتن‌خوابی بهتر است، اما راحت نیست. به نظرم هیچ جا، جای من نیست. نه پارک، نه گرمخانه.»
 
گرمخانه، جای سیاوش و روشا نیست سیاوش، روشا، سعیده یا آریا، با چندین نام دیگر که دیالوگ مشترک‌شان این است که جایی در گرمخانه ندارند. سیدمالک حسینی، سرپرست سازمان رفاه و خدمات اجتماعی شهرداری تهران خلأ قانونی را منشأ این معضل می‌داند. «ما خلأیی قانونی در این موضوع داریم که با کمک نیروی انتظامی و استانداری درحال رفع‌شدن است، قرار است بعد از تفاهم فضای ویژه‌ای طراحی‌کنیم تا این مشکل حل شود.»
 
ملاحظات حقوقی معضل دیگری برای حضور ترنس‌ها «تی‌اس‌ها» در گرمخانه است که به قوه تشخیص بهزیستی نیازمند است: «ما برای تأمین زیرساخت اعلام آمادگی کردیم، اما این موضوع هم ملاحظات حقوقی دارد و هم حساسیت‌های فرهنگی. تشخیص اختلال هویت جنسیتی در افراد موضوعی پیچیده است و، چون تجربه اول ما است، احتمالا با خطا و اشتباه فراوان نیز روبه‌رو شویم. اما از آنجا که خودمان هم با مورد‌های ترنس به‌کرات مواجه شده‌ایم، به این فکر افتادیم که برای آن‌ها در شب‌های سرد زمستان سرپناهی ایجاد کنیم.»
 
افراد دارای اختلال هویت جنسیتی بی‌خانمان پایتخت اکنون در خودرو‌های گشت یا اتوبوس‌های سیار شهرداری نگهداری می‌شوند، حسینی می‌گوید: «چاره‌ای جز این کار نداریم، اما امیدواریم تا پایان سال گرمخانه ویژه آن‌ها دست‌کم در منطقه‌ای از تهران افتتاح شود.» گرمخانه‌ای که شاید این‌بار جایی برای سیاوش، روشا و کسانی مثل آن‌ها داشته باشد.
+42
رأی دهید
-4

  • قدیمی ترین ها
  • جدیدترین ها
  • بهترین ها
  • بدترین ها
  • دیدگاه خوانندگان
    ۲۹
    آذرمیانه - آذربادگان، ایران

    هرکسی معتاد میشه خودش مقصر هست الکی هم حس ترحم مردم رو بخاطر بی پولی و بی خانگی یه معتاد شیشه تحریک نکنید.
    65
    22
    یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸ - ۰۹:۱۸
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۳۸
    scandal - برلین، آلمان

    منی که تا اندازه ایی کنجکاو هستم و بودم، تا به دیروز نمیدونستم که کاربرد انتگرال چیست که از سر نعمت سایت متوجه شدم و جالب اینجاست که بتازگی گزارشی خواندم در مورد دگر باشان که با توجه به اینکه میدانستم که در ژن آنان نهفته است، ولی نه به آشکاری. در ژن اینگونه افراد عوض XY که مرد دارد، آنان حاوی XXY هستند که اینگونه فکر و رفتار می کنند! قابل توجه کسانیکه، که این انسانها را درک نمی کنند و از حال بهمزنی سخن میگویند! آنان هم انسان هستند و قابل احساس و نیاز.
    7
    49
    یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸ - ۰۹:۲۸
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۸۱
    گفتگوگر - پیتزبورگ، ایالات متحده امریکا
    حجم زمین و ثروت مستتر در ان برای خوشبخت کردن تمام مردم دنیا محدود هست. با افزایش شدید جمعیت فقر و حاشیه نشینی هم گسترش پیدا میکند و امروزه در تمام ممالک دنیا مردمان بسیاری را بی خانمان می بینی. در گذشته یک بیماری و یا جنگ عمومی کشتارهای وحشناک میکرد و امروزه اینچنین نیست و پدیده ی بی خانمانی را در تمام ممالک ثروتمند هم می بینید
    5
    20
    یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸ - ۰۹:۴۳
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۵۸
    دانای نادان - آمستردام، هلند

    چی‌ بگیم؟ بگیم لعنت به خدا که اینارو اینجوری آفریده؟ جمهوری اسلامی فقط ادای دینداری در میاره وگرنه اینهارو اذیت نمیکرد ، به کم توان‌های جسمی‌ و روحی‌ توجه میکرد، حق حیوانات و محیط زیست رو رعایت میکرد . مگر اینها همه مخلوقات خدا نیستن؟ فقط بلدن کرکره دکون رو بدن بالا و حسین حسین کنن.
    1
    31
    یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸ - ۱۱:۳۰
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۴۷
    haghighatdana - فارسی ، فرانسه

    رستم هاش تو ایران لنگ میاندازن ،حالا این عزیزان دور از محبت انسان های خشن در ایران چطور طاقت میارن ؟.. ننگ بر خشونت.
    3
    33
    یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸ - ۱۱:۵۶
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۵۴
    اقا رضا - کلن، آلمان

    همه انسانها حق حیات وانتخاب دارند به امید ازادی همه ایرانیان در هر مذهب و جنسیت و انتخاب گونه زندگی
    1
    40
    یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸ - ۱۲:۲۷
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۵۸
    دانای نادان - آمستردام، هلند

    [::آذرمیانه - آذربادگان، ایران::]. حرفت اصلا منطقی‌ نیست. وقتی‌ انسان از مسیر درست زندگی‌ منحرف بشه ، انحرافات سراغش میاد. فرهنگ غلط، آموزش پرورش نادرست، اجتماع مریض، بیکاری، بی‌ پولی‌ و یک مرتبه به پول زیاد رسیدن از جمله مواردی هستن که باعث انحراف انسان میشن. حالا یکی‌ می‌شه دزد ، یکی‌ معتاد ، اون یکی‌ آدم کش، دیگری کلاه بردار و .. . هیچ کس هم نمیتونه بگه من تافته جدا بافته هستم.
    4
    34
    یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸ - ۱۳:۱۹
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۶۳
    Parinaz Iran - پراگ، چک

    بیسوادان و ظالمان چون از این اختلال جسمی۰۰۰۰۰نه روحی۰۰۰۰ خبر ندارند شروع به نوشتن اراجیف می کنند این مسیله بیماری نیست و در کشورهای متمدن توهین به دگرباشان جسمی مجازات دارد خنده دار اینکه در بهشت اسلامی جز حوری غلمان هم برای مردان ازاد۰۰ننگ و نفرت بر این دین که یک انسان واقعی را میتواند تبدیل به سوسمار کند.
    3
    34
    یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸ - ۱۳:۵۶
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۲۹
    آذرمیانه - آذربادگان، ایران
    [::دانای نادان - آمستردام، هلند::]. با عرض معذرت اینجوری باشه هیچکس برای کارایی که میکنه مقصر نیست کسی هم کار خوب میکنه نباید تشویق بشه یارو بیاد ددگاه بگن چرا مقتول رو کشتی بگه بابام معتاد بود همسایم به من تجاوز کرد مادرم فلان بود ....بعد قاضی بگه بفرمایید آزاد چون شما تقصیر نداری مقصر بابات و همسایت و مادرت و اینا هستن؟ ...نه برادر قانون برای همه یکسان هست و شرایط نمیتونه توجیه کننده کار خطا باشه وگرنه یه بچه چه گناه داره که باباش بخاطر اینکه بابای خودش بهش بدی کرده بیاد به این بچه هم بدی بکنه؟
    13
    8
    یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸ - ۱۸:۴۸
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۶۴
    zarduscht - فرانکفورت، آلمان
    . [::آذرمیانه - آذربادگان، ایران::]. ترانس بودن. مریضی نیست. و مقصر هم نیستند.سخن این دوست عزیز[::scandal - برلین، آلمان::] را بخوان .درک می‌‌کنی‌. در بدن همه ما هم کرموزوم زنانه و مردانه است. یک بار از خود پرسش کردی؟چرا شما مرد.ولی‌ پستان؟ دارید. این عضو بدن چه سودی برای بدن دارد. فکر کردی از کجا آمده .اگر در بدن شما کرموزم زنانه وجود ندارد. در ترانس‌ها با وجود بدن مردانه. کرموزوم زنانه بیشتر است. مریضی نیست، جهش ژن است.همان متاسیون داروین.فقط در یک فهرنگ وحشی .مرد سالارنه. این‌ها را مریض می‌‌نند. البته حتا در اروپا هم هنوز جا نیفتاده.ولی‌ از یک جاهی باید شروع کرد. کم کم این تفکرات ارتجاهی دینی را کنار گذاشت. این‌ها معتاد می‌‌شود. چون در فهرنگ ما مانند یک ویروس خطرناک با آنها رفتار می‌‌کنند. و از جامعه طرد می‌‌شوند.
    1
    9
    دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۸ - ۱۲:۱۱
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۵۸
    دانای نادان - آمستردام، هلند
    [::آذرمیانه - آذربادگان، ایران::]. وقتی‌ یک نفر مجرم می‌شه تک تک افراد جامعه در کنار اون شخص مقصرن. تا زمانی‌ که ما فقط یک مجرم رو تنبیه کنیم به همون سمتی‌ میریم که جمهوری اسلامی داره میره ، و همچنین جرم و جنایت بیشتر و بیشتر می‌شه. برای این موضوع باید یک فکر کلان کرد . تو همین هلند مواد مخدر آزاده ، ولی‌ معتاد به نسبت جمیعت یک صدم ایرانه. یا ایران رتبه سوم تو مصرف الکل داره ، با اینکه مصرف الکل جرم به حساب میاد.کشور‌های پیشرفته این رو فهمیدن و بستری فراهم می‌کنن تا جرم و جنایت کمتر بشه .
    1
    7
    دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۸ - ۱۲:۵۴
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۸۱
    گفتگوگر - پیتزبورگ، ایالات متحده امریکا
    [::دانای نادان - آمستردام، هلند::]. در تائید فرمایشات شما خود من وقتی ایران بودم بعلت بمباران شدید دروغ توسط جنایتکاران شیهی اعصابم به هم ریخته و به مدت 6 سال تریاک می کشیدم. از ایران فرار کردم. در سرزمین امریکا حدود 20 و اندی سال هست که حتی یکبار تریاک یا مشابهش را مصرف نکرده ام. محیط شدیدا روی اخلاقیات و سرنوشت ادمیان تاثیر می گذارد
    4
    10
    دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۸ - ۱۵:۳۷
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۲۹
    آذرمیانه - آذربادگان، ایران
    [::دانای نادان - آمستردام، هلند::]. دوست عزیز ایران رو با هلند مقایسه نکن ...این حجم از کارای فرهنگی که توی ایران نشده قرنها ما مسئولین دزد داشتیم که بفکر خودشون و بچه های خودشون بودند آقازادگی مختص مسئولین فعلی نیستش همش خرابی شده امثال همون خاوری سه تا بچه خودش رو میلیاردر میکنه درمقابل هزاران بچه اونجا بدبخت میشند ...در نتیجه باید روش فوری توی ایران پیش بگیری هرچند توی امریکاش هم با اینکه اینهمه کار شده و سیاستمدارای بزرگی داشتند شدت فساد بقدری هست که روشش همینه و هنوز خیلی از ایالات مجازات صندلی الکتریکی یا کشتن با سم رو دارند ..در کل باز هم میگم خیلی از ماها وقتی بزرگ میشدیم مواد و چاقو و دعوا و اینا در اطرافمون بود بعضی از همکلاسیهامون اونرو انتخاب کردند خیلی از ما سرمون رو پائئین انداختیم درس و کتاب رو انتخاب کردیم ...در کل انسان هستش که خودش تصمیم میگیره و اراده میکنه میره جلو توی زندگیش اگه بخواد به هوای محیط خودش رو ول بکنه خیلی راحت نابود میشه. شخصا لذتی که از کتاب میبرم با هیچ مواد مخدری عوض نمیکنم . البته از یه جهت شما درست میفرمائید که حاکمیت مسئول هست بجای اینکه شعار بده
    5
    3
    ‌سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۸ - ۰۰:۲۲
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۳۷
    علی-وین - وین، اتریش
    حتی آدمکش و جانی و معتاد و غیره هم حق یک زندگی خوب رو داره و اینکه یک شانس دوباره بهش بدی چه برسه به اینها که فقط بخاطر خواسته های جنسی که به کسی ربطی هم نداره مثل سگ باهاشون رفتار میشه. انسانیت اینه که وقتی کسی با تو فرق داشت و تو اصلا درکش نکردی بهش احترام بزاری وگرنه با دوستان و آشنایان غیره که همه حال میکنن.
    0
    3
    ‌سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۸ - ۱۲:۳۹
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    نظر شما چیست؟
    جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.