اختلاف زن و شوهر جوان و ثروتمند در رستوران خود را نشان داد تا جایی که آنها به خاطر اختلاف نظر در انتخاب شام با هم درگیر و درخواست طلاق توافقی دادند.
دختر جوان در حالی که ظاهری آراسته و شیک داشت در برابر قاضی دادگاه خانواده ایستاد و درخواست خود را اینگونه مطرح کرد.
ـ پدر من فردی ثروتمند و سرمایهدار است. تمام زندگیام در ناز و نعمت گذشته است و هیچ وقت طعم سختی و ناراحتی را نچشیدهام. چند ماه پیش بود که پسر جوان یکی از ثروتمندان شهر همراه با خانوادهاش به خواستگاریام آمدند.
وی ادامه داد:
ـ نظر پدرم این بود که این ازدواج سر بگیرد. پدرم عقیده داشت با این ازدواج من و همسرم به علت اینکه از ثروت پدران خود بهرهمند میشویم، آینده خوبی را خواهیم داشت و از سوی دیگر کسی وارد خانواده ما به عنوان داماد نمیشود که تنها از ثروت پدری من بهرهمند شده و سود ببرد.
زن جوان ادامه داد:
ـ از خواستگارم هیچ شناختی نداشتم. فکر میکردم به مرور شناخت و علاقه به وجود میآید و ما میتوانیم با توجه به ثروت پدرهایمان زندگی خوبی را در کنار هم داشته باشیم. همسرم مراسم باشکوهی برای من گرفت و در مقابل پدرم نیز جهیزیه کامل و چشمگیری به من داد. ما وارد زندگی مشترک شدیم در حالی که هیچ شناخت و علاقهای نسبت به هم نداشتیم. او هر روز به محل کارش میرفت و من غرق در خرید و رفتن به میهمانی و... شده بودم تا اینکه پس از چند هفته از ازدواجمان یک شب شوهرم توصیه کرد برای خوردن شام به رستوران برویم.
در رستوران زمانی که برای شستن دستهایم پشت میز نبودم شوهرم سفارش غذا داده بود. غذا را که آوردند متوجه شدم او غذایی را سفارش داده که من اصلا دوست نداشته و نمیخورم. زن جوان گفت:
ـ به او گفتم تو چطور نمیدانی من به خوردن این غذا علاقه ندارم و خودم باید غذا انتخاب کنم. ولی او به جای اینکه برخورد منطقی کند گفت من به آن غذا علاقه دارم و تو هم باید به آن غذا و چیزهای مورد علاقه من، علاقهمند شوی.
درگیری و اختلاف بین ما بالا گرفت و من میخواهم با بخشیدن تمام حق و حقوقم از او جدا شوم زیرا متوجه شدهام که پول و ثروت خوشبختی و تفاهم نمیآورد. حاجیمیرزا صیغه طلاق را جاری کرد و دختر جوان به تمام این رفاه و ثروت پشت پا زده و به دنبال زندگی آرام دفترخانه را ترک کرد.