کتاب «رضاشاه» نوشته «صادق زیباکلام»، در ایران مجوز انتشار نگرفته اما توسط ناشری در بریتانیا منتشر شده است. این کتاب درباره مردی است که میدانسته ایران باید چه گونه کشوری باشد، برای خود تصویری دقیق در سر داشته و در فرصتی بسیار کوتاه، یعنی ۱۶ سال، بنیان ایرانی مدرن و مترقی را پیریزی کرده که اساس حکومتداری امروز ایران است. هرچند با آن ایران مترقی و مطلوبی که او میپنداشت، فرسخها فاصله دارد.
رضا شاه و محمدرضا پهلوی در حال بازدید از پیشرفت راه آهن سراسری ،1317صادق زیباکلام در این کتاب گفته سالها پیش روایت او از رضاشاه با روایتهای جمهوری اسلامی یکسان بوده و وی را فردی ساخته و پرداخته بریتانیا و عامل اجرای سیاستهای این کشور در ایران میدانسته است: «وقتی تاریخ مصرفش تمام شد، فرزندش، محمدرضا پهلوی را به جای وی آوردند. همانند بسیاری از ایرانیان، اینها مجموعه آگاهیهای من از رضاشاه بود.»
نویسنده در کتاب تازه خود گفته است در زمان حضورش در بریتانیا بین سالهای ۱۳۶۳ تا ۱۳۷۰ خورشیدی که دوره دکترای خود را با موضوع «انقلاب اسلامی ایران» میگذراند، با دسترسی به منابع و کتابهای معتبر درباره رضاشاه، دیدگاهش درباره او همچون «یک حبه قند در استکان چایی گرم» به سرعت شروع به اضمحلال کرد.
محمدرضا پهلوی در 19 سالگی با درجه ستوان دوم از دانشکده افسری فارغ التحصیل شد،1317صادق زیباکلام نوشته است آخرین تیر خلاص به تفکر نیمه جان انگلیسی بودن رضاشاه را کتاب «سیروس غنی» با عنوان «برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها» شلیک کرد: «باعث شد آنچه را که با دودلی احساس کرده بودم، حالا با قاطعیت اعلام کنم که حتی روح دولت انگلستان هم در جریان به قدرت رسیدن رضاخان نبود، چه رسد به اینکه آن را طراحی و ساخته و پرداخته کرده باشد.»
نویسنده در این کتاب گفته است نمیتوان میان آنچه در ایران به عنوان تاریخ عصر رضاشاه ترویج میشود، با آنچه در اسناد وزارت خارجه بریتانیا آمده است، نسبتی برقرار کرد: «آنها(بریتانیاییها) نه آشنایی عمیق و دراز مدتی با رضاشاه داشتند و نه بعدا که او را شناختند، شخصیتش را پسندیدند.»
زیباکلام در این کتاب، تصویری از وضع ایران و روزگار ایرانیان در سالهای آخر سلسله قاجاریه میدهد و سپس میگوید دگرگونیهای ایران در عصر رضاشاه به قدری گسترده بوده که اگر مشاهدهگری در سال ۱۳۰۴ از ایران خارج میشد و ۱۶ سال بعد باز میگشت، باور نمیکرد که این همان ایران است.
به باور نویسنده، برعکس دوران پیش از تاجگذاری، دوره حکومت رضاشاه، یعنی از سال ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰، دوران چندان پیچیدهای نیست. زیباکلام دو دلیل برای این وضعیت میشناسد؛ یکی این که تغییرات عصر رضاشاهی که چهره ایران را دگرگون کرد، سختافزاری بود.
به نوشته او، ایجاد راه آهن، بنادر، هزاران کیلومتر جاده شوسه، دانشگاه، آموزش و پرورش، بیمارستان، بهداشت و درمان، ثبت اسناد و املاک، ثبت احوال و این که هر فردی دارای شناسنامه باشد، احداث صنایع و کارخانجات جدید، کشتیرانی، تاسیس ارتش مدرن، اجباری شدن نظام وظیفه، تشکیل نیروی انتظامی، تاسیس وزارتخانههای جدید، بیمه، بانکداری، نظام حکومتی متمرکز و قانونمند و یک نظام قضایی مدرن از جمله مهمترین میراث رضاشاه است.
رضاشاه می خواست که پادشاهی اش یادآور پادشاهی کورش باشد. رضاشاه در آرامگاه کورش کبیر ، 1314او نوشته است در این ۱۶ سال برای اولین بار در جامعه سنتی ایران زنان از خانه خارج شدند و به عرصه اجتماعی پاگذاشتند و جامعهای که «شیخ فضلالله نوری» مدرسه رفتن دختران و زنان را خلاف دین و مذهب اعلام کرده بود، پا در مسیر برابری نقش زنان و مردان در جامعه میگذاشت. دختران دانشآموز و زنان معلم، پرستار، کارمند و پزشک که از منزل بیرون آمده بودند، به تعبیر زیباکلام، نمیشد که همچنان با پوشیه و روبنده و بدون آن که با نامحرم صحبت کنند، عهدهدار آن مشاغل شوند: «بنابراین، کشف حجاب از سوی حکومت صورت میگیرد.»
این حرکت قبل از کشف حجاب در سال ۱۳۱۴، دست کم سه دهه بود که در میان فعالان حقوق زنان درباره آن بحث میشد.
سردار سپه رضاخان پیش از رسیدن به پادشاهی قصد داشت که ایران را جمهوری کند که با مخالفت روحانیون روبرو شد، 1303گرچه کشف حجاب به صورت اجباری با هدف برابر کردن حقوق زنان و مردان مخالفان و موافقانی در ایران داشت اما به نظر نویسنده، به آن معنا نبود که رضاشاه به وضع قوانین ضد شریعت مُصِر باشد: «هیچ اقدامی مغایر با احکام اسلامی را نمیتوان سراغ گرفت که حکومت رضاشاه در مجلس به تصویب رسانده یا خود به انگیزه ضدیت و رویارویی با شریعت راسا انجام داده باشد.»
به نوشته صادق زیباکلام، معماران عصر رضاشاه، از جمله خود او اعتقادات دینی داشتند اما معتقد بودند قلمرو و جایگاه دین در حوزه فردی است نه این که جامعه در پرتو اصول و قوانین مذهبی اداره شود.
برجستهترین مردان او و معماران ایران مدرن که در کتاب ذکری از آنها به میان آمده است، «علی اکبر داور»، «محمدعلی فروغی»، «حسین کاظمزاده»، «عبدالحسین تیمورتاش»، «حسین علاء»، «قاسم صوراسرافیل»، «سیدحسن تقیزاده»، «علی دشتی»، «حسنعلی غفاری» و «علیاکبر سیاسی» هستند؛ افرادی که رهبران حکومت بعدی ایران، یعنی جمهوری اسلامی همچون آیتالله «علی خامنهای» بارها آنها و افکارشان را زیر سوال بردهاند.
رضاشاه و محمدرضا پهلوی در حال بازدید از تخت جمشید ، 1317 در فصل آخر کتاب که مفصلترین بخش آن هم هست، به افزایش سوءظن رضاشاه به اطرافیان، همزمان با جدی شدن موضوع شاه آینده ایران و جانشینی او اشاره شده است. نویسنده کتاب رضاشاه، او را فردی در عین حال خود رای معرفی میکند که هر قدر به پایان دوره ۱۶ ساله حکومتش نزدیکتر شویم، اثر این افراد در حکومت او کمتر شده یا از میان رفته است و آنها به قتل رسیده یا در حبس و حصر و تبعید به سر میبرند و یا در بهترین حالت، خانهنشین شدهاند.
کتاب ۳۰۰صفحهای رضاشاه، روایت فشردهای از زندگی و میراث او و تصویری اجمالی اما خواندنی از ایران در ۱۶ سال تاسیس سلسله پهلوی است که صادق زیباکلام تلاش کرده است حاصلی منصفانه باشد. تلاش او برای فاصله گرفتن از روایت رسمی نظام جمهوری اسلامی ایران از رضاشاه در جای جای کتاب مشهود است.
رضاشاه و محمدرضا پهلوی ، 1318حکومت رضا شاه با شروع جنگ جهانی اول پایان گرفت و به پسرش محمدرضا رسید که ۳۷سال بعد توسط انقلابیون در بهمن ۱۳۵۷ ساقط شد. آنچه که نظام جمهوری اسلامی ایران در ۴۰سال عمر خود کرده، سراسر نفی همه آن چیزی است که در دوره رضاشاه و فرزندش در ۵۳ سال در ایران انجام شده است. حالا هم به کتابی که درباره زندگی و آثار رضاشاه است، پس از دو سال معطلی در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، مجوز انتشار نداده و کتاب به ناچار در خارج از ایران منتشر شده است. پایان این مقاله، بخشی از نوشته صادق زیباکلام در مقدمه کتابش است:
«انتشار این کتاب مصادف شده با نگاه جدیدی که نسبت به رضاشاه، بالاخص در میان نسل جدید در ایران به وجود آمده است. هر قدر که نظام ظرف ۴۰ سال گذشته تلاش کرده تا تصویری پلید و دهشتناک از رضاشاه ارایه دهد، "از قضا سرکنگبین صفرا فزود"، احترام و ستایش از وی افزایش یافته است. دست کم یکی از دلایل مخالفت نظام با چاپ این کتاب، همین حس علاقه و احترام است. حاجت به گفتن نیست که ظهور "رضاشاه جدید" در قالب یک اسطوره و قهرمان ملی در میان ایرانیان بیش از آن که حاصل مطالعه آنان در مورد وی باشد، محصول نارضایتی و سرخوردگیشان از نظام است و علاقه و توجه آنان به رضاشاه در حقیقت روی دیگر سکه بغض و کدورتشان از عملکرد مسوولان اسلامی است.»