بلندپرواز!

با آن که حدود 150 میلیون تومان در حساب بانکی ام داشتم و زرق و برق طلاهایم چشم دیگران را خیره می کرد اما باز هم موجودی بلندپرواز و پرتوقع بودم به همین دلیل هم با طرح نقشه ای کودکانه تعداد زیادی انواع لباس ها را از یک فروشگاه بزرگ سرقت کردم که ...

زن 30 ساله  کودک خردسالش را با چشمانی اشکبار به همسرش تحویل ‌داد تا قانون درباره جرم او حکم کند. این زن جوان که پشت میله های بازداشتگاه و در انتظار محاکمه بود به تشریح سرگذشت اش پرداخت و به کارشناس اجتماعی کلانتری میرزا کوچک‌خان مشهد گفت: در خانواده ای متوسط و مذهبی به دنیا آمدم اما از همان دوران کودکی بسیار بلندپرواز و پرتوقع بودم تا حدی که پدرم در برابر خواسته های من عاجز می ماند اگرچه علاقه زیادی به تحصیل نداشتم اما به هر طریقی بود مقطع دبیرستان را به پایان رساندم و دیپلم گرفتم. بالاخره در بین خواستگارانی که داشتم «مبین» نظرم را به خودش جلب کرد. او فردی بازاری بود و اوضاع مالی خوبی داشت از سوی دیگر هم خانواده اش پشتیبان او بودند و در همه امور زندگی از مبین حمایت می کردند.

اقوام و دوستانم اعتقاد داشتند که خیلی دختر خوش شانسی هستم که چنین خواستگاری دارم. خلاصه مراسم عقدکنان برگزار شد و من پا به خانه بخت گذاشتم همسرم مردی خوش اخلاق، متین و با وقار بود اما تنها مشکلم در زندگی این بود که احساس می کردم همسرم کمی خسیس است و از این موضوع رنج می‌بردم ولی مبین چنین اعتقادی نداشت و معتقد بود درست خرج کردن و اقتصادی اندیشیدن خساست نیست بلکه نوعی صرفه جویی صحیح است البته به دلیل همین تفکرات اقتصادی بود که همسرم در مدت کوتاهی منزل مسکونی و خودرو خرید.

 با وجود این من زندگی خوبی داشتم ولی پولی که از همسرم برای مخارج زندگی یا هزینه‌های شخصی دریافت می کردم پاسخ گوی توقعات بیش از حد من نبود. برخی از اطرافیانم مرا سرزنش می کردند که خیلی ولخرجی می کنم آن ها می گفتند دلیلی ندارد یک زن خانه دار آن هم در یک ماه چند مانتو و کیف و کفش خریداری کند اما من به این سبک زندگی عادت کرده بودم به همین دلیل بعد از هر خرید مشاجره ای بین من و همسرم آغاز می شد. او از من انتظار قناعت و صرفه جویی داشت ولی من به این حرف ها توجهی نمی کردم تا این که یک بار به خاطر درخواست پول زیاد با یکدیگر به جر و بحث پرداختیم و او از دادن پول به من امتناع کرد. من که خیلی از این موضوع ناراحت شده بودم با یکی از دوستانم به درددل پرداختم. وقتی فهمیدم دوستم فروشگاه پوشاک خودش را جمع کرده است و قصد دارد به شغل دیگری روی بیاورد از او خواستم تک باز کن لباس را به من بدهد چرا که نقشه عجیبی به سرم زده بود و می‌توانستم با این نقشه زیرکانه توقعاتم را برآورده کنم خلاصه تک باز کن لباس ها را گرفتم و روز بعد درحالی که پسر کوچکم را درون کالسکه گذاشته بودم به سوی فروشگاه های بزرگ لباس در خیابان ایثار به راه افتادم یکی از آن فروشگاه ها همیشه لباس های شیکی را پشت ویترین مغازه می گذاشت که توجهم را به خود جلب کرده بود درحالی که اندکی استرس نیز داشتم با کالسکه وارد فروشگاه شدم آن جا بود که به دور از چشم فروشندگان «دزدگیر لباس ها» را به طور پنهانی باز می کردم و لباس ها را داخل کالسکه طوری قرار می دادم که هیچ کس متوجه نمی شد اما غافل از این بودم که صاحب مغازه از طریق دوربین های مدار بسته مرا زیرنظر دارد لحظه ای به خود آمدم که صاحب مغازه با پلیس تماس گرفته بود و نیروهای گشت کلانتری دستبندهای قانون را بر دستانم حلقه زدند. آن جا بود که جز ندامت و پشیمانی حرفی برای گفتن نداشتم و نمی توانستم به چشمان همسرم نگاه کنم او چیزی در زندگی برایم کم نگذاشته بود اما این حس بلندپروازی درحالی روزگارم را به تباهی کشاند که نمی دانم پاسخ پدر و مادر و اطرافیانم را چگونه بدهم و ...
شایان ذکر است به  دستور رئیس کلانتری 24 میرزا کوچک خان پرونده این زن جوان برای کشف سرقت های احتمالی دیگر به دایره تجسس کلانتری ارجاع شد.
+8
رأی دهید
-1

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.