رکنا: با آن که همواره خودم را فردی زرنگ و مدیر تصور می کردم اما خیلی راحت از یک دختر جوان رودست خوردم و همه زندگیام را از دست دادم. من به خاطر چشم های شیطانی آن دختر همسرم را طلاق دادم، از دیدن فرزندم محروم ماندم، همه سرمایه ام از کفم رفت و حالا نیز در حالی از سوی خانواده ام طرد شده ام که آن دختر به تیره روزی های من می خندد و با وقاحت می گوید «بدبخت تو که دیگر چیزی نداری چگونه می توانم با یک انسان آس و پاس ازدواج و زندگی کنم . . . »
مرد 35 ساله درحالی که عنوان می کرد به خاطر عشقی هوس آلود زندگی شیرینم را با دستان خودم نابود کردم و اکنون به مرد آواره ای تبدیل شده ام که هیچ احترامی در بین خانواده و بستگانش ندارد به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: پدرم مالک یکی از کارخانه های بزرگ تولیدی است و من هم تک پسر خانواده هستم به همین دلیل نیز پدرم حساب دیگری روی من باز کرده بود و همه نوع امکانات رفاهی، تفریحی و تحصیلی را برایم فراهم می کرد پس از ازدواج 2 خواهر بزرگ ترم، همه امور خانواده دست من بود و به همین دلیل نیز مردی مستقل و مسئولیت پذیر بار آمدم. پس از آن که تحصیلاتم را در رشته کارشناسی مهندسی صنایع به پایان رساندم و از خدمت سربازی نیز معاف شدم با پیشنهاد خانواده ام به خواستگاری «ملیکا» رفتم.
او از هر نظر دختر شایسته ای بود چرا که پدر و مادرم شناخت کاملی از او و خانواده اش داشتند در همین زمان پدرم مدیریت کارخانه را هم به من سپرد و فقط در برخی از امور مرا راهنمایی می کرد. با کمک «ملیکا» در رشته کارشناسی ارشد صنایع ادامه تحصیل دادم و از زندگی زیبایم لذت می بردم این شیرینی با به دنیا آمدن «اشکبوس» صد چندان شد.
درحالی که یک زندگی رویایی را تجربه می کردم ناگهان ساحره ای وارد زندگی ام شد و بدبختی های من شکل گرفت آن روز دختری به نام «فتانه» برای استخدام در بخش اداری به دفترم مراجعه کرد. در همان نگاه اول دلباخته زیبایی های ظاهری او شدم اما نمی دانستم طنازی های شیطانی او روزی مرا نابود خواهد کرد. او که 23 سال بیشتر ندارد در اتاق کناری من مشغول کار شد. اما خیلی زود همه کارگران وکارمندان کارخانه فهمیدند که من روی حرف «فتانه» حرفی نمی زنم و او همه وجود مرا تسخیر کرده است و به هر بهانه این مدام به اتاق من سر می زند و ساعت ها با من حرف می زند تا اینکه ...
در مدت کوتاهی از او خواستم با من ازدواج کند ولی او دستور داد باید اول همسرم را طلاق بدهم چند روز باوجدان خودم درگیر بودم چرا که دل بریدن از همسری مهربان و دلسوز و پسری شیرین زبان خیلی برایم سخت بود. با این وجود 500میلیون تومان مهریه همسرم را پرداختم و او را طلاق دادم با این کار همه از من رویگردان شدند پدرم نیز مرا از کارخانه بیرون کرد. حالا فتانه می گوید تو دیگر چیزی نداری که بخواهم با تو ازدواج کنم نمی دانم چگونه درگیر هوس های شیطانی شدم....