زن جوان امیدوارانه زیر سقفی که ترک خورده و نمدار است به انتظار بازگشت پسر خردسال و پدر پیرش نشسته و هنوز به عشق آنها لبخند میزند.
خانهاش در بخش مرکزی کرج است اما خانهای که نه برق دارد و نه از گاز و دیگر امکانات اولیه برخوردار است. این زن 10 سال است در این خانه مخروبه در حالی پناه گرفته که خودش پناهگاه کودک یتیمش شده است.
اشک نمیریزد. از روزگار شکایت ندارد. حتی به خودش فکر نمیکند، او زیر این سقف دود گرفته، خستگی را هم از پا درآورده تا کودکش بدون سایه پرمهر پدر از محبت سرشار شود.
طوفانی که بیخبر وزید
خودش میگوید: 35 ساله ام. همسرم کارگر یک کارگاه دوزندگی بود و مستأجر بودیم. کارفرما برای فرار از تعهد بیمه گاهی او را اخراج میکرد و دوباره به کار میگرفت. به همین دلیل ودیعه مسکن ناچیزی برایمان باقی مانده بود و ناچار به پرداخت اجاره بودیم. هر چند همسرم درآمد ناچیزی داشت اما از زندگی کنار او و پسر کوچکم راضی بودم تا اینکه او بر اثر بیماری کلیههایش را از دست داد و در اوج جوانی ناچار به اهدای یک کلیه به همسرم شدم، اما این پایان سختی هایم نبود. نوروز 88 همسرم بر اثر سکته قلبی برای همیشه ترکمان کرد و این آغاز سرگردانی و تنهایی من بود.
زن جوان با صدایی غمگین و لبخندی تلخ ادامه داد: پدر پیرم هم که مستأجر بود بدبیاری آورد. او هم اثاثیهاش را جمع کرد و به خانه من آمد. مانده بودم با غم از دست دادن همسرم، یتیمی کودک 3 سالهام و پدری که جز من پناهی نداشت و نگرانم بود چهکنم؟
او با اشاره به لاشه موش کوچکی در کنار اتاقش میگوید: این روزگار خوش من است. آن روزها در پارک چادر زدیم و از کمیته امداد درخواست کمک کردیم. باید قانوناً قیومیت پسرم به من واگذار میشد تا از کمکهای کمیته امداد بهرهمند شویم. شورای شهر کرج به من اجازه داد تا در خانهای که قرار بود در طرح تعریض خیابان اصلی خراب شود به طور موقت زندگی کنم. خانهای که آب، برق، گاز و حتی دیوار حیاط نداشت اما فقط سقفی بود که ما را از سرگردانی و در به دری نجات داد. خانهای که تا صبح از حمله سگان ولگرد و صدای جویدن موشها آسایش نداشتیم اما همان سقف ریخته و دیوارهای نمورش پناه جانمان بود.
زن با تأسف ادامه داد: تحت پوشش کمیته امداد درآمدیم اما به توصیه یک فرد دلسوز تصمیم گرفتیم به شهر بابل برویم تا مخارجمان کمتر باشد. بههمین دلیل پروندهمان بسته و مقرریمان قطع شد. بهدلیل اینکه یکی از کلیه هایم را به همسرم بخشیده بودم، در شرایط آب و هوایی شمال دوام نیاوردیم و بار دیگر به کرج برگشتیم و دیگر نتوانستیم از حمایت کمیته امداد بهرهمند شویم. مدتی در فروشگاه زنجیرهای کار کردم اما تعدیل نیرو کردند و من بیکار شدم. به همین خاطر به واحد سرپرستی دادسرای کرج مراجعه کردم تا از دادستان برای حمایت از ایتام تحت پوشش سرپرستی کمک بگیرم.
حمایت مدعی العموم
زن جوان با غم و اندوه ادامه میدهد با حمایت دادستان البرز هر ماه مبلغی برای تهیه مایحتاج ضروری زندگی در اختیارم قرار میگیرد. او فردی را برای رسیدگی به وضعیت پسرم و تحصیل وی مأمور کرده تا بچه از تحصیل باز نماند. اما این روزها لحظات پرهراسی را میگذرانیم. چرا که طرح تعریض خیابان در حال اجرا است و باید این خانه هم تخریب شود؛ خانهای که مسکونی نبود اما پناهگاهم شد. آجر آجر این خانه قصه تنهایی و بیکسی مرا میداند پای رفتن از اینجا را ندارم و نمیدانم چه سرنوشتی در انتظارم است.
اندوه عمیقی بر چهره زن سایه انداخته است. به آرامی میگوید: یک روز که از محل کار برگشتم سگهای ولگرد دور پسرم جمع شده بودند. هراسان دویدم و پسرم را پشت خودم پنهان کردم اما یکی از سگها به من حمله ور شد و گازم گرفت. هنوز جای این زخم باقی است اما نمیدانم اگر همین ساختمان مخروبه و دیوارهای شکسته را هم از دست بدهم بر سر پدر پیر و کودک یتیمم چه خواهد آمد؟
نیکوکارانی که تمایل دارند به این خانواده بیپناه کمک کنند میتوانند با شماره تلفن 88500100-021 تماس بگیرند.