خواهر ۱۲ ساله ام عروس شد / او شب اول از ترس با لباس عروس فرار کرد!

رکنا: خیلی دوست دارم مانند همه فرزندان واژه بزرگ پدر را به عشق و مهربانی و تکیه گاهی مستحکم تعبیر کنم اما از زمانی که به یاد دارم جز «ترس و تحقیر» چیز دیگری از پدرم به خاطر ندارم هرچه خاطرات کودکی ام را مرور می کنم جز سیاهی و کتک های پدرم چیزی نمی بینم . چرا که ...
 
پسر 16 ساله ای که به همراه مادرش وارد کلانتری شده بود تا به خاطر ترک انفاق و کتک کاری های شدید از پدرش شکایت کند در حالی که بیان می کرد دیگر چاره‌ای جز شکایت برایم نمانده است به شرح داستان تلخ گذشته اش پرداخت و گفت: روزهای کودکی من و خواهرم همواره با کتک کاری های پدرم همراه بود و چیزی جز حسرت و تنهایی به خاطرم نمی آید. پدرم مردی معتاد و بیکار بود که هیچ اهمیتی به زندگی نمی داد در این میان مادرم با کارگری در خانه های مردم هزینه های زندگی را تامین می کرد. من و خواهر دوقلویم وقتی از مدرسه به خانه بازمی گشتیم باید غذایی را می خوردیم که شب گذشته مادرمان پخته و داخل یخچال گذاشته بود اما گاهی اوقات نیز وقتی مادر از سرکار به خانه بازمی گشت آن قدر خسته و کوفته بود که خوابش می برد و نمی توانست غذای فردای ما را آماده کند و ما باید روز بعد تا زمان بازگشت مادرم گرسنگی را تحمل می کردیم.

در عین حال جرئت نداشتیم در این باره به پدرمان چیزی بگوییم. چرا که باید به جای غذا کتک می خوردیم. پدرم بیشتر اوقاتش را در اتاقک کوچک داخل منزل سپری می کرد گاهی من و سمیرا یواشکی به آن جا می رفتیم و پدرم را پای منقل یا کشیدن سیگار یا هنگام مصرف مشروب می دیدیم. مادرم به خاطر فقر مالی آن خانه کوچک را در انتهای یکی از شهرک های حاشیه مشهد اجاره کرده بود و من و خواهرم برای رفتن به مدرسه باید مسافت زیادی را داخل بیابان و زمین های کشاورزی طی می کردیم آن روزها از ترس سگ های ولگرد وحشت زده دست خواهرم را می گرفتم تا هرچه زودتر از آن بیابان ها عبور کنیم. بعد از بازگشت از مدرسه نیز در خانه تنها می ماندیم و جرئت بیرون رفتن از منزل را نداشتیم. چرا که اگر پدرم از داخل اتاقک بیرون می آمد و ما در کوچه بودیم دستمان را با سیگار داغ می کرد یا با ترکه به دست هایمان می کوبید.
خیلی دوست داشتیم با دوستانمان در کوچه و خیابان بازی کنیم اما از ترس پدر فقط منتظر مادرمان می ماندیم تا از سرکار به خانه بازگردد و دست هایمان را با روغن چرب کند. خواهرم 12 سال بیشتر نداشت که پدرم او را به یکی از اقوامش که جوان معتادی بود شوهر داد. یادم می آید که که خواهرم از ترس با لباس عروسی فرار کرد ولی هنوز از خانه داماد خارج نشده بود که او را گرفتند و ... مدتی بعد مادرم بیمار شد و نتوانست مانند قبل کار کند من هم با وجود این که به درس و مدرسه علاقه مند بودم ترک تحصیل کردم و در یک پیتزافروشی مشغول کار شدم آن قدر کارم را درست انجام دادم تا صاحبکارم حقوقم را از 400 به 600 هزار تومان افزایش داد. ولی نیمه شب گذشته وقتی خسته از سرکار آمدم پدر معتادم دوباره به من حمله ور شد و پس از شکستن تلفن همراهم من و مادرم را کتک زد حالا نیز می خواهم بعد از بازگشت از سربازی پیتزافروشی دایر کنم تا مادرم مجبور به کارگری در هتل نباشد و بتوانم به خواهرم نیز که شوهر معتادی دارد کمک کنم و ...
 
شایان ذکر است بعد از برگزاری جلسه مشاوره در کلانتری این نوجوان شکایت خود از پدرش را پس گرفت اما به دستور سروان ولیان (رئیس کلانتری پنج تن) پدر او به مراکز روان درمانی و ترک اعتیاد معرفی شد.
+29
رأی دهید
-3

  • قدیمی ترین ها
  • جدیدترین ها
  • بهترین ها
  • بدترین ها
  • دیدگاه خوانندگان
    ۴۰
    karaji - کرج ، ایران

    تف به اون فرهنگ و پدر و مادر و اون داماد احمق و پدر داماد و تمام دست اندرکاران چنین جنایتی ..
    0
    53
    جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۶ - ۰۹:۴۴
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۲۹
    Lavashak22 - کپنهاک ، دانمارک

    لعنت به اون فرهنگ و دین و مذهبی که کودک ۱۲ساله به جای لذت بردن از کودکیش مجبور میشه ازدواج کنه
    1
    37
    جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۶ - ۱۱:۴۴
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    نظر شما چیست؟
    جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.