ماجرای فروش یک نوزاد!

20 روز در کوچه و خیابان های شهر سرگردان بودم،  وحشت زده و حیران به دنبال نشانی های مختلف می گشتم و زنگ منازلی را که احتمال می دادم گمشده ام در آن جا باشد به صدا در می آوردم و باز با ناامیدی باز می گشتم، تا این که روزی ...  زن 30ساله در حالی که نوزادی را به شدت در آغوش می فشرد و اشک ریزان صورت او را غرق در بوسه می کرد، ضمن قدردانی از تلاش نیروهای انتظامی، درباره ماجرای تلخ زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سیدی مشهد گفت: تازه وارد سن جوانی شده بودم که با «امیرعلی» ازدواج کردم، اما هیچ سازگاری با هم نداشتیم، اختلافات ما هر روز بیشتر می شد و در این میان، دخالت اطرافیان نیز آتش این اختلافات را شعله ور می کرد تا جایی که دیگر ادامه این زندگی مشترک برایم مقدور نبود و به همین خاطر با دادن حضانت پسر هفت ساله ام به امیرعلی، از او طلاق گرفتم، چراکه می دانستم در آینده وقتی پسرم بزرگ تر شود نمی توانم او را به خوبی تربیت کنم.
خلاصه، با این ازدواج ناموفق دوباره به خانه پدرم بازگشتم تا این که مدتی بعد «صمد» به خواستگاری ام آمد. او نیز یک ازدواج ناموفق داشت و حضانت دو دختر خردسالش را به عهده گرفته بود. صمد ناسازگاری همسر سابقش و همچنین برخی مسائل خاص اخلاقی را دلیل جدایی از همسرش بیان می کرد و ادامه داد که پس از ازدواج، من باید از دو دختر او نیز به خوبی نگهداری کنم. من هم که از این تنهایی خسته شده بودم، دخترانش را مانند فرزندان خودم دانستم و تصمیم گرفتم با صمد ازدواج کنم چراکه او نیز مانند من طعم تلخ طلاق را چشیده بود و ما می توانستیم بهتر یکدیگر را درک کنیم.  خلاصه، با تعیین مهریه اندکی به عقد صمد در آمدم و این گونه زندگی مشترکمان در یک واحد آپارتمانی در حالی شروع شد که پدر و مادر همسرم نیز در واحد دیگر همان آپارتمان زندگی می کردند. ابتدا فکر می کردم سعادت و خوشبختی به من روی آورده است و من می توانم زندگی راحتی را در کنار همسرم تجربه کنم اما این آرزو خیلی زود به خاکستر یأس و ناامیدی تبدیل شد چراکه فهمیدم صمد به شدت عصبی و پرخاشگر و بدبین است تا جایی که حتی به پدرش نیز که در همسایگی ما زندگی می کرد سوءظن داشت، به همین خاطر درگیری و جدل های ما سر مسائل و موضوعات پیش پا افتاده و بی اهمیت آغاز شد، در حالی که دخترم به تازگی متولد شده بود، درگیری های ما نیز شدت گرفت. دیگر نمی توانستم رفتارهای پرخاشگرانه و توهین های همسرم را تحمل کنم. عاقبت دعواهای ما به جایی کشید که به ناچار جهیزیه ام را جمع کردم و دوباره به منزل پدرم بازگشتم اما خانواده ام اجازه ندادند دخترم را نزد خودم نگه دارم چراکه معتقد بودند توانایی سرپرستی دختر هفت ماهه ام را ندارند، به همین خاطر نزد صمد رفتم و با او توافق کردم که مهریه ام را به او ببخشم و حضانت دخترم را نیز به او واگذار کنم تا در قبال آن وکالت محضری طلاق را به من بدهد. بعد از این توافق بود که روزی فهمیدم صمد دخترم را به خانواده ای ناشناس فروخته است تا از او نگهداری کنند. هراسان نزد پدر صمد رفتم و با التماس و اشک ریزان خواستم تا سرپرستی فرزندم را به خودم واگذار کنند، او هم آدرس خانواده مدنظر را به من داد ولی وقتی به آن نشانی رفتم، فهمیدم که این نشانی اشتباه است. بعد از 20روز جست و جو، بالاخره از طریق محضری که خانواده مذکور به همسرم تعهد داده بودند که او را از حال فرزندش بی خبر نگذارند، شماره تلفنی پیدا کردم و به بهانه تحویل سیم کارت نشانی آن ها را یافتم ولی آن ها فرزندم را به من ندادند، تا این که دست به دامان قانون شدم و با دستورات سرگرد احمدی (رئیس کلانتری سیدی مشهد) بعد از گذشت 45 روز، دخترم را در آغوش گرفتم و ...
+5
رأی دهید
-2

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.