راننده مسافربر که مدعی بود از اعتیاد همسرش به داروهای آرامبخش به ستوه آمده، همراه اوبه دادگاه خانواده رفت تا طلاق بگیرند.وقتی منشی شعبه 244 دادگاه خانواده، مراجعان ساعت 11 را فراخواند، زن و مردی میانسال وارد دادگاه شدند. در نگاه اول موضوع خاصی میان آنها جلب نظر نمیکرد، جز چشمهای نیمه باز زن و پلکهای سنگینش. لبهایش تیره بود و علاوه بر آن گاهی به یک نقطه زل میزد. اما مرد با آنکه شکمی برآمده داشت، سرحالتر به نظر میرسید و استوار ایستاده بود.
قاضی «حمیدرضا رستمی» در همان ابتدا به پرونده روی میز نگاهی انداخت و مکث کوتاهی کرد. روی پرونده نوشته شده بود؛«دادخواست طلاق توافقی». سپس رو به آنها گفت:«خب؛ بفرمایید چه شده که تصمیم به طلاق گرفته اید؟»
مرد بدون مقدمه گفت:«11 سال است که با هم ازدواج کردهایم و حالا با داشتن دختری 7 ساله توافق کردهایم از هم جدا شویم. راستش زنم به مصرف داروهای آرامبخش اعتیاد پیدا کرده و بیشتر ساعات روز در خواب و خیال است. الان هم به مصرف متادون رو آورده و آخرین باری که به او اعتراض کردم دعوای مفصلی راه انداخت و با باز کردن شیر گاز میخواست خانه را به آتش بکشد که خیلی زود متوجه شدم و از فاجعه جلوگیری شد. آنجا بود که فهمیدم ادامه این زندگی برای هر سه نفرمان خطرناک است و ناچاریم به این زندگی پردردسر خاتمه دهیم.»
سپس قاضی به زن نگاهی کرد و پرسید:«مگر شما معتاد هستید که متادون مصرف میکنید؟»
زن گفت:«نه. ولی متادون آرامم میکند. اما مدتی است داروهای آرامبخش کمکی به رفع عصبانیتم نمیکند.»
زمانی که زن با صدای آرام و یکنواخت حرف میزد، کلمات شمرده شمرده از دهانش خارج میشد، شوهرش زیر چشمی او را نگاه میکرد و سرش را تکان میداد.«مروارید» 35 ساله بود و همسرش «صفا» حدود 40 سال داشت. آنها از طریق خواهر صفا با یکدیگر آشنا شده بودند، خواهر صفا در یک اداره کار میکرد و مروارید همکارش بود.صفا به قاضی گفت:«راستش ایشان زن خوبی است. اما خیلی زود باور است و بعد از یکی دو سال که اختلافات میان ما شروع شد به توصیه زن برادرش به مصرف خودسرانه قرصهای آرامبخش رو آورد و بعد از مدتی به آنها معتاد شد. چند بار هم او را پیش دکتر و روانشناس بردم. اما مدتی مصرف دارو را کنار میگذاشت و دوباره با بروز اختلافات خانوادگی شروع به مصرف قرص میکرد. سال پیش هم من و دخترمان را ترک کرد و به حالت قهر به خانه پدرش رفت. در چند ماهی که آنجا بود به این نتیجه رسیدم شاید دوری از من و خانه باعث شود در رفتارش تجدید نظر کند، اما نه تنها بهتر نشد بلکه به مصرف متادون اعتیاد پیدا کرد.»
مروارید که تا آن لحظه به گوشهای زل زده و حرفهای شوهرش را میشنید، به آرامی گفت:«من از روز اول اینطوری بودم؟! تو به من نگفتی بهترین زندگی را برایت میسازم؟! اما برای زندگی مرا به یک زیرزمین بردی. جایی که پر از سوسک و مارمولک بود. اصلاً یکبار مرا به مسافرت بردی؟ یک بار برایم گل خریدی؟ الان که بچه داریم یک بار ما را به شهربازی، سینما یا مسافرت بردهای؟!»
قاضی رستمی بدون آنکه حرفی بزند فقط گوش میداد که صفا رو به همسرش گفت:«اول زندگی که در زیرزمین نبودیم. خب برای اینکه صاحب خانه شویم باید سختیها را تحمل میکردیم. حالا هم که سه دانگ از آپارتمان به نام خودت است. یک دختر دسته گل هم که داری. دیگر چه میخواهی؟»
زن در جواب گفت:«تو با درآمد مسافرکشی میتوانستی خانه بخری؟ آن همه در خانه برای مردم خیاطی کردم برای چی؟» بعد رو به قاضی ادامه داد:«آقای قاضی اخلاقش خیلی تند است و بد دهنی میکند. اصلاً درکم نمیکند...»
چند دقیقه بعد از شنیدن حرفهای هر دو طرف، قاضی از زن خواست بیرون از اتاق منتظر بماند. آنگاه به مرد گفت:«اگر طلاق بگیرید ممکن است مشکلات روحی و جسمی همسرت بیشتر شود و این برای فرزند شما اصلاً خوب نیست. فکر نمیکنی اگر همسرتان درمان شود دیگر نیازی به جدایی ندارید؟»
با این حال صفا توضیح داد که چند بار خانواده و فامیل را واسطه کرده تا همسرش دست از مصرف دارو بردارد، ورزش کند و قهر کردن را کنار بگذارد. بعد هم خیلی آرام طوری که صدا از اتاق بیرون نرود، گفت:«من مشکوکم که به مواد مخدر معتاد شده باشد. اما نمیتوانم بیجهت از او آزمایش بگیرم.»
قاضی پس از نوشتن مطالبی در پرونده طلاق توافقی زن را به داخل اتاق فراخواند تا هر دو برگههای مربوطه را امضا کنند. سپس با اشاره به اینکه لازم است نظر کارشناس مشاور را هم ضمیمه پرونده کنند، صدور رأی را به هفته بعد موکول کرد. زن و شوهردرحال خروج از اتاق دادگاه بودند که قاضی از زن پرسید:«با توجه به اینکه مهریه و نفقه ات را بخشیدهای آیا برای ادامه زندگی مشکلی داری؟!» و زن همانطور شمرده شمرده و آرام گفت:«خانه را باید بفروشیم و هر کسی برود دنبال زندگی خودش. همین!»