کمتر از 10 روز به نوروز 64 مانده بود. زنهای خانه دار در حال خانه تکانی عید بودند و مردها هم مشغول کار. بچهها جلوی در خانه بازی میکردند. مریم 5 ساله لی لی بازی میکرد و سارا هم به عروسکش غذا میداد. قدری آن طرفتر زهرای 3 ساله با سه چرخهاش بازی میکرد و مواظب بود تا موهای قهوهای بلندش لای چرخ گیر نکند. آن طرف کوچه هم رضا و علی در یک تیم و حسین و بهرام هم در تیم دیگری فوتبال بازی میکردند. همهمه بچهها فضای شادی را در یکی از کوچههای خیابان سلسبیل تهران رقم زده بود.
دقایقی از ظهر گذشته بود که شورلت قهوهای رنگی انتهای کوچه توقف کرد. زن و مرد جوانی که داخلاش نشسته بودند با حسرت به بچهها نگاه میکردند. اما یکی از بچهها بیش از بقیه نظرشان را جلب کرده بود. انگار آنها مدتها بود که «زهرا»ی 3 ساله را زیر نظرداشتند.
زن با احتیاط از خودرو پیاده شد و قدم زنان به میان بچهها رفت و پس از چند لحظه کنار زهرا ایستاد و دستی بر موهای دخترک کشید. لحظهای بعد هم او را از روی سه چرخهاش بلند کرد و در آغوش گرفت. بچههای کوچه با دیدن این صحنه فکر کردند که او یکی از اقوام زهرا است. از اینرو بیتفاوت به بازیشان ادامه دادند. زن جوان زهرا کوچولو را با خودش به داخل ماشین برد و راننده هم با سرعت ازآنجا دور شد.10 دقیقهای از این ماجرا نگذشته بود که مادر زهرا سرش را از پنجره خانه بیرون آورد تا دخترش را برای خوردن ناهار صدا بزند. سه چرخهاش آنجا بود اما اثری از دخترک نبود.بادیدن این صحنه نگران شد و بسرعت خودش را به کوچه رساند.با چشمان نگرانش تمام کوچه را با یک نظرگذراند اما اثری از زهرا نبود. از همبازیهایش درباره دخترش پرسید اما هرکدام با زبان کودکانهشان جوابی دادند و در نهایت یکی از آنها گفت: زن و مرد جوانی با ماشینی قهوهای او را با خود بردند.
دیگر شکی نبود که زهرا را دزدیدهاند. مادرشیون کنان بر سر میزد و در میان ضجه هایش، فقط زهرا را صدا میکرد. پدرش در جست و جوی فرزندش به این سو و آن سو میدوید. همسایهها با پلیس تماس گرفتند و مأموران بسرعت در محل حاضر شده و تحقیقات آغاز شد.
تماس ناشناس
چند روزی از گمشدن «زهرا» گذشته بود. مادر و پدر دخترک چشم برهم نگذاشته بودند. تا اینکه تماسی ناشناس با خانه همسایه، داغ ندیدن فرزند را برایشان سنگینتر کرد. زن جوانی از آن سوی خط با صدایی لرزان گفت: به مادر زهرا بگویید دخترش پیش ماست. ما خانوادهای آبرومند هستیم و چون بچه دار نمیشدیم و همسرم هم چندباری زهرا را دیده و از او خوشش آمده بود تصمیم گرفتیم او را به فرزندخواندگی بگیریم. زن همسایه از شنیدن این حرفها شوکه شده بود. او که چند روزی زجرکشیدن خانواده زهرا و آب شدن مادرش را از نزدیک دیده بود با التماس از زن غریبه خواست دخترک را به خانوادهاش برگرداند. اما زن ناشناس که صدای گریهاش از آن سوی خط میآمد عذرخواهی کرد وگوشی را گذاشت.و تنها صدای بوق ممتد تلفن ماند. و...از آن روزشوم تاکنون 32 سال گذشته اما خانواده زهرا هنوز هم چشم به راه دختر معصومشان هستند. این خانواده 5 پسر دارند و تنها دخترشان را از دست دادهاند. اما هیچگاه نا امید نشدهاند و بهدنبال سرنخی هستند تا زهرا را که حالا 35 ساله شده پیدا کنند.افرادی که ازسرنوشت «زهرا» اطلاعی دارند میتوانند برای کمک به خانواده چشم انتظار این دختر، با بخش جویندگان عاطفه روزنامه ایران به شماره 88761621- 021 تماس بگیرند.