افشای راز هولناک داماد

دختر جوانی که بیماری صرع داشت به امید یک زندگی بهتر ازدواج کرد، اما نه تنها طعم خوشبختی را تجربه نکرد، بلکه از همسرش به ویروسی آلوده شد که دنیا را جلوی چشمانش تیره و تار کرد.

 درروزهای سرد پاییزی برای «ترنج»، نه قدم زدن روی برگ‌های زرد درختان جالب بود و نه تماشای ترنم باران از پشت پنجره جذابیتی داشت. او با مادر پیرش پا به دادگاه خانواده گذاشته بود تا از همسرش جدا شود. با اینکه شوهرش به بیماری ایدز مبتلا بود، اما تنها چیزی که تازه عروس را مصمم به طلاق می‌کرد، نه این بیماری بود و نه اعتیاد همسرش. ترنج می‌گفت؛ «برای هر دردی درمانی هست، جز دروغ و پنهانکاری.»

 وقتی ترنج وارد شعبه 244 دادگاه خانواده شد، قاضی «حمیدرضا رستمی» اسامی طرفین پرونده را خواند، اما اثری از شوهرش «کاوه» نبود. با این حال ترنج به صندلی خالی کنار خود نگاهی کرد و به یاد روز عقدشان افتاد و به این فکر کرد که تا چند روز دیگر می‌توانستند دومین سالگرد پیوندشان را جشن بگیرند. اما تندباد تقدیر همه رؤیاهایش را با خود برده و همسرش برای او چیزی باقی نگذاشته بود جز تنهایی، ویروس ایدز و دلی شکسته.ترنج دختری بود که به گفته آشنایان از هر انگشتش هنری می‌ریخت و با آنکه تحصیلات دانشگاهی هم داشت اما موفق نشده بود کاری برای خودش دست و پا کند. به همین خاطر در 26 سالگی همچنان روزگار خود را در خانه می‌گذراند، چرا که از کودکی به بیماری صرع مبتلا بود و گاه و بیگاه تشنج می‌کرد. با این حال تنها آرزویش این بود که ازدواج کند و با تکیه به همسرش به سوی خوشبختی رؤیایی برود. سرانجام روزنه امید به اتاق کوچکش تابید و مادرش خبر داد که برایش خواستگاری پیدا شده است.روز خواستگاری کاوه کت و شلوار دودی رنگ پوشیده بود و دسته گلی بزرگ در دست داشت. ترنج هم در دلش حسابی خوشحال بود، اما سعی می‌کرد خودداری کند و به روی خودش نیاورد. بعد ازتشریفات مقدماتی قرار شد عروس و داماد با هم گفت‌و‌گو کنند. در آن لحظات ذهن ترنج درگیر این سؤال بود که؛ «از میان این همه دختر چرا مرا انتخاب کرده‌اند؟» برای همین تصمیم گرفت در همان جلسه اول به شوهر آینده‌اش بگوید که صرع دارد و با خودش فکر کرد اگر واقعاً کاوه او را بخواهد می‌ماند. همین طور هم شد و کاوه در میان جمع گفت: «تو دختر رؤیاهای من هستی و...».

دوره نامزدی زوج جوان به یک ماه نکشید تا اینکه با مهریه 110 سکه‌ای پای سفره عقد نشستند و قرار شد سال آینده زندگی مشترکشان را آغاز کنند. کاوه در شرکت نصب تابلوهای تبلیغاتی کار می‌کرد و ناچار بود شب‌ها هم کارکند. ترنج هم شکایتی نداشت اما از او قول گرفته بود تا کم کم زمان کارش را تا شروع زندگی مشترک‌شان تغییردهد. با این حال خیلی زود با خبر شد که کاوه اعتیاد دارد و در میان وسائلش سرنگ نگهداری می‌کند. وقتی هم به او اعتراض کرد، کاوه گفت:«من برای شب بیداری ناچارم مواد مخدر مصرف کنم، درست مثل تو که برای غش نکردن دارو مصرف می‌کنی!»در آن لحظات ترنج باشنیدن این حرف احساس کرد دلش شکسته و باوری در ذهنش خرد شده است. اما اهمیتی نداد و سعی کرد با عشق و علاقه، همسرش را به ترک مصرف مواد تشویق کند. چند ماه بعد هم فهمید که کاوه کارت پایان خدمت ندارد و در حالی که برای جمع‌آوری مدارک معافیت از سربازی این طرف و آنطرف می‌رفت، راز بزرگی بر ترنج آشکار شد. چراکه خیلی اتفاقی فهمید کاوه به ویروس اچ ‌ای وی آلوده است و این موضوع را از او پنهان کرده است. هر چند این موضوع را انکار می‌کرد و به ترنج می‌گفت که برای فرار از خدمت سربازی مدارک جعلی بیماری ایدز را فراهم کرده است اما عروس جوان برای کشف حقیقت تلاش کرد تا اینکه خبرهولناکی که بشدت ازآن وحشت داشت رسید و فهمید که خودش هم به ویروس اچ‌آی وی آلوده شده است.

زوج جوان در خانه پدری کاوه اتاقی گرفته بودند و آنها در تدارک تهیه خانه مستقلی برای خود بودند که ترنج برای نخستین بار برگه آزمایش خون خودش را گرفت و دید رویش مهر خورده است؛ مثبت. او همانجا روی صندلی آزمایشگاه دچار تشنج شد و وقتی چشم باز کرد خودش را روی تخت درمانگاه دید. او به خانه پدری‌اش برگشت و تا یک هفته لب به غذا نزد. دنیا در نگاه او تیره و تار شده بود و تصور می‌کرد همه درها به رویش بسته شده‌اند تا آنکه به خاطر گریه‌های مادرش راضی شد کمی غذا بخورد. دو هفته هم جواب کسی را نداد. سرانجام یک روز صبح بلند شد و نزد مشاوری که قرار بود او را درباره مبارزه با بیماری ایدز راهنمایی کند رفت. پزشکان هم به او اطلاع دادند که بیماری هنوز در مرحله ابتدایی است و حتی می‌تواند با دارو درمانی آن را متوقف کند. سه ماه باید دارو مصرف می‌کرد تا شانس خود را برای به دست آوردن سلامتی دوباره امتحان کند. اما در این مدت از کاوه خبری نشد و ترنج هم تصمیم گرفت به‌دلیل پنهانکاری در ابتلا به بیماری لاعلاج از دادگاه درخواست طلاق کند.آن روز که ترنج با مادرش به دادگاه آمده بودند، معلوم شد که احضاریه به دست کاوه نرسیده و انگار او خانه پدری‌اش راهم ترک کرده است. با این حال قاضی به منشی دادگاه دستور داد وقت رسیدگی دیگری را برای ترنج و همسرش در نظر بگیرند. بعد هم از ترنج خواست به خانه برگردد، اما درست چند لحظه قبل از خروج ترنج، مادرش در را باز کرد و رو به قاضی گفت:«واقعاً چرا آزمایش ایدز قبل از ازدواج را اجباری نمی‌کنند؟ حالا من باید چه کار کنم؟» و دختر جوان او را دلداری داد و گفت؛ «غصه نخور مادرجان! همه چیز درست می‌شود...».
+13
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.