مرد جوان که بعد از 10 سال زندگی مشترک دادخواست طلاق همسرش را به دادگاه تقدیم کرده بود، علت این تصمیم را مخالفت با کار کردن همسرش اعلام کرد. شغل زن بستهبندی جعبه در خانه بود، کاری که فقط 100 هزار تومان برایش درآمد داشت. ظهر یکی از روزهای آخر آبان که تهران هوایی بسیار سرد را تجربه میکرد در یک کوچه باریک پردرخت، زنگ خانه «عذرا» به صدا درآمد. زن جوان تصور کرد که از شرکت بستهبندی جعبههای کادو، برای تحویل سفارشات جدید آمدهاند. اما از حرفهای پسر خردسالش دریافت که مأمور ابلاغ دادگستری برایش احضاریهای آورده است، برگهای که نشان میداد شوهرش درخواست طلاق داده است.
بعد از دو هفته، زوج جوان در شعبه 244 دادگاه خانواده حاضر شده بودند. به محض ورود آنها قاضی «حمیدرضا رستمی» اسمشان را خواند و سپس رو به «ناصر» همسر زن جوان کرد و گفت:«چه اتفاقی افتاده که بعد از یک دهه زندگی مشترک تصمیم گرفتید همسرتان را طلاق دهید؟»
مرد که قدری چاق بود و بسختی میتوانست خود را جا به جا کند، جواب داد:« دوست ندارم زنم کار کند. یک سال است این حرف را میزنم ولی گوشش بدهکار نیست. آخر این هم شد، کار؟ از خروس خوان تا بوق سگ در خانه جعبه درست میکند، اما دریغ از یک ریال عایدی. دم ظهر که از سر کارم به خانه میآیم، دینگ! زنگ خانه را میزنند و دو مرد قوی هیکل با کلی کاغذ و پارچه و سطل چسب به خانه من میآیند و ده بیست تا جعبه را برمیدارند و میروند... آقای قاضی من نخواهم زنم کار کند باید چه کار کنم؟»
قاضی جواب داد:« شغل خودتان چه هست؟» ناصر دوباره گفت:«من مشاور املاکی هستم. الان یکی دو سال است خرید و فروش و اجاره راکد شده، درآمد من هم کمتر شده. من نه پدر پولدار دارم و نه پدرزن پولدار. از همان وقت ایشان شروع کرده به غر زدن. خب ندارم. چه کنم؟ خاله من در شمال شهر زندگی میکند. آنجا پرتقال میخرد 13 هزار تومان، من پایین شهر از وانتی میخرم سه هزار تومن. اما دست خالی به خانه نمیروم. صد بار گفتم؛ خانم کم میخوریم گرد میخوابیم. منت کسی را نمیکشیم.»
عذرا نگاهی به همسرش کرد و با نیشخند گفت:«تو کم میخوری؟!»
ناصر هم به تندی جواب داد:«آقای قاضی، زنم راست میگوید، من تا دو تا بشقاب نخورم از سر سفره بلند نمیشوم. عدس پلو اگر گوشت چرخ کرده نداشته باشد لب نمیزنم. از سیر تا پیاز خانه را خودم میخرم. اما خلق و خوی من هم همین است؛ دوست ندارم همسرم کار کند. صد بار گفتهام از این جعبهسازی چقدر درمی آوری؟ من خودم آن را میپردازم. خیال میکنم به جای 800 هزار تومان، 900 هزار تومان اجاره داده ام. اما از این گوش میگیرد و از آن یکی در میکند. مرد هم مردهای قدیم...» وقتی سکوت در اتاق سایه انداخت، زن به حرف آمد و با آرامش گفت:«آقای قاضی، مشکل ما این 100 هزار تومان درآمد و کار من نیست. این آقا پیش همه خوش اخلاق است جز پیش من. 10 سال است ازدواج کرده ایم، اما هنوز ودیعه اجاره ما از 10 میلیون تومان بالاتر نرفته. خودش هم که درآمد حسابی ندارد. اجازه هم نمیدهد من کار کنم؟ بنابراین تصمیم گرفتم در خانه کار کنم تا حرف و بحثی هم پیش نیاید. باور کنید همین شندرغاز هم با هزار منت و دردسر به ما میپردازند، اما من تحمل میکنم تا بتوانم پسرم را یک بار شهر بازی ببرم یا اگر اسباب بازی خواست برایش بخرم.»
لحظهای سکوت کرد و ادامه داد:«یک روز میگوید درآمدت را چه کار میکنی؟ یک روز میپرسد چرا تلگرام داری؟ یک روز میگوید چرا با تلگرام وقت تلف میکنی؟ خب من چه کار کنم، وقتی که معلم مدرسه درسها را با تلگرام به اطلاع والدین میرساند؟»
قاضی که متوجه شده بود مشکل مهمی در میان زوج جوان نیست، آنها را به مدارا و همدلی دعوت کرد و تأکید کرد با مشاوره و ریش سفیدی بزرگترها مشکلات را رفع کنند و به خانه برگردند. اما مرد گفت:«شاید حرفهای من درست نباشد، اما من دوست ندارم زنم کار کند. دوست ندارم سرش به گوشی باشد. دوست ندارم زیر منت زن باشم!»
قاضی نگاهی به پرونده آنها انداخت و گفت:«ظاهراً مهریه همسرتان 5 سکه طلا و یک سفر زیارتی است. بعلاوه اجرت المثل سالهای زندگی که به ایشان باید بپردازید. از آنجایی که هنوز با هم زندگی میکنید بحث نفقه هم ظاهراً ندارید.» اما ناصر بلند شد و جواب داد:«فکر میکنم حدود 30 میلیون تومانی باید بپردازم. البته نمیتوانم همه آن را یکجا بپردازم.» قاضی هم تأکید کرد که با هم به توافق برسند و با معرفی داور نظر آنها را ضمیمه پرونده کنند تا رأی لازم را صادر کند. قبل از آنکه زن و شوهر از دادگاه خارج شوند، عذرا به سمت میز محکمه آمد و گفت:«می دانید چرا فقط 5 سکه مهریهام کرد؟ چون تازه طلاق گرفته بودم و به حرفهایش اعتماد کردم. فکر میکردم در ازدواج اولم بدشانسی آوردهام». ناصر هم رو به همسرش گفت:«من هم به خاطر تو قید خانوادهام را زدم و بدون اجازه آنها ازدواج کردم. حتی نتوانستم یک بار لباس دامادی تنم کنم.»
قاضی درحالی که از زن و شوهر جوان میخواست تا در این باره بیشتر فکر کنند آنها را به داور ارجاع داد.