از وقتی با بررسی رفتارهای اضطراب آمیز دختر هفت ساله ام به حقیقت ماجرای تلخ تغییر رفتارهای اوپی بردم تازه معنای سخنان همسر برادرم درباره غفلت از تربیت فرزندانم را دریافتم که ...
وقتی کارگاه آموزشی تربیت جنسی کودکان و پیشگیری از کودک آزاری در یکی از مدارس ابتدایی مشهد به پایان رسید که توسط کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد برای اولیای دانش آموزان برگزار شده بود زن 36 ساله ای با مراجعه به دایره مددکاری اجتماعی کلانتری گفت: در سال آخر دبیرستان تحصیل می کردم که با دوست نامزد یکی از همکلاسی هایم آشنا شدم و بدین ترتیب ارتباط بین من و «جمشید» آغاز شد.
مدتی بعد خانواده جمشید وقتی متوجه شدند که فرزندشان پنج سال از من کوچک تر است درحالی با این ازدواج مخالفت کردند که خانواده من نیز به خاطر تفاوت های زیاد فرهنگی و اجتماعی بین دو خانواده مخالف ازدواج ما بودند. از سوی دیگر جمشید و خانواده اش در حاشیه شهر سکونت داشتند و او نیز جوانی بیکار و سیگاری بود به همین دلیل خانواده ام او را دامادی شایسته برای خودشان نمی دانستند و معتقد بودند اعتیاد پدر جمشید در فرزندش نیز تاثیر می گذارد و او را به سوی اعتیاد سوق می دهد.
خلاصه در میان همه این نگرانی ها و مخالفت ها من و جمشید با هم ازدواج کردیم. با آغاز زندگی مشترکمان این تفاوت ها خیلی زود نمایان شد به طوری که همسرم به اعتقادات مذهبی پایبندی نداشت و با نصب ماهواره در منزل به تماشای سریال ها و فیلم های مبتذل ومستهجن خارجی در حضور فرزندان کوچکم می نشست. همسرم با خودرویی که با وام ازدواجمان خریده بود به مسافرکشی می پرداخت و هزینه های زندگی را تامین می کرد با وجود این در طول 17 سال زندگی مشترک همواره دچار مشکلات مالی بودیم به طوری که با بزرگ تر شدن فرزندانمان این مشکلات و دغدغه های مالی همچنان افزایش می یافت به همین دلیل تصمیم گرفتم تا برای آسایش فرزندانم من هم در بیرون از منزل کار کنم. این درحالی بود که پرداخت قرض ها و اقساط بانکی خرید یک منزل نقلی در حاشیه شهر نیز نگرانی شدیدی برای من و همسرم ایجاد کرده بود. خلاصه در یک فروشگاه لباس زنانه مشغول کار شدم و برای رفتن به سرکار مجبور بودم پسر 11 ساله و دختر هفت ساله ام را به همسر برادرم بسپارم که در نزدیکی منزل ما زندگی می کرد. گاهی نیز فرزندانم را به ناچار و برای ساعت های طولانی در خانه تنها می گذاشتم چرا که برخی اوقات مانند خریدهای اعیاد یا آغاز مهرماه مجبور بودم تا نیمه های شب در فروشگاه کار کنم. روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که مدتی قبل وقتی خسته و کوفته از سرکار به منزل برادرم رفتم تا فرزندانم را به خانه ببرم ناگهان در میان بهت و ناباوری من، همسر برادرم با عصبانیت با من برخورد کرد و از من خواست دیگر فرزندانم را به خانه آن ها نبرم. حیران و متعجب به همسر برادرم می نگریستم که فریاد زد «هیچ پولی ارزش غفلت از تربیت و امنیت فرزندانت را ندارد» باورم نمیشد همسر برادرم چندین ماه بود که با مهربانی بی نظیری از فرزندانم نگهداری می کرد و آن ها را همانند فرزندان خودش می دانست. هیچ گاه در مراقبت از آن ها کوتاهی نمی کرد اما شنیدن این جملات از زبان او برایم باورناپذیر بود. بالاخره وقتی با اصرارهای من درباره علت ناراحتی اش روبه رو شد، گفت: پسر 11 ساله ام دختر هشت ساله او را درون اتاقی خلوت کشانده و تصاویر زشت و مستهجنی را به او نشان داده و سپس اعمال ناشایستی را مرتکب شده است! با شنیدن این حرف ها چشمانم سیاهی رفت و دهانم قفل شده بود نمی دانستم در پاسخ این همه محبت و مهربانی های همسر برادرم چه بگویم وقتی به خانه رسیدیم با پسرم در این باره صحبت کردم او هم فقط با عذرخواهی گریه می کرد.
در این میان ناگهان به یاد تغییر رفتار دختر هفت ساله ام افتادم. او از مدتی قبل دچار کابوس های شبانه و بی خوابی شده بود و علایم اضطراب و نگرانی در چهره اش موج می زد و گاهی نیز ناخنهایش را می جوید به همین دلیل دخترم را به آغوش گرفتم و مادرانه با او صحبت کردم در این هنگام دخترم نیز درحالی که گریه می کرد گفت که برادرش فیلم های زشتی را از طریق گوشی همراه به او نشان داده است و ...
تازه فهمیدم که واقعا هیچ پولی ارزش غفلت از فرزندانم را ندارد به همین خاطر دیگر سرکار نرفتم تا ...
شایان ذکر است بنا به تشخیص کارشناس اجتماعی کلانتری و با دستور سرگرد امارلو (جانشین کلانتری شفا) خدمات مشاوره ای و روان شناختی برای دو خانواده مذکور آغاز شد.