"از طرفی خوشحالم و از طرفی افسردهام چون ناخودآگاه میبینم که مرگ نزدیک است و خیلی چیزها برایم اهمیتشان را از دست میدهند. قبلا صبحها خیلی زود از خواب بیدار میشدم اما این روزها انگیزهای برای بیدارشدن ندارم. خیلی کلی به همه چیز نگاه میکنم، حس میکنم خب که چی این کره زمین و این آدمها چرا زندگی میکنند وقتی هیچ چیز پایدار نیست و همه چیز نابود میشود؟ ۴۰ سال دیگر من که حتما با دنیا خداحافظی کردهام و البته تمام کسانی که میشناسم! برای همین یک حس بیگانگی غریبی پیدا میکنم... ."
اینها را کامیار شاپور، اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۵ در گفتگو با روزنامه شرق گفت. او حالا "با دنیا خداحافظی کرده است و البته با تمام کسانی که میشناخت".
کامیار شاپور، فرزند فروغ فرخزاد و پرویز شاپور، در سن ۶۶ سالگی به دلیل ایست قلبی درگذشت.
کامیار تمام اشعار فروغ را تا چهارده سالگی خوانده بود به گزارش خبرگزاریهای ایران افسانه بیات، دختر پوران فرخزاد و دخترخاله کامیار شاپور این خبر را تایید کرده و گفته کامیار - که به کامی شهرت داشت- به دلیل مشکلات ریوی در بیمارستان بستری بوده اما امروز (دوشنبه، ۲۵ تیرماه) به خاطر ایست قلبی درگذشته است.
کامیار شاپور ۲۹ خردادماه سال ۱۳۳۱ به دنیا آمد. هم فروغ در شعرهایش به کامیار اشاره کرده، و هم پرویز شاپور از نامش، کامی، به عنوان نام مستعار خود استفاده کرده است.
لای لای، ای پسر کوچک من
دیده بربند، که شب آمده است
دیده بربند، که این دیو سیاه
خون به کف، خنده به لب آمده است
سر به دامان من خسته گذار
گوش کن بانگ قدمهایش را
...
بانگ میمیرد و در آتش درد
می گدازد دل چون آهن من
می کنم ناله که کامی، کامی
وای بردار سر از دامن من
فروغ فرخزاد- اهواز- زمستان ۱۳۳۳
وقتی کامیار سه ساله بود، مادرش فروغ فرخزاد از پدرش پرویز شاپور جدا شد. پدرش اجازه نمیداد فروغ را ببیند اما از سوی دیگر هم هرگز تلاش نکرد تصویری ناخوشایند یا مخدوش از فروغ به کامیار ارائه دهد.
کامیار در خانه مادربزرگش با عمو و پدرش زندگی کرد. در دبیرستان خبر مرگ مادرش را از یکی از همکلاسیهایش گرفت. بعد از دیپلم به بریتانیا آمد و در رشته نقاشی تحصیل کرد. سال ۵۷ به ایران بازگشت، با پدرش زندگی کرد تا سال ۱۳۷۸ که پرویز شاپور که به پدر کاریکلماتور ایران شهرت درگذشت؛ به گفته کامیار به دلیل ابتلا به بیماری سنگ مثانه و اینکه دویست هزار تومان پول برای درمانش لازم داشتند و نداشتند.
کامیار شاپور در بریتانیا در رشته نقاشی تحصیل کرد و به ایران بازگشت کامیار دو کتاب شعر داشت و در جمعآوری نامههای پدرش به او و مادرش به همسرش مشارکت کرده. کتاب سوم او در وزارت ارشاد ماند و اجازه انتشار پیدا نکرد.
چمنزار
خسته از رویاست
رویای گیاهی سبز
من افق را با مدادی رنگ پریده
خط خطی میکنم.
اشک در چشمم جمع شده است
قلبم را چون جامهدانی کهنه
در پارچه مخمل سبز در خوابش
میپیچم
روزی دختری بود
خاطرهای بود
و کوچههای آفتابی
و سکوت سبز چمنزار
و رطوبت کمرنگ آسمان آبی
و عکس سیاه و سفید قدیمی خانوادگی در جیبم
قطره باران بر صفحه ساعت بیشیشه میافتد
زمان مرطوب میشود
و کارخانهای سوت تعطیل میزند
روزی چمنزاری بود
دختری بود
و خاطرهای بود
انتهای کوچههای بیآفتاب
پر از چوبلباسی است
رود به آبشار دهن کج میکند
چگونه میتوان شعری پوچ سرود
و به پوچی ایمان آورد؟
دختر یک روز با نسیم و چمدانش رفت
خاطرهها و کوچههای آفتابی
از سوراخهای جیبم گریختند
و در ذهن افق رنگ پریده
تهنشین شدند
و من که بینیام پر از شب بود
و مژههایم در اشکهایم
پارو میزدند
سکوت سپیده
گل سرخی را که تو به من داده بودی
و تمام خاطرههایم را
با یک بلیط اتوبوس عوض کردم
و به شهری دوردست
که همان کنج اتاقم بود
و به دیوارهای چروک خورده
سقفی پر از لک،
و پنجرهای مشرف بر کوچهای دود گرفته
سفر کردم
کامیار شاپور
کامیار شاپور در مصاحبههای متعددی که با رسانههای مختلف کرد گفته بود، نقاشی میکشد، مجسمهمیسازد، شعر میگوید و گیتاری هم دارد که با آن در خیابان و پارک، موسیقی دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی را به یاد روزگار نوجوانیاش مینوازد.
وقتی از او پرسیده شد که آیا حق و حقوق فروش کتابهای مادرش را به او پرداخت میکنند یا خیر، گفت پیگیری این ماجرا برای من با ۶۳ سال سن کار بسیار سختی است، مگر در چند جبهه باید بجنگم.
کتابخانه کاملی که از آثار پدر و مادرش داشت به سرقت رفت و با اینکه میدانست سارق کیست موفق نشد آنها را پس بگیرد.
تصویری که از فروغ در ذهن او نقش بسته بود را اینگونه توصیف کرد: "در یک روز خیلی گرم در آپارتمانمان در اهواز به بالکن رفتم، زنبوری انگشتم را زد، مادرم مرا از روشنایی بالکن به تاریکی توی آپارتمان برد و پنبهای آغشته به مرکورکرم یا 'دوا گلی' را روی انگشتم گذاشت. از من فاصله گرفت و دست به سینه شروع کرد به من نگاه کردن."
او همچنین به یاد داشت که وقتی حدودا سه ساله بود پدر و مادرش برایش یک جیپ اسباببازی خریدند که سوارش شود و بازی کند.
کامیار شاپور میگفت وقتی دبیرستان فیروز بهرام درس میخوانده، فروغ به دیدارش رفته و با هم تا چهارراه یوسف آباد قدم زدند. فروغ گفته برویم به خیابان حافظ و در یک کافهتریا بنشینیم اما کامیار او را ترک کرده و حتی پشت سرش را هم نگاه نکرده است.
کامیار شاپور سالهای ۶۳، ۶۹ و ۷۶ نمایشگاههایی برپا کرد اما بعد از آن دیگر نمایشگاه نگذاشت چون بیشتر دنبال پیکر آدمی و برهنگی در نقاشی بود و چون نمایشش ممنوع بود دیگر نمیتوانست ادامه بدهد.