بی بی سی :، حبیب حسینی فرد ( روزنامه نگار)
نام جان بولتون به یکی از شاخصههای مناسبات تنشآلود آمریکا و ایران در دو دهه اخیر بدل شده است. او علاوه بر خروج آمریکا از برجام در شکست توافقنامه سعدآباد در سال ۱۳۸۳ هم نقشی موثر داشته است. این توافقنامه ایران را به تعلیق غنیسازی اورانیوم و اجرای پروتکل الحاقی متعهد میکرد . طرفهای آلمانی و بریتانیایی روایتهای شفافی از این ماجرا ارائه کردهاند.
در بحثی که این روزها در باره نقش جان بولتون، مشاور امنیت ملی دولت آمریکا در تصمیمگیریهای این دولت درگرفته کمتر اشارهای به این موضوع میشود که بولتون یک بار دیگر نیز نقشی تاثیرگذار در پرونده هستهای ایران بازی کرده است. ناکامماندن توافق سعدآباد را بسیاری از دستاندرکاران آن مذاکرات در غرب به پای جان بولتون نوشتهاند، بدون آن که بتوان سهم تهران را هم در این شکست نادیده گرفت.
با برملاشدن برنامه هستهای ایران در اوایل سالهای دهه ۱۳۸۰، مذاکرات فشردهای میان سه کشور اروپایی و ایران شکل گرفت که نهایتا به توافق سعدآباد در مهر ۱۳۹۲ انجامید. بر مبنای این توافق که در پی برملاشدن برنامه هستهای ایران میان تهران و سه کشور اروپایی شکل گرفت ایران موافقت کرد که غنیسازی اورانیوم را تعلیق کند و پروتکل الحاقی را به اجرا درآورد و در مذاکرات بعدی به ایران "امتیازاتی اساسی" داده شود که این رویکردهای خود را ادامه دهد.
بولتون در جریان پیروزی جرج دبلیو بوش در انتخابات سال ۲۰۰۰ از وکلای او در جریان شمارش بحثانگیز آرا بود که نهایتا پیروزی بوش بر الگور را رقم زد. پاداشی که بولتون در این رابطه گرفت انتصابش به ریاست بخش کنترل تسلیحات و سیاست امنیتی در وزارت خارجه بود. و طرفه این که این مقام که تا آن موقع مذاکرات برای خلع سلاح را دنبال میکرد، با تصدی بولتون در جهت عکس سمتگیری کرد، یعنی محدودسازی قراردادهای خلع سلاح و "برداشتن زنجیرههای" ناشی از چنین قراردادهایی بر دست و پای آمریکا، چنان که یکی از اقداماتش در رسیدن به مشاورت امنیت ملی آمریکا در یک سال پیش هم لغو مناقشهانگیز قرارداد محدودیت موشکهای میانبرد با روسیه (INF) بوده است.
در همان مقامی که در وزارت خارجه دوران بوش داشت از مشوقان اقدام این دولت در گذاشتن نام ایران در "محور شرارت" بود، محوری که از نظر کاخ سفید، علاوه بر ایران، عراق و کره شمالی اضلاع دیگری آن را میساختند.
توافقنامه سعدآباد که امضا شد مذاکرات با دولت آمریکا و وزارت خارجه تحت تصدی کالین پاول نیز جریان داشت تا غرب به نظری یک دست در باره مجموعه امتیازاتی که قرار است در ازای تعهدات ایران در این توافقنامه به تهران داده میشود برسد. ولی مهر سال ۱۳۸۳ با نقش بیشتری که بولتون در این مذاکرات پیدا کرد عملا شکست مذاکرات رقم خورد.
یوشکا فیشر، وزیر خارجه آلمان در دوران مذاکرات سعدآباد هم بیآن که نامی از بولتون ببرد لب به اذعان و انتقاد گشود که "فرصت مذاکره و تحکیم توافق با ایران، در سال ۲۰۰۴ به تقصیر غرب از دست رفت." روایت آلمانی از ماجرا میشائیل شفر، مدیرکل وزارتخارجه آلمان در آن زمان که پرونده توافقنامه سعدآباد را از سوی کشور دنبال میکرد، در این باره میگوید: "من چند باری در مذاکرات اتمی مربوط به ایران با بولتون روبرو شدم. با سایر دیپلماتهای آمریکایی هم البته، به خصوص هر چقدر که به محافل محافظهکار بیشتر نزدیک بودن مذاکرات سختی داشتیم، ولی با بولتون کار اصلا پیش نمیرفت. او از همان ابتدا مخالف هرگونه توافق پساسعدآبادی بود که در آن در ازای تعلیق پایدار غنیسازی و الحاق ایران به پروتکل الحاقی امتیاز قابل اعتنایی به ایران داده شود، بلکه دنبال این بود که با فشار رژیم تهران به زانو درآید. او ما اروپاییها را "کبوترهای" بیگانه با واقعیت میدانست... به خصوص در اکتبر ۲۰۰۴ (مهر ۱۳۸۳) که کالین پاول به توافق با پیشنهاد اروپاییها متمایل شده بود و قرار بود که به جای تهدید ایران به این کشور واقعا امتیازاتی داده شود، بولتون به تلاش افتاد و کل نیروهای تندرو در دولت بوش را برای مقابله بسیج کرد، از دیک چینی (معاون بوش) تا دونالد رامسفلد، وزیر دفاع تا ... تا موضع کالین پاول را در انزوا قرار دهد. این گونه بود که وقتی ما برای مذاکرات نهایی به وزارت خارجه آمریکا رفتیم به ناگهان متوجه شدیم که بولتون طرف صحبت ماست با همان مواضع تند و شدید. او یک بیانیه قرائت کرد که به موجب آن در مورد تهران هیچگونه امتیازی در کار نخواهد بود. بعدش هم چیز دیگری نگفت. برای ما اروپاییها این رفتار و رویکرد بولتون معنای دیگری نداشت جز این که او نه تنها دیگر به مذاکرات با ما تمایلی ندارد بلکه اصولا میخواهد این چارچوب مذاکره با ایران را خاتمه دهد."
روایت انگلیسی از ماجرا ادامه ماجرا را جک استراو، وزیر خارجه وقت بریتانیا در کتاب خاطراتش چنین شرح میدهد: "کالین پاول بسیار همدل بود و تلاش زیادی کرد تا توافق دولت را کسب کند اما به مشکلات معمول با قوای تاریکی برخورد. مثلا دونالد رامسفلد در خاطراتش گفته است که فکر می کرد فرایند سه کشور اروپایی یک فاجعه است. کالین جزییات بیشتر و بیشتر (تا حد شماره های هر یک از قطعات) تقاضا کرد، اما این هم کسانی که مایل به معامله با ایران نبودند و کسانی که به من و همچنین ایرانی ها مشکوک شده بودند را راضی نمی کرد. آن شک و تردیدها در جولای ۲۰۰۴ بروز کرد که مجله تایم صفحه اول خود را به طرح نگرانی ها پیرامون رویکرد من به ایران اختصاص داد. این مقاله به نقل از یک منبع بی نام در دولت بوش مدعی می شد که لقب من "سرباز تهران" است. ردیابی آن منبع کار دشواری نبود. جان بولتون معاون وزارت خارجه آمریکا، در شهر بود. بولتون یکی از معدود آدم هایی است که در دوران خدمتم دیدهام و آرزو می کردم کاش ندیده بودم. او را آدمی متعصب و دوست نداشتنی دیدهام. مواضع او، مخرج مشترک نئوکانها و راستگرایان اسراییلی بود... مهمترین دلیل پرخاشگری بولتون - و بسیاری در اسرائیل- به من، به دلیل گرایش آنها به عملیات نظامی علیه ایران بود..."
جک استراو، در ادامه مینویسد: "چند ماه پس از آن که (در دور دوم ریاست جمهوری بوش) کاندولیزا سکان وزارت خارجه را در اوایل سال ۲۰۰۵ به دست گرفت (و بولتون به عنوان نماینده آمریکا در سازمان ملل به نیویورک رفت)، تغییری خوشایند در رویکرد ایالات متحده به ایران ایجاد شد. ایالات متحده رسما به جمع مذاکره کنندگان در گروه E۳+۳ (ایالات متحده، روسیه و چین همراه با فرانسه ، آلمان و انگلستان) پیوست و بسته ای از امتیازاتی را مطرح کرد که ایرانی ها بیش از یک سال قبل برای قطعات یدکی هواپیما و چیزهایی از این قبیل تقاضا کرده بودند اما دیگر دیر شده بود. در آن میانه، تا حدی به خاطر زیر آبزنی نظاممند اصلاح طلبان ایران از زمان سخنرانی "محور شرارت" توسط آمریکا، حال و هوای ایران تند شده بود. اصلاح طلبان برای بقای سیاسی می جنگیدند و تندروها جسارت دوباره حمله به آن ها را یافته بودند..."
نام بولتون به شاخصی اساسی در مناسبات ایران و آمریکا در دو دهه اخیر بدل شده است. بولتون نامی شاخص در مناسبات ایران و آمریکا بعدها یوشکا فیشر، وزیر خارجه آلمان در دوران مذاکرات سعدآباد هم بیآن که نامی از بولتون ببرد لب به اذعان و انتقاد گشود که "فرصت مذاکره و تحکیم توافق با ایران، در سال ۲۰۰۴ به تقصیر غرب از دست رفت."
گفتن ندارد که در همان دوران هم در تهران این تصور نادرست حاکم بود که صرفا با توافق سعدآباد که مانع از ارجاع پرونده هستهای ایران به شورای امنیت شد، و بدون تغییرات اساسی در رویکردهای منطقهای ایران، از جمله در رابطه با اسرائیل، میتوان اروپا را چنان تقویت کرد که بر نیات و اقدام هر نیروی تندرویی در آمریکا و اسرائیل فائق آید و مناسباتی گشاده میان ایران و غرب را به دنبال بیاورد. آن بار هم مانند همین دور اخیر که به برجام در گشایش رابطه ایران با غرب، بدون تغییر در سیاستهای منطقهای، امید مطلق بسته شد و روندها بازگشتناپذیر تلقی شدند، اشتباهی اساسی صورت گرفت، و طرفه این که در سکته و عقبگشت روندها در هر دو دوره، جان بولتون نقشی محوری داشته است.
نام بولتون به شاخصی اساسی در مناسبات ایران و آمریکا در دو دهه اخیر بدل شده است.