- فقط در فضای مجازی فعالیت میکردید یا در خارج از فضای مجازی هم حضور فعال داشتید؟
من در بیشتر اعتراضات خیابانی حضور داشتم. از جمله در اعتراضات دیماه ۹۶ و مرداد ۹۷ در شهر مشهد شرکت فعالانه داشتم و در اعتراضات مرداد ۹۷ در پارک ملت مشهد از ناحیه کمر هم زخمی شدم.
- شما که با نام مستعار فعالیت میکردید، چطور بازداشت شدید؟
من از ابتدای فعالیتم علیه جمهوری اسلامی همیشه گرا یا کد اشتباه میدادم تا نهادهای امنیتی را به اشتباه بندازم. از جمله سنام را بیشتر میگفتم یا مثلاً در مشهد زندگی میکردم و میگفتم ساکن تهران هستم. همیشه موارد امنیتی را رعایت میکردم تا اینکه با اعتماد به یکی از کاربران به ظاهر برانداز، که در توییتر جز نزدیکترین افراد به من بود، خودم را در دام نهادهای امنیتی انداختم و کمتر از ۴۸ ساعت بعد از اینکه هویتم را به کاربر مذکور گفتم، توسط وزارت اطلاعات دستگیر شدم. این کاربر مورد اعتماد صد در صد من بود و حتی در اعتراضات گوهردشت کرج شرکت فعالانه داشت. نهادهای امنیتی در تمام نقاط دنیا برای نفوذ به گروهها همیشه از عناصر به ظاهر خودی استفاده میکنند تا اعتماد جلب کنند و در فرصت مناسب افراد یا گروهها را دستگیر و حذف کنند و در مورد من هم این اتفاق افتاد. مسلما من به یک کاربر حزباللهی اعتماد نمیکردم. به تمام کاربران توییتر فارسی که ناشناس فعالیت میکنند، توصیه میکنم از دادن مشخصات و اطلاعات هویتیشان حتی به کاربران پرمخاطب و به ظاهر قابل اعتماد، جدا خودداری کنند. چون مشخص نیست پشت اکانت چه کسی نشسته. مراقب کاربران به ظاهر برانداز باشید. به خصوص کاربرانی که هدفی جز تعمیق اختلافات بین جریانهای مختلف اپوزیسیون ندارند. کاربری که موجب دستگیری من شد، بعد افشاگریهای من و اشاره به نقشاش در این ماجرا، مجبور به غیرفعال کردن اکانتش شد.
- برخورد نیروهای امنیتی با شما چطور بود؟
من در نهم مهر کمتر از ۴۸ ساعت بعد از افشای هویتم نزد کاربر نفوذی توسط نیروهای وزارت اطلاعات در وقت ورود به محل کارم دستگیر شدم. من را با یک خودرو ۴۰۵ به خانه امن منتقل کردند. از اول هم بهم فحاشی کردند و گفتند میدانی برای چه گرفتیمت؟! و من میگفتم: نه. من کاری نکردم. همین البته باعث عصبانیت و فحاشی بیشترمیشد. نیروهای امنیتی برای بازرسی علاوه بر محل زندگی خودم، به خانه خواهرم و منزل دوستم که روز پیش از دستگیری به خانه اش رفته بودم، رفتند و خواهان وسایل شخصی من شده بودند. لپتاپم هم در مغازه برادرم بود که به آنجا هم مراجعه و لپتاپ رو ضبط کرده بودند.
من را با چشمبند به یک مکان نامعلوم منتقل کردند و اول به سلول بردند و بعد از آن من را به اتاق بازجویی و پیش بازجو بردند که بازجو به من گفت: نه کچلی و نه موفرفری! بعد یک لحظه چشم بندم را برداشت و پرینت اسکرینشات چتهای داخل گروه خصوصیمان در توییتر را نشان داد و به مواردی اشاره کرد که نشان دهندهی عامل نفوذی در گروه بود.
من اما کتمان کردم و از دادن پسورد موبایلم خودداری کردم تا اینکه با شوکر الکتریکی و مشت و لگد پیاپی و شدید به سر و بدنم به زمین افتادم و بازجو با گذاشتن انگشتم بر روی حسگر اثر انگشت، موبایلم را باز کرد. در وقت دستگیری اکانت دیاکیتو بود و از طریق جیمیل توییترم که روی اپلیکیشن جیمیل فعال بود اکانت را دوباره فعال کردند و حتی یک توییت هم زدند.
در ۴۸ ساعت اول فکر میکنم بیش از ۳۰ ساعت در اتاق بازجویی بودم و مدام در حال بازجویی بودم. بازجو تاکید داشت ما مدت زیادی تو را زیر نظر داشتیم! اما من میگفتم اینطور نبوده و کلا ۲۴ ساعت زیر نظر بودم تا بازداشتم و خودم به آنها میگفتم که کاربر فلانی عامل شما در توییتر هست و باعث دستگیری من شده. هفت روز در انفرادی بودم و تقریبا هر روز ساعتها بازجویی میشدم. بازجو در تمام مدت بازجویی با رکیکترین الفاظ به من فحاشی میکرد. همچنین با فشار روحی و روانی از جمله تهدید به شکنجه پدرم در مقابل چشمانم من را مجبور به اعتراف تلویزیونی کردند. در این اعتراف من حرفهای بازجو مبنی بر اینکه آدم بدخانواده و بی سوادی هستم،تکرار کردم و خودم رو نفی و اظهار پشیمانی کردم.
-چرا ماجرای دستگیریتان رسانهای نشد؟
اداره اطلاعات به خانوادهام هشدار داده بود که به هیچ عنوان دستگیری من را رسانهای نکنند وگرنه عواقب سنگینی خواهد داشت. روز دوم بازداشتم من را به بازپرسی شعبه ۹۰۳ منتقل کردند. بازپرس اظهاراتم را نوشت و امضا گرفت و باز به بازداشتگاه منتقل شدم. روز هشتم بازداشتم به اتاق بازجویی منتقل شدم و بازجو به من گفت شانس آوردی گیر اطلاعات سپاه نیفتادی!وگرنه حکمت اعدام بود! و بعد گفت با قرار وثیقه آزاد میشی به این شرط که دهنت را ببندی و در مورد نقش کاربر فلانی در دستگیریت و همچنین ماجرای دستگیریت کاملا سکوت کنی وودر صورت رسانهای شدن پروندهات با جرایم جدید از جمله همکاری با دولت های متخاصم دوباره محاکمه میشی. من هم به ظاهر پذیرفتم و این بار به یک سلول بزرگتر منتقل شدم که سه نفر دیگر از جمله فرماندار یکی از شهرستانهای خراسان رضوی و یک جوان دیگر آنجا بودند.
بعد چند ساعت به بازپرسی منتقل شدم دوباره تفهیم اتهام شدم و برای من قرار وثیقه صادر شد و بازپرس حسن نژاد گفت: دفاعیات آخر را بنویس. بعد از انتقال به بازداشتگاه وزارت، حوالی عصر ۱۶ام مهر بود که به زندان وکیلآباد منتقل شدم و انگشت نگاری شدم و بعد از بازرسی و تحویل وسایلم به بند ۶/۱ منتقل شدم. به خاطر عدم تأمین وثیقه مدت بازداشت من طولانی شد، وگرنه زودتر آزاد میشدم. چون اطلاعات دوست نداشت موضوع رسانهای شود تا عامل نفوذیشان لو نرود و همچنان بتواند به شناسایی و دستگیری کاربران دیگر توییتر ادامه دهد.
- وضعیت زندان وکیلاباد چطور بود؟. وضعیت بند ۶/۱ واقعا وخیم بود. اول که به عمومی ۴ منتقل شدم تخت نداشتم و روی زمین خوابیدم. بالش و پتو هم به زحمت پیدا شد. پتو به قدری کثیف بود که بدنم شروع به خارش کرد. در تمام راهروهای بند ۶/۱ و در تمام سلولهای عمومی دوربین بود. حتی در وقت دوش گرفتن و توالت رفتن هم زندانیها رصد میشدند و سه دوربین در سرویس و حمام بود. غذای زندان به قدری بد بود که اکثر بچهها جداگانه غذا درست میکردند و اگر کسی میخواست با جیره زندان زندگی کنه، مسلما گرسنه میماند. ناهار معمولا برنج بدون کیفیت با مقداری رب میدادند که بین بچهها مشهور به ردپای مرغ یا برنج لاستیکی بود. مثلاً شام یک سیبزمینی میدادند یا کنسرو لوبیا با نان خیلی کم. یعنی یک نان بربری برای چهار نفر! بعضی شبها ماست میدادند که آن هم دو قاشق ماست برای هر نفر بود! صدای تهویه عمومی ما به قدری زیاد و گوش خراش بود که تا مدتها بعد آزادی از زندان فکر میکردم هلیکوپتر در حال پرواز است. چراغها ۲۴ ساعته روشن بود و روز و شب معلوم نبود.
در زندان وکیل آباد، نماز اجباری بود و اگر نماز نمیخواندی، ممکن بود حق تلفن و هواخوری نداشته باشی. مثلاً دکتر فرهاد عرفانی به بهانهی نماز نخواندن به بدترین بند زندان یعنی بند ۵ منتقل شده بود که حتی جا برای خواب هم نداشت. هر بند عمومی یک نماینده داشت که مخبر حفاظت زندان و سرپرست بند بود. کافی بود باهاش بحث بکنی، میرفت و علیهت سمپاشی میکرد. من دو بار به سرپرستی احضار شدم و سرپرست بند تهدیدم کرد اگر دوباره حرفی بزنی به انفرادی منتقل میشی. در این بند از دانشآموز ۱۸ ساله تا پیرمرد ۷۰ ساله در حبس بودند. خدمات پزشکی از اکثر زندانیان از جمله فرهاد عرفانی و حسن علیجانی، دریغ میشد.
دکتر عرفانی از ناراحتی ریه رنج میبرد و به قدری سرفههاش شدید بود که خیلی از بچهها وقتی خواب بودند، با وحشت بیدار میشدند. حسن علیجانی هم مشکل پروستات داشت و شب تا صبح خوابش نمیبرد اما از درمان محروم بود. حسن کشاورز مشهدی، جانبازجنگ و عضو جدا شده سازمان مجاهدین بود، مرتضی پرهیزگار و مصطفی برومند هم از دی ۹۶ تا زمان آزادی من بلاتکلیف بودند و تحت فشار بودند. زندانیان اهل سنت زیادی آنجا بودند. از جمله حبیب پیرمحمدی که به صرف عضویت در یکی دو کانال داعش در تلگرام در خطر اعدام بود. این زندانی در بیش از ۲۰۰ کانال با گرایشات مختلف عضو بود و عضویتش در گروههای مذکور به گفته خودش جنبه تحقیقاتی داشت.
برادرش را هم به جرم مقاومت در برابر ورود غیرقانونی نیروهای امنیتی به منزلشان بازداشت و به او اتهام مفسد فی الارض وارد کرده بودند. مرتضی فکوری کارگر ساختمانی اهل سنت هم به جرم تامین مالی گروه داعش با اتهام فساد فی الارض روبرو شده بود. کارگر ساختمانی و تامین مالی گروه داعش! خنده دار نیست؟! خانواده این فرد به قدری فقیر بودند که پول آمدن به مشهد برای دیدار با پسرشان را هم نداشتند.
نکته عجیب و جالب برای من این بود که در بند ۶/۱ چند تبعه خارجی از جمله یک زندانی آمریکایی به نام مایکل وایت محبوس بود.
- این زندانی آمریکایی چرا در بند عمومی وکیلاباد نگهداری میشد؟ جرمش چه بود؟ چطور با او ارتباط میگرفتید؟من در عمومی ۴ بودم و ایشون در عمومی 3. در عمومی 3 بیشتر افراد محروم از حق تلفن و ملاقات نگهداری میشدند. ساعت هواخوری هر عمومی با عمومی دیگر فرق داشت و برای همین من مایکل رو ندیده بودم تا اینکه یک بار بعد از هواخوری که برای والیبال رفته بودم، مایکل وایت رو دیدم و باهاش صحبت کردم. توی همان فرصت کم این شخص خودش را مایکل وایت ۴۵ ساله و اهل سندیگوی کالیفرنیا معرفی کرد که عضو سابق نیروی دریایی آمریکا هم بوده. اینطور که میگفت در فضای مجازی با یک دختر ایرانی آشنا شده و سه بار برای دیدنش به ایران سفر کرده بود. دفعه سوم وقتی که با دوست دخترش قصد سفر به ترکیه را داشتند، در فرودگاه هاشمی نژاد مشهد دستگیر شده بود. از اواخر تابستان در زندان بود و به گفته خودش غدهای در بدنش ظاهر شده بود که مشکوک به سرطان است.
اخیرا با جستجوهای خیلی زیاد در اینترنت به چند تصویر از مایکل وایت همراه با دوست دختر ایرانیاش دست پیدا کردم که در صفحه توییترم منتشر کردم و برای انتشار در اختیار شما هم میگذارم. من از سایتهایی مثل Ink361.com برای پیدا کردن عکسهای مایکل در اینترنت استفاده کردم. حساب اینستاگرام مایکل وایت (az2mwest) بسته شده است اما عکسهای پابلیک او هنوز در فضای ذخیره (کش cache) سایت ink361.com و دیگر سایتهایی که عکسهای اینستاگرام را بازنشر میکنند موجود است. با اینکه تعداد زیادی مایکل وایت در دنیا وجود داره اما من با دیدن عکسهایش بلافاصله او را شناختم و حتی اکانت تلگرامش را هم پیدا کردم. مایکل سفیدپوست بود و بین ۱۸۵ تا ۱۹۰ بلندای قامتش بود با موهای روشن. اصلا شرایط روحی مناسبی نداشت و از حق تلفن و ملاقات محروم بود. او عملاً بدون اتهام به گروگان گرفته شده. یکی دو بار هم در مراسم عزاداری اجباری دیدمش و هیچ وقت چهرهی متعجبش را در مراسم عزاداری محرم و اربعین فراموش نمیکنم. مایکل در کنار مجرمان خطرناک از جمله قاتلان و قاچاقچیان حرفهای موادمخدر نگهداری میشد و جانش در خطر است. من با خودم عهد کردم بعد از بیرون آمدن از زندان یکی از اولین کارهام پیگیری و اطلاعرسانی در مورد وضعیت این زندانی آمریکایی باشد
- چطور از زندان بیرون آمدید و در نهایت چطور توانستید از کشور خارج شوید؟بعد از ۴۱ روز بازداشت، که ۸ روزش در بازداشتگاه وزارت اطلاعات و ۳۳ روزش در زندان وکیل آباد گذشت، با تامین قرار وثیقه آزاد شدم. تمام مدتی که در زندان بودم نقشهی خروج از ایران را میکشیدم و لحظهشماری میکردم که بعد از خروج از کشور درباره عامل نفوذی که باعث دستگیری من شد، افشاگری کنم. ۲۳ آبان به دادگاه انقلاب شعبه چهار مراجعه کردم و توسط قاضی بدنام و بیرحم هادی منصوری با دو اتهام عضویت در گروهها و سازمانهای مخالف جمهوری اسلامی و فعالیت تبلیغی به نفع گروهها و سازمانهای مخالف جمهوری اسلامی، محاکمه شدم. محاکمهای که دو دقیقه بیشتر طول نکشید. چند روز بعد با من تماس گرفته شد که برای برای قرائت رأی به دادگاه مراجعه کنم. یکم آذر به دادگاه مراجعه کردم در دادنامهای که علیه من تنظیم شده بود به فعالیتهای من در توییتر و رهبری طوفانهای توییتری در مخالفت با جمهوری اسلامی اشاره شده بود. همچنین به من اتهام عضویت در گروه فرشگرد را زده بودند که از اساس کذب بود. این گروه اعضای مشخصی دارد و من صرفا از فرشگرد در چند توییت حمایت کرده بودم. در مجموع شش سال زندان برای من بریده بودند. در فرصت تجدیدنظر خواهی به صورت قاچاق و با هزار زحمت و با وجود برف و بوران از مرز خوی_قطور از کشور خارج شدم. سه بار به مرز رفتم برای خروج که دو بار با تیراندازی هنگ مرزی جمهوری اسلامی روبرو شدیم و برگشتم به روستا و دفعه سوم از مرز رد شدم و البته سختیها و رنجهای خروج قاچاقی و خوابگاههای کثیف قاچاقبران در وان ترکیه که مثل محل نگهداری حیوانات بود، از انفرادی و شکنجه اطلاعات کمتر نبود.
- در حال حاضر شرایط اقامتتان چگونه است؟من چون قاچاقی به ترکیه آمدم، برای اینکه اقامتم در ترکیه قانونی شود، درخواست پناهندگی دادم. اما نه برای رفتن به کشور سوم. چون همسرم شهروند کانادا هستند و قراراست به زودی به ایشان بپیوندم و نیازی به اخذ پناهندگی ندارم.
- به سایر کاربرانی که در فضای مجازی و از داخل ایران علیه جمهوری اسلامی فعالیت میکنند چه توصیهای میکنید؟کاربران توییتر فارسی که در داخل کشور فعالیت میکنند از تجربه من درس بگیرند و به هیچکس ولو نزدیکترین دوستشان اعتماد نکنند. در نظر بگیرید که ممکن است کاربری دستگیر شده باشد و اکانتش ا نهادهای امنیتی فعال نگه دارند و کاربر دستگیر شده هم در برابر آزادی، با نهادهای امنیتی همکاری کند. پس به کسی اعتماد نکنید. امنیت توییتر بسیار بالاست و نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی اگر ما اطلاعات حساس هویتیمان را به کسی نگوییم، هرگز قادر به دستگیری ما نخواهند بود، پس به کسی اعتماد نکنید...