یک سال پیش، ۲۲ ساله بودم که با دوست دخترم به منچستر رفتیم تا بتوانم به آرزویم برسم و یک "دی جی" حرفهای شوم. اما یک شب همه چیز عوض شد. آن شب با دوستان صمیمیام بیرون رفته بودیم. آخر شب از یکدیگر جدا شدیم. تلفنم را گم کرده بودم، همینطور که در خیابان منتظر دوستم بودم، سر صحبت را با گروهی از مردها باز کردم؛ کاری که اغلب وقتی ساعت ۴ صبح کمی مست در خیابان بودم، انجام میدادم.
وقتی از دوستم خبری نشد، مردها به من یک نوشیدنی دیگر پیشنهاد دادند. با خودم فکر کردم چرا که نه؟ من بارها در چنین موقعیتی قرار گرفته بودم. مست بودم و مشکلی نبود که کمی مستتر به خانه برگردم.
اول متوجه نشدم جایی که رفتیم یک هتل بود. فکر کردم شاید داریم به بار هتل میرویم، اما با هفت، هشت مرد به یکی از اتاقهای هتل رفتیم. کم کم بقیه رفتند و فقط من و دو مرد دیگر ماندیم. بلند شدم که به خانه بروم، حدس میزدم که دوست دخترم نگرانم باشد. اما مردها من را راضی کردند که برای یک نوشیدنی دیگر بمانم.
مطمئن نیستم چیزی قاطی مشروب کرده بودند اما بعد از آخرین نوشیدنی گیج شدم و همه چیز گنگ و مبهم شد. البته نه آنقدر مبهم که نفهمم چه اتفاقی افتاد: دو مرد به من تجاوز کردند. شلوار جین را از پایم درآوردند و من هیچ مقاومتی نکردم.
خیلیها از من میپرسند که چرا هیچ کاری نکردی. همه چیز خیلی مبهم بود. وقتی به شما حمله میشود بدن شما بین جنگیدن، فرار کردن یا تسلیم شدن انتخاب میکند. من خشکم زده بود. بعد از آن تنها چیزی که یادم میآید این است که بیدار شدم و هتل را ترک کردم. ساعت ۸ صبح بود. حتی متوجه نشدم که آیا هنوز دو تا مرد آنجا هستند یا نه.
انگار در وضعیت هدایت خودکار بودم. حتی ایستادم و از یک باجه خودپرداز پول اجاره خانهام را گرفتم. تازه وقتی به پل مقابل خانهام رسیدم ضربه را احساس کردم. میدانستم که حتما تمام شب دوست دختر و دوستم در خانه نگران منتظر من هستند. یکدفعه احساس کردم که دلم میخواهد خودم را از بالای پل به پایین بیاندازم. فکر کردم: "اینطوری مجبور نیستم بگم که چه اتفاقی افتاده است."
یکجوری به رفتن ادامه دادم. به محض اینکه در خانه را باز کردم به گریه افتادم. نمیتوانستم گریه نکنم. به دوست دختر و دوستم همه چیز را گفتم. آنها شوکه شدند. نمیتوانستند بفهمند که چطور ممکن است چنین چیزی رخ دهد. همه روی مبل نشسته بودیم و دوست دخترم به مادرم تلفن کرد و تلفن را روی بلندگو گذاشت.
مادرم همه ما را آرام کرد و گفت که من باید تمام اتفاقات را گزارش کنم.
بر اساس تازه ترین آمار دولتی، تخمین زده میشود که هر سال حدود ۷۵ هزار مرد قربانی آزار جنسی میشوند که حدود ۹ هزار مورد تجاوز به عنف است. همین تحقیق نشان میدهد که فقط کمتر از سه هزار مورد از آزار یا تجاوز جنسی به مردان به پلیس گزارش میشود. شاید به همین دلیل بوده که شبکه سه بیبیسی یک مستند به نام "تجاوز به مردان: شکستن سکوت" تهیه و پخش کرده است.
سام در لندن با اعضای گروه خیریه 'نجات یافتگان منچستر' احساس شرم و کثافت میکردم. اما مادرم من را قانع کرد که فورا به اداره پلیس بروم. همه با هم رفتیم. دوست دخترم و دوستم همراه من آمدند. در ایستگاه پلیس من را برای سوال و جواب به اتاق تنهایی بردند. از من پرسیدند: "آیا تا به حال به دوست دخترم خیانت کردهام؟ آیا تجربه همجنسگرایی داشتهام؟"
احساس کردم آنها حرف من را باور نمیکنند. تا جایی که به یاد میآوردم برایشان توضیح دادم. پلیس سعی کرد از طریق دوربینهای مدار بسته من را پیدا کند. هنوز اجازه نداشتم که دستها و لباسهایم را بشویم تا بعداز ظهر که به "مرکز بررسی آزار جنسی" فرستاده شدم. آنجا معاینه شدم، آزمایش خون دادم و به من داروی مقابله با ویروس اچآیوی دادند.
شخصا آن موقع تنها چیزی که دلم میخواست این بود که بروم دوش بگیرم تا بوی مردهای غریبه از بدنم محو شود.
بالاخره نیمه شب بود که به من اجازه دادند دوش بگیرم. پیش پدر و مادرم در شهر "نوارک" رفتم و آنجا ماندم. برای هفتهها خانه را ترک نکردم. اگر کسی به دیدارم میآمد فورا تلویزیون را روشن میکردم تا هیچ صحبتی نشود. تمام وقت مادر یا پدرم در کنارم بودند، ترسیده بودم، وسایل خانه را میشکستم و گریه میکردم. برای ساعتهای طولانی در وان حمام مینشستم و سعی میکردم خودم را از همه چیز پاک کنم.
بعد از یک ماه به منچستر برگشتم و سعی کردم زندگی را از سر بگیرم. در طول هفته در یک اداره کار میکردم و آخر هفتهها دی جی بودم. فکر میکردم اگر خودم را حسابی مشغول کنم به مساله تجاوز دیگر فکر نمیکنم. اما نتوانستم. بالاخره آنقدر تلاش کردم که زندگی عادی داشته باشم که از نظر فیزیکی و روحی از نفس افتادم.
علاقه شدید سام به موسیقی به او کمک کرد که به زندگی عادی برگردد این اتفاق بر رابطه من و دوست دخترم هم تاثیر گذاشت. خودم را وادار میکردم که با او رابطه جنسی داشته باشم اما در واقع حتی بوسیدن هم برایم دشوار بود. متاسفانه دو ماه بعد از آن اتفاق من و دوستدخترم از هم جدا شدیم.
چند هفته بعد فهمیدم که دو مرد در رابطه با شکایت من دستگیر شدند. اما شکایت من رد شد. یک روز صبح، موقعی که دندانهایم را مسواک میزدم، پلیس تلفن زد و گفت که نمیتواند علیه دو مرد اقدامی کند و باید پرونده را ببندند. چون مثل همه پروندههای مشابه، به سختی میتوانند ثابت کنند که آنچه برای من اتفاق افتاده به زور بوده است.
آنقدر عصبانی شدم که مسواکم را به دو نیم کردم. بدترین چیز این بود که می دانستم که این دو مرد هنوز آنجا هستند. یک روز صبح در مسیر رفتن سر کار، ناگهان در هم شکستم و در ماشین به گریه افتادم. به مادرم تلفن زدم و گفتم که دلم میخواهد بمیرم. مثل خیلی از مردها فکر میکردم که نیازی به کمک کسی ندارم. رفتن پیش مشاور را نشانه ضعف میدانستم. اما مادرم قانعام کرد که پیش مشاور بروم.
یک مامور ویژه پلیس به من یک موسسه خیریه به نام "نجات یافتگان" معرفی کرده بود که به مردان قربانی تجاوز جنسی کمک میکردند. با آنها تماس گرفتم و آنها یک مشاور معرفی کردند. با حمایت خانوادهام کم کم شروع کردم به کنار آمدن با آنچه که اتفاق افتاد. کمی بعد از شروع جلسات مشاوره به مرکز خرید منچستر رفتم و برای خودم یک جفت کفش ورزشی خریدم، کاری که پیش از آن میترسیدم انجام دهم.
سعی کردم این تجربه بد را به کاری مثبت تبدیل کنم. الان درباره این مساله حرف میزنم چون میخواهم افرادی که قربانی این مساله میشوند کمتر از حرف زدن وحشت کنند.
سام برای موسسه خیریه کمک به مردان قربانی تجاوز بیش از ۵۰۰۰ پوند کمک جمع کرده موسسه نجات یافتگان منچستر، از داستان واقعی من برای تمرین دادن به نیروهای پلیس استفاده میکند، آنها یاد میگیرند که چطور با قربانیان تجاوز با دقت زیاد برخورد کنند. هر بار که این ماجرا را بازگو میکنم، احساس میکنم این کمک میکند که کمی از تصور داغ ننگ تجاوز به یک مرد کم شود. مورد تجاوز قرار گرفتن چیزی از مردانگی کم نمیکند. امیدوارم همه قربانیان تجاوز، چه مرد و چه زن جرات داشته باشند که آنچه را که اتفاق افتاده، به پلیس گزارش کنند، چون در حال حاضر خیلی ها حاضر به این کار نیستند.
امیدوارم سال آینده دانشگاه بروم و در رشته حقوق تحصیل کنم. دلم میخواهد یک روز بتوانم این وضع را تغییر دهم.
رئیس پلیس منچستر درباره سام تامپسون میگوید: "ما از فعالیت آقای تامپسون برای آگاهی رسانی درباره مساله تجاوز به مردان استقبال میکنیم و از او سپاسگزاریم. او با قدم پیش گذاشتن و گفتن داستانش شجاعت زیادی از خود نشان داده است. ما همواره به دنبال بهتر کردن خدمات خود هستیم. از نزدیک با موسساتی مانند 'نجات یافتگان منچستر ' همکاری میکنیم تا از قربانیان آزار جنسی و تجاوز حمایت کنیم و نیروهایمان را آموزش میدهیم تا بتوانند با افرادی که دچار این مساله هستند، بهتر درک کنند."