چرا بعضی جوانان نسل هزاره به امور ماوراء طبیعی روی میآورند؟ اشلی رابینسون، ۳۶ ساله، چشمهایش را میبندد و به حالت مراقبه فرو میرود و در همان حال میگوید:"ای پدر مقدس، به ما کمک کن تا درک بهتری از جهان پیرامونمان داشته باشیم. باشد که امشب عشق و نور و هماهنگی را به دلهای دوستان ما ببخشی".
نفس عمیقی میکشد و ادامه میدهد:"به ما نشانههایی از زندگی پس از مرگ و حقایق عالم روح بنما، آمین".
سکوت برقرار میشود. با نگرانی به اطراف اتاق نگاه میکنم. همه حاضران چشمهاشان را بستهاند.
اشلی رو به من میپرسد:"آیا نام "دیوید" چیزی را به خاطر تو میآورد؟"
در حالی که در گوشهوکنار ذهنم دنبال کسی با این نام میگردم که مرده باشد، جواب میدهم: "نه... فکر نمیکنم".
اشلی پاسخ میدهد: "فقط باید جواب بله یا نه بدهی"
اتاق پر از مبلهای مخمل بزرگی است که آدم در آنها فرومیرود. فضا شبیه اتاق نشیمن است. اطرافم پر از آباژورهایی با نورهای گوناگون، کریستالها و صلیبهای مرصع است. کتابهایی درباره احضار روح وتناسخ و زندگی پس از مرگ در هر گوشه به چشم میخورد.
در حلقهای نشستهام، همراه با اشلی و سه خانم جوان دیگر به نام اویمای، ۲۶ ساله، کارمند موزه شهر، نیکولا، ۲۹ ساله، کارمند دولت و چارلی، ۳۴ ساله، که در زمینه آموزش و توسعه کار میکند.
در جمع کلیسای اسپیریتوالیسم ویمبلدون احساس میکنم در جلسه گروهدرمانی هستم. با اینکه آنها را تازه دیدهام، میتوانم خصوصیترین احساساتم را با آنها در میان بگذارم. اشلی رواندرمانگر نیست، او مدیوم احضار روح است و ما در اتاقی از کلیسای اسپیریتوالیسم ویمبلدون در جنوبغربی لندن هستیم.
بله، درست است، اشلی مدیوم احضار روح است یعنی میگوید که میتواند با مردگان ارتباط برقرار کند. او میگوید واسطهای است که کمک میکند آدمها، خبری از عزیزان از دست رفته خود بگیرند. مدیومها فقط پیامها را منتقل میکنند. او معتقد است که مانند رادیویی عمل میکند که طول موجهای گوناگونی را دریافت میکند.
اشلی میگوید: "از زمان کودکی با جهان ارواح در ارتباط بودهام. همیشه آن را مثل یک زبان خارجی میشنیدم، تا اینکه وقتی بیست سالم بود سکته کردم. این سکته یک سوم سلولهای سمت چپ مغز مرا از بین برد".
او بر این باور است که ارتباط او با جهان ارواح به بهبودش کمک کرده است. اکنون او کارمند تماموقت دولت است و فقط شبها و آخرهفتهها به احضار روح میپردازد.
چارلی به طور مرتب در این جلسات شرکت میکند بنا بر تخمین اتحادیه ملی اسپیریتوالیستهای بریتانیا، اکنون حدود ۱۱ هزار و پانصد نفر در ۴۳۰ کلیسای بریتانیا از طریق مدیومها با دنیای ارواح ارتباط برقرار میکنند. از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۱ آمار کسانی که خود را اسپیریتوالیست میدانند ۲۲ درصد افزایش پیدا کرده است و جوانهای بیشتری به سوی آن گرایش پیدا کردهاند.
ویکی به مادربزرگش که سال پیش درگذشته است، فکر میکندالبته راهی وجود ندارد که بدانیم آیا افراد واقعاً پیامی از دنیای ارواح دریافت میکنند یا نه اما آنها به این موضوع باور دارند.
اسپیریتوالیسم، باوری دینی است که به سال ۱۸۴۸ بازمیگردد. به زمانی که دو خواهر امریکایی به نامهای مگی و کیت در سن ۱۱ و ۱۵ سالگی گفتند که میتوانند با روح مردی که سالها پیش در خانه آنها به قتل رسیده بود، ارتباط برقرار کنند. آنها خیلی زود مشهور شدند، هرچند کسانی آنها را متهم به تقلب و دروغگویی کردند اما جماعت عظیمی در جهان از آنها حمایت کردند.
اسپیریتوالیسم مدرن جنبشی بود که در قرن ۱۹ میلادی پا گرفت در حدود سال ۱۸۰۰ میلادی این باور به بریتانیا رسید و طرفدارانی از میان همه اقشار پیدا کرد. از ملکه ویکتوریا که در بعضی جلسات احضار روح شرکت میکرد تا شرلوکهولمز. حتی اعتراف مگی فاکس در سال ۱۸۸۸ مبنی برساختگی بودن داستان او و خواهرش بر استقبال از این فرقه اثری نداشت و بخصوص زنان در این هواداری و فعالیت پیشرو بودند.
باور اصلی آنها به زندگی پس از مرگ و بقای روح است. از این نظر تفاوت شاخصی با ادیان دیگری مثل مسیحیت و دین یهود و اسلام ندارد، تفاوت بارز آن باور مشاجرهبرانگیز امکان ارتباط با دنیای ارواح از طریق مدیومهاست.
پروفسور کریس فرنچ که در دانشگاه گلداسمیت در زمینه اعتقادات فراطبیعی تحقیق میکند، میگوید: "من تفاوت اساسی میان کسانی که بازیگرانی متقلبی هستند و به باور من اقلیت را تشکیل میدهند با کسانی که واقعاً از این موهبت و توانایی برخوردارند، قائل هستم".
پروفسور فرنچ توضیح میدهد که مهارتی ارتباطی به نام "کلد ریدینگ" یا قرائت سرد وجود دارد که شما میتوانید به آدمهایی کاملاً غریبه بقبولانید که آنها را خوب میشناسید. هر کس بخواهد این مهارت را یاد بگیرد میتواند کتابهایی در این زمینه تهیه کند و آن را یاد بگیرد.
او میگوید که یکی از اجزای این مهارت "اثر بارنوم" است، بیان جملاتی که به نظر میرسد شما از آنچه در درون فرد میگذرد خبر دارید و شخصیت او را میشناسید اما واقعیت این است که این جملات بسیار کلی هستند، برای مثال وقتی میشنویم "من احساس میکنم که تو تا بهحال به خیلی چیزها دست پیدا کردی و موفق بودی اما هنوز راههای بسیاری برای تو وجود دارد و اگر فقط از توانایی و امکانات موجود استفاده کنی، میتوانی پیش بروی" بلافاصله فکر میکنیم "بله ... این خود من هستم".
اشلی رابینسون میگوید که میتواند با جهان ارواح ارتباط برقرار کند در روزگاری که ما به آسانی به اطلاعات علمی دسترسی داریم چرا به طور روزافزون افراد به دنبال امور اثباتنشده هستند؟ پروفسور فرنچ بر این باور است که افزایش علاقمندی به این فعالیتها که میتوان همه آنها را در زیر چتر "تفکر جادویی" گرد آورد، بر اثر بیثباتیهای سیاسی است. هر چه این بیثباتیها بیشتر شود تمایل به این امور بیشتر خواهد شد.
او همچنین اضافه میکند که محبوبیت طالعبینی و احضار روح در پایان جنگ جهانی دوم هم ناگهان اوج گرفت و بر این باور است که در دوران بیثباتی هر چیزی که تصور این را به ما بدهد که مهار زندگی را در دست داریم از نظر روانی برای ما آرامشبخش است.
شبکههای اجتماعی لبریز از مطالبی در مورد اسپیریتوالیسم است هرچند اسپیریتوالیسم بیشتر جنبشی دینی به حساب میآید اما جادوگری از دیدگاه تاریخی بیشتر فعالیت در زمینه امور ماورای طبیعی برای شفا یا آگاهی از مسائل زندگی و آینده بوده است.
پیش از شرکت در جلسه احضار ارواح، با دایان پورکیس، استاد دانشگاه آکسفورد و نویسنده کتاب جادوگری در تاریخ مصاحبه کرده بودم. او گفت که جادوگری امروزی که نمود آن را در انبوه مطالب مربوط به طلسم و تاروت و غیبگویی و طالعبینی دراینستاگرام میبینیم، واکنشی به سکسگرایی و تنش است و در زندگیهای پرشتاب دنیای مجازی، مجالی است برای ارتباط معنوی با زنان دیگر، اکنون تفاوت بسیاری میان آن زنانی که در قرون وسطی به جادوگری متهم میشدند وتکنوجادوگران عصر حاضر وجود دارد.
آن زنانی که در جلسه احضار روح اشلی شرکت داشتند، خودشان را اسپیریتوالیست نمیدانستند چون معتقد بودند که به طور کلی به معنویت اعتقاد دارند و مایل نیستند در چارچوب آئین خاصی قرار بگیرند. ما همه در پی یگانگی و عشق و مهربانی هستیم، چیزهایی که در همه ادیان از آن صحبت شده است و بسیار دشوار است که فعالیتها و باورهای این زنان را در قالب مشخصی قرار دهیم. آنها فاقد نظام اعتقادی هستند فقط نکات ارزشمند هر دینی را گرفتهاند و برای خودشان باور تازهای ساختهاند که نقطه کلیدی آن ارتباط با ارواح عزیزان از دست رفته است.
اویمای خودش را "اسپیریتوالیست" نمیداند وقتی کلیسای ویمبلدون را ترک کردم دریافتم که با آن چهار نفر که حتی نمیشناختمشان صادقانهترین گفتگوی تمام عمرم را داشتم و با آنها بیش از هر کس دیگری در تمام عمرم در مورد ارواح و معنویت و مرگ حرف زدم.
شاید من به زندگی پس از مرگ یا جهان ارواح اعتقاد نداشته باشم اما موضوع این نیست. اگر همه این ماجراٰها بتواند ما را به اخلاق و انسانیت کمی نزدیک کند آیا همان چیزی نیست که از ابتدای خلقت هدف همه ادیان بوده است؟