مجتبی واحدی: از چهارشنبه چهارم اردیبهشت که حمید حاجیان یکی از وکلای مرتبط با پرونده فساد مالی حسین هدایتی با شلیک گلوله به قتل رسید تا قتل طلبه همدانی، بیش از چهار روز طول نکشید. در مورد قتل دومی و پیامدهای آن، سخن بسیار است .از جمله برای کشف انگیزهها یا محرکهای نهان و آشکار آن، بایستی به دنبال پاسخ برای برخی پرسش ها بود. از جمله اینکه “چه افرادی از این قتل بیشترین بهرهبرداری سیاسی را کردند و اینقتل موجب رونق کدام تریبونها شد” و ” به بهانه این قتل، کدام گفتمانهای سیاسی مورد حمله واقع شدند”. اما این مقاله فعلا به دنبال مقصریابی در قتل طلبه همدانی یا متهم کردن فرد ، گروه یا یک جناح نیست. انگیزه اصلی نگارنده در این یادداشت، بررسی واکنشها به برخی حوادث مهم به بهانه میزان توجه به دو قتل و حجم بازتاب آنها در فضای مجازی و رسانههای سنتی است.
قتل طلبه همدانی، سه گونه واکنش به دنبال داشت که دو گونه از آن را میتوان جانبدارانه دانست. نخستین گونه از واکنشها به کسانی تعلق داشت که بدون سمتگیری سیاسی، اینگونه انتقامگیری کور را محکوم میکردند. گروهی با سوار شدن بر موج نارضایتی مردم از آخوندهای حکومتی، تا مرز ابراز خوشحالی از این واقعه پیش رفتند و گروه سوم با سوءاستفاده از مظلومیتِ فردیِ مقتول ، تلاش کردند این قتل را به اثرگذاری فضای مجازی ربط دهند یا آن را به ابزاری برای تسویه حساب شخصی با فعالان فضای مجازی تبدیل کنند. واکنش گروه نخست تقریبا به صورت کامل ، تحت الشعاع دو گونه دیگر از واکنش ها قرار گرفت. عکس العمل گروه دوم با همه قبح آن، متاسفانه آنگونه که انتظار می رفت با واکنش منفی مواجه نشد که می توانآن را ناشی از عصبانیت روزافزون اقشار گوناگون مردم از حکومت و همراهی غالب معممان با آن – یا سکوت آنان در برابر فساد و ظلم – دانست. در واقع ، بسیاری از افراد به جای انکه به انگیزهیابی از قتل یکفرد بیگناه بپردازند تمام توجهات را به آنچه بر روی سر مقتول قرار داشت – عمامه – معطوف ساختند. آنها ، هم از وجود عمامه بر روی سر مقتول برای توجیه قتل استفاده کردند هم با تبلیغات فراوان پیرامون قتل، تلاش کردند بر کینه اقشار مختلف مردم از عمامه به سرها بیفزایند. اما هیچیک از اینافراد به قتل حمید حاجیان نپرداختند در حالی که به نظر می رسد بر خلاف مقتول همدانی، عامل قتل وکیل مقتول، نه آنچه روی سر او ، بلکه چیزهایی در ” تویِ سرِ وکیل” بود که گروهی از قدرتمندان و صاحب نفوذان – سیاسی ، اقتصادی یا هر دو – از آنها وحشت داشتند. فرقی نمیکند حمید حاجیان، با مفسدانِ درگیر در پرونده، زد و بند داشت یا مصمم به ایستادگی در برابر آنها بود ، او در هر دو صورت منبع مهمی برای کسب اطلاع از یک شبکه – و شاید شبکههای متعدد- مافیایی به حساب میآمد. حتی اگر اطلاعات او در حدی نبود که ادعا میشود ، قتل او را می توان نوعی ” زهرچشم گرفتن” دانست که اهمیتِ اینانگیزه قتل نیز از مواردی که در بالا آمد کمتر نیست.
با عنایت به نکات فوقالذکر، انتظار می رفت بازتاب قتل وکیل مقتول – حمید حاجیان – و پرسشگری در مورد آن ، بسیار بیشتر از انعکاس قتل طلبه همدانی باشد. اما چرا اینگونه نشد؟ به باور نگارنده، پاسخ به این پرسش را می توان در بسیاری از رفتارهای ایرانیان در سالهای اخیر جستجو کرد؛ رفتارهایی که عمدتا متاثر از خواسته ها و طراحی های حکومت است و در خدمت اهداف و منافع نظام ولایت فقیه. وکیل پروندهای که موضوع آن ، حیف و میل هزاران میلیارد تومان از اموال عمومی است به قتل می رسد و ادعاهایی در خصوص ارتباط اینقتل با رانت خواران ذی نفوذ مطرح می شود . اما بسیاری از همان مردم که فقر آنها ریشه در همین رانت خواری ها دارد به طور کلی قتل کاملا مشکوک وکیل را فراموش می کنند و در تحلیل قتل مشکوک تر و احتمالا طراحی شده طلبه همدانی ، به دو دسته تقسیم میشوند. اکثریتِ بیعلاقه به سیاست ، مشغول پایکوبی به خاطر مرگ یک آخوند هیچکاره و اقلیتی که خود را نُخبه میپندارد در حال تسویه حساب با رقبا به بهانه مخالفت با قتل یک طلبه بیگناه.
در ماجرای دو قتل فوق، افکار عمومی قتلی بسیار حساس و مرتبط با منافع عمومی را به دست فراموشی سپرد تا شاهد پایکوبی یکگروه و مرثیهسرایی گروه دیگر بخاطر قتلی باشد که اگر چه جنایت بود اما هر روزه دهها مورد شبیه آن دراقصی نقاط کشور اتفاق میافتد و تنها تفاوت آنها با قتل طلبه همدانی ، وجود عمامه بر سر مقتول است. آنچه در این ماجرا مشاهده شد صورتی دیگر از اتفاقات و پدیدههایی است که کینه مردم از حکومت و خیانت گروهی از مدعیان اصلاح طلبی، به جامعه عصیان زده ایران تحمیل کرده است. میلیونها ایرانی که گویا هیچ راهی برای احقاق حقوق خود نمییابند هر نوع ابراز کینه نسبت به حکومت و مظاهر آن – از جمله لباس معممان- را غنیمت میشمارند. آدرسدهی غلط اصلاح طلبان نیز موجب تشویق گروهی از مردم به پیگیری همین شیوه شده و میشود .تشویق مردم به انتخاب ری شهری و دری نجف آبادی برای ابراز مخالفت با مصباح یزدی و شیخ محمد یزدی ، در واقع ایجاد دلخوشی های موقت و گمراه کننده در مردم با توجیه ” رای بر خلاف خواسته حاکمیت ” بود. اصلاح طلبان با اینکار ، دلخوشی های کودکانه در مردم ایجاد می کردند تا حواس آنها از حذف صدها انسانِ با صلاحیت از روند انتخابات پرت شود. دلخوش کردن مردم به امور کم اهمیت و غافل سازی آنان از مسائل سرنوشت ساز، یک روز در قالب تبدیل ممنوع التصویری خاتمی به مهمترین دغدغه مردم و ابراز خوشحالی از رفعِ مقطعی آن جلوه میکند و روز دیگر ، به قیمت قربانی کردن سرنوشت دهها فعال کارگری یا تظاهرکنندگان بازداشت شده روز کارگر با بزرگنمایی خبر تصویب نامگذاری چند خیابان در پایتخت.
اجازه بدهید یادداشت را با سخنی تلخ به پایان ببرم. آنچه سرنوشت امروز کشور را رقم میزند و منافع مردم را در برابر یک حکومتِ از همپاشیده و بیکفایت، قربانی میسازد نه ثروت رو به زوال حکومت است نه اقتدار نظامی و سرکوب آن. به باور من، واکنشهای احساسی و ناشی از کینه مردم به همه نمادهای مرتبط با حکومت در کنارِ فریب کاری گروههایی که مورد اعتماد مردم بودهاند مهمترین عوامل قوام نظام جمهوری اسلامی است. چندی قبل در یک مناظره تلویزیونی، صادق زیباکلام علت مخالفت جدی من با اصلاح طلبان را جویا شد. در پاسخ به ” فریب کاری گسترده اصلاحطلبان ” و پیامدهای آن برای مردم اشاره کردم. حقیقت آنست که شاید نتوان برای واکنشهای بغضآلود مردم که درحوادثی مانند قتل طلبه همدانی بروز میکند – حتی به قیمت بی اعتنایی به قتل یک وکیل و از بین رفتن سرنخهای مرتبط با هزارانمیلیارد تومان اختلاس – راه حل فوری پیدا کرد. احتمالا در حوادث مشابه آتی ، باز هم نمادهای موجود بر “روی سر” ها ، بیش از اطلاعات موجود در ” توی سر” ها برای مردم اهمیت خواهد داشت. اما اگر همت کنیم میتوانیم تاثیر فریب کاری های اصلاح طلبان و برخی اپوزیسیون نمایان را کاهش دهیم. این کار بزرگ، بر همزدن بازی حکومتی است که روشهای ابراز مخالفت را نیز به اپوزیسیون و مردمِ زخم خورده، دیکته میکند.