سرویس سیاسی انصاف نیوز: نوزده سال از جریان قتلهای زنجیرهای گذشته است و هنوز ناگفتهها و پرسشهای فراوانی از این ماجرا وجود دارد که هر ساله از تریبونهای مختلفی مطرح میشود، برخی جواب میگیرد و برخی همچنان بیپاسخ میماند و میرود تا به بهانهی سالگرد بعد که بلکه مطرح شوند. یکی از نامهایی که در آن دوران بر سر زبانها افتاد و هنوز در دسترس است، «اکبر خوشکوشک» است. مردی که در آن دوران به عنوان یکی از دستاندرکاران این قتلها مدتی بعد از دستگیری سعید امامی و دست اندکاران قتلها بازداشت شد و گمانهزنیهای بسیاری را ایجاد کرد. خوشکوشک که سه، چهار سال پیش به ناگهان در انظار ظاهر شد و پس از چهارده سال لب به سخن و پاسخگویی گشود، میگوید که در آن ماجرا بی گناه بوده است. او همچنین از مسایل دیگری سخن به میان آورد که همگی از او چهرهای امنیتی ساخته که اتفاقا ابایی از حضور عمومی و رسانهای ندارد، الا عکسی از خود که موافق انتشار آن نیست.
انصاف نیوز در نوزدهمین سالگرد قتل داریوش و پروانه فروهر، که سالگرد قتلهای زنجیرهای هم شناخته میشود، با اکبر خوشکوشک، از نیروهای امنیتی وقت وزارت اطلاعات به گفتوگو نشسته است. البته این گفتوگوی یک ساعت و نیمه تنها محدود به قتلهای زنجیرهای سال ۷۷ و دستگیری و پخش فیلمهای بازجویی او نشده و دربارهی برخی مقاطع تاریخی دیگر و بزنگاههایی است که ایران با آن مواجه بوده است.
متن این گفتوگو که جمعهی گذشته انجام شده است، در پی میآید:
دسترسی آمریکا و اسراییل به کشور، اندازهی عربستان و امارات نیست انصاف نیوز: وضعیت امنیتی کشور را در حال حاضر چگونه ارزیابی میکنید؟
اکبر خوشکوشک: اینکه شما میپرسید وضعیت امنیتی ما چگونه است، ابتدا باید تقسیم بندی کرد. ما یک امنیت داخلی داریم و یک امنیت خارجی. اگر امنیت داخلی را بخواهید در نظر بگیرید، خود بخشهای مختلفی دارد؛ امنیت اجتماعی و اقشاری دارد، امنیت سیاسی دارد، ضد جاسوسی دارد، اینها در داخل و جزء امنیت داخلی محسوب میشوند. امنیت خارجی هم که به بخش خارجی و بینالمللی ما مربوط میشود؛ حریفها و سرویسهای خارجی که دارند روی ما کار میکنند. هیچ سرویسی در دنیا نیست که نخواهد از جمهوری اسلامی ایران خبر بگیرد.
حالا شما مثلا بگویید که کسی مثل آقای پوتین که ارتباط خوبی هم با کشور ما دارد؛ روسها هم دارند اینجا روی ما کار میکنند، چینیها کار میکنند، کرهی شمالی کار میکند، کرهی جنوبی کار میکند، کل اروپا کار میکند، کشورهای منطقهی خلیج فارس دارند کار میکنند، اسراییل دارد کار میکند؛ یعنی هیچکس نیست که روی ما کار نکند.
خب به خاطر اهمیت ایران است
_ بهخاطر اهمیت ایران و بهخاطر اینکه ما جایی قرار گرفتیم و پلی هستیم بین غرب و شرق. شما به لحاظ اقلیمی نگاه کنید؛ از یک طرف به اروپا، از شمال به خزر و روسیه، از پاکستان و افغانستان به شرق، از سوی دیگر به خلیج همیشه فارس.
یک وقتی تزارها به دنبال آبهای گرم بودند، که بتوانند ایران را اشغال کنند. هنوز که هنوز است، روسها میخواهند این آبهای گرم را داشته باشند. حالا یا با دوستی که البته الان که دیگر دنیای بگیر و ببند نیست، دنیای دوستی است تقریبا.
از نظر داخلی هم که کشور امارات دارد بیشترین کار را روی کشور ما میکند. بعد از آن کشور عربستان است، یعنی اگر شما بیایید و الان بگویید که دشمن شمارهی یک ما آمریکا و اسراییل است، آنها آنقدر دسترسیهایشان مثل عربستان و امارات نیست. ما رفت و آمدهای خاصی را، چه توسط مردم – در قالب توریست – و چه دولتیها، داریم. مثلا من یادم است که رفته بودم باشگاه ایرانیان، یک شب دوستان دعوت کردند که آنجا بخوابیم و صبح از آنجا برویم آفریقا؛ آنجا مدیرش منبع خبری سرویس اطلاعاتی امارات بود، رابط وی هم در آنجا بود؛ ما خیلی از امارات لطمات خاصی را خوردیم.
داستانی را برای شما تعریف کنم، این داستان هرچند برای ۳۰ سال پیش است اما خیلی آموزنده خواهد بود که لازم است مردم این کشور آنرا بدانند. اینکه آنچه مرحوم امام و مقام عظمای ولایت، حضرت آیتالله خامنهای راجع به سربازان گمنام امام زمان میگویند، چیز پرتی نیست. یک چیزهایی میبینند و میبینند که جز امام زمان کسی دیگر نمیتواند به این شکل کمکی کند.
بفرمایید
_ یک آقایی بود به نام « ابوعلی مولا»، ایشان شیعه بود و وابستهی اطلاعاتی صدام بود در استانبول. او با کمک منافقین، کسانی را که خانوادههای اسرا بودند را میآورد به ترکیه؛ این آقا در ترکیه با یک پاسپورت دیگری اینها را به عراق میبرد، بچههایشان را ملاقات میکردند و به ترکیه باز میگشتند و پس از آن میآمدند ایران. ضدجاسوسی ما یک آقایی هست که، شاید اسمش را خودش صلاح نداند که من بگویم، «شهید ستاری» یکوقت به او گفته بود که باید مجسمهی شما را با طلا ساخت، سر یک موضوعات دیگر؛ مثلا «آقا بهزاد»، فقط میتوانم بگویم آقا بهزاد، ایشان در بخش ضد جاسوسی بودند، میآیند و در میآورند که این آدم، آدمی است که دارد هم خانوادههای اسرای ما را به آنسو میبرد و اطلاعاتشان را میگیرد و هم اینها را منبع کرده است در داخل کشور و به آنها میگفت که اگر خواستی دفعهی دیگر بیایی و بچهات را ملاقات کنی، دنبال این چیزها باش. مثلا اگر اقوام ارتشی داری، اقوام اطلاعاتی داری، اقوام سیاسی، امور خارجهای داری، این اطلاعات را جمع کن و بیاور.
یکی از مدیران ارشد ضدجاسوسی ما بلند میشود و به عنوان یک مهندس میرود به سرکنسولگری عراق در ترکیه و میگوید که من یک همچین اطلاعاتی دارم؛ آن آدم را شناسایی میکند و این پروژهای بود که آن موقع امام و مسوولان کشور از آن حمایت کردند. این موضوع مثل توپ ترکید که مدیرکل ارشد ضدجاسوسی وزارت، بلند میشود و میرود و وصل شود به افسر اطلاعاتی ارشد عراقی. با آن پروژه، دیگر نه تنها جلوی آن کار گرفته شد؛ بلکه بالعکس شد. یعنی خانوادههای شناسایی شده که برای ملاقات بچههایشان به ترکیه و بعد بغداد و یا موصل میرفتند، یک کار دوبل کردند و از این کار به بعد سیستم اطلاعاتی عراق واقعا دچار شکست اطلاعاتی شد. چونکه ما اعتقاد نداشتیم که کاری با این آدم داشته باشیم، تا دقیقهی آخر هم این آدم حضور داشت. بعد رفت پاکستان و بعد هم به ایران آمد و رفت. جنگ خلیج فارس که شد، آمد ایران و رفت و ما هم کاری با او نداشتیم. اما ببینید! اطلاعات یعنی این. ببینید ضدجاسوسی ما چقدر قوی بود.
الان چهطور است؟
_ الان، ببینید، بدنهی اطلاعات هیچگاه تغییر نمیکند. تغییر کننده در وزارت، فقط وزیر اطلاعات است. وزیر اطلاعات تغییر میکند؛ امکان دارد آن معاون را بردارند، میشود مشاور و آن مدیر کل را بگذارند جای آن معاون. یعنی این طور نیست که فی المثل بروند از ارتش، سپاه و یا نیروی انتظامی، معاونی بیاورند. تا الان شما نگاه کنید! از زمانی که تشکیلات وزارت اطلاعات از مهر ماه سال ۶۳ تاسیس شد، از دادستانی انقلاب، اطلاعاتیهایشان آمدند، از کمیتهی انقلاب اسلامی، از سپاه، از نخست وزیری، حراستها و … همگی آمدند. این فرایند در سران سه قوه تصویب شد که کلا اطلاعات تجمیع پیدا کند و بیاید زیرنظر وزارت اطلاعات؛ قانون تاسیس وزارت اطلاعات هم به این موضوع اشعار داشت. کادرهای بزرگی پیوستند؛ هم داخلی، هم کادرهای ضدجاسوسی، هم خارجی، همه آمدند و تجمیع شدند. آنجا دسته بندی شد به معاونت مردمی، معاونت خارجی، معاونت ضد جاسوسی، معاونت امنیت؛ برای همهی پستها، ظرف تشکیلاتی مشخص شد و هرکسی نقش خود را پیدا کرد.
سازمان منافقین الان در چنگ ما است
داستان شش نفوذی، ۵۲ اعدام و دو دزدیده شده
سوالم این است که درحال حاضر وضعیت امنیتی کشور چگونه است؟
_ این چیزی است که الان داریم فخر میفروشیم به دنیا. الان شما نگاه کنید؛ در پاریس، در لندن، در نیویورک، در منهتن نیویورک، یعنی در همه جای دنیا، الان داعش دارد یا با چاقو، یا با خودرو یا با بمب گذاری و تیراندازی، در تمام دنیا عملیات تروریستی میکند؛ در تمام دنیا، حتی در فیلیپینی که ته آسیای شرقی است، یا در روسیه؛ شما نگاه کنید، این گروه تکفیری – اسراییلی «داعش» پیدا شد و تمام آن ساخته شده است برای مقابله با اسلام پویا و مدرن، برای حزبالله لبنان، عراق، سوریه و ایران. اگر نگاه کنید میبینید که تا دیاله هم آمده بودند. دیاله مرز ما با عراق است.
شما نگاه کنید در کشور ما یک اتفاق بسیار کوچکی افتاد، همین معدوم «سریاس صادقی» که در حرم امام خودش را منفجر کرد؛ آنهم الحمدالله یک افسر شجاع و با غیرت نیروی انتظامی دوتا گلوله به او شلیک میکند و بعد او خودش را منفجر میکند. یعنی واقعا باید از «سردار اشتری» و نیروهایش تشکر کرد که خیلی محکم در این موضوع ایستادند. این یک خبط اطلاعاتی بود، چون خود آقای سریاس صادقی را قبلا گرفته بودند و با ۲۰۰ تومان آزادش میکنند؛ ایشان تبلیغات برای داعش میکرد.
ببینید ما الان امنیتمان در این کشور نمرهاش بسیار عالی است. ما در امنیت، حرفهای شدهایم؛ یعنی در ضدجاسوسی، در امنیت کشور، در امنیت خارجی، در جمع آوری اطلاعات، در همهی موارد دارای رتبهی بالا هستیم. الان یکی از عوامل خیلی خوب ما همین سازمان منافقین هستند، یعنی بالعکس شده است! در کارهای خارجی به ما خیلی کمک میکنند. یعنی واقعا دارند کار میکنند. آمریکاییها به آنها پول میدهند، عربستان به آنها پول میدهد، احساس میکنند که دارند برای آنها کار میکنند، اما همهشان الحمدلله الان تحت سیطره هستند. میخواهم بگویم که ما آنقدر نفوذمان قوی و عالی است که سازمان منافقین الان در چنگ ماست.
من یک گریزی بزنم؛ آنقدر امنیت ما در این کشور بالا است که آمریکاییها و اروپاییها آمدهاند و میخواهند که سازمان منافقین را از آن گروه تروریستی خارجش کنند. میگویند اینها که ده سال دیگر هم ترور و اینها نمیکنند، اما آدمکشهایشان را باید حذف کنیم. شما الان نگاه کنید و ببینید که از داخل خود سازمان منافقین ۶۰ نفر را از کادریهای بالا گرفتند، شصت نفر را از اشرف گرفتند و باقی را از لیبرتی. هشت نفر از خودشان میآیند و ۵۲ نفر را اعدام میکنند، در خود اشرف؛ دو نفر از آن گندهها را هم میدزدند و با خودشان به ایران میآورند. یعنی از شصت نفر، شش نفرشان آدم ما بودند که ۵۲ نفر را اعدام میکنند و دوتا از گندهها را هم میدزدند و میآورند ایران.
این نفوذ و امنیت را شما نگاه کنید! امنیت فقط در داخل نیست؛ شما میآیی نفوذ میکنی در قرارگاه اشرف، ۵۲ نفر را، منافقین خودشان میکشند، بعد میآیند دوتا از اعضای بلندپایهی سازمان را هم میدزدند و بعد میآیند ایران.
کلاهی کجاست؟ کشمیری کجاست؟!
شما چند مورد «نفوذ»ی را هم قبلا مطرح کرده بودید، از جمله کسانی را در رسانههای فارسی زبان خارج از کشور.
_ بله! از این موارد، زیاد است که تشریح آن به لحاظ امنیتی امکان پذیر نیست. البته بنده مدتی است بازنشسته شدهام و در جریان جزییات کیسهای ویژهی اطلاعاتی نیستم. از برخی موارد دورادور مطلعم که به مصلحت نظام و کشور نمیبینم آنها را بیان کنم.
یکی از کارهای خیری که الان اتفاق افتاده و اولین بار است که میگویم، این است که الان منافقین بهخاطر اینکه میخواهند با آمریکاییها نزدیک شوند، الان «جان بولتون» و «رودی جولیانی»، شهردار سابق نیویورک و مشاور آقای ترامپ به اینها گفتهاند شما فعال شوید، ما اوضاع را در دست بگیریم، شما را آلترناتیو حکومت قرار میدهیم؛ اما شما یک عدهتان ترور کردهاید، باید تروریستها را از بین ببرید، مثلا مثل «کلاهی» را، مثل «کشمیری» را، مثل آنکسی که صیاد شیرازی را ترور کرده است را.
یعنی اینها آرام آرام رفتهاند آنهایی را که در سازمان، ما اسمشان را به اینترپل و به دنیا دادهایم که اینها آدمکش هستند، خودشان دارند حذفشان میکنند. خیلی خاموش دارند این کار را میکنند. الان کلاهی کجاست؟ الان کشمیری کجاست؟ الان آقایانی که این همه ترور کردهاند کجا هستند؟ همینجور پشت سر هم خودشان دارند یک پاکسازی میکنند که اگر فردا خواستند اینها را به عنوان کادر سازمان منافقین دعوت کنند که بروند، بیشتر نیروهای جوان و زن را ببینند که در ترور و اینجور چیزها نبودهاند.
در این تغییرات، کسانی هم نامشان شنیده میشود که به منافقین پیوستهاند، مثل پسر محمد نوریزاد؛ تحلیلتان چیست؟
_ نه، ببینید، من اصلا فکر میکنم که این سوال شما بیمبنا باشد. چنین مواردی بسیار نادر اتفاق میافتد. میدانید چرا؟ مثلا رفتن و پیوستن پسر نوریزاد به سازمان منافقین، این اصلا چیزی نیست که آدم مطرح کند، ارزشش را ندارد. مثلا پسر نوریزاد بلند شود برود آنجا و یک پرچم هم به او بدهند و به عنوان بوقچی از او استفاده کنند؛ از لهستان، چک و رومانی کسانی را جمع میکنند و برایشان هتل میگیرند، میگویند ما دو روز میتینگ داریم؛ قطار مفتی، هتل مفتی، خوراک مفتی؛ اینها را میآورند، کلید اتاقها را ازشان میگیرند و نهار هم نمیدهند و میگویند بیایند در میتینگ و بعد به آنها نهار میدهند. او هم یک همچون آدمی است. یعنی قاطی همین سیاهی لشگرهایی است که از کشورهای بلوک شرق میآیند به هوای یک ساندویچ و هتل و مسافرت دوروزه!
مسعود رجوی در اردن و زنده است
آیا غربیها با هزینه کردن برای تاثیرگذاری از طریق امثال این شخص یا یکسری نهادها بر روی ایران، پولشان را دور میریزند؟!
یک چیزی به شما بگویم، این را شما بدان، آمریکاییها میدانند که در سال ۵۶ در «هتل خوانسار»، هفت آمریکایی را سازمان منافقین کشتند، این را میدانند. و میدانند که اینها آدمهای خائنی هستند. یعنی میآمدند جبهههای جنگ، به عنوان ایرانی لباس بسیج به تن میکردند و میگفتند بچهها بیایید اینور، وقتیکه میرفتند آنطرف، بچهها را تیرباران میکردند. موقعی که میگویند سازمان منافقین علیه مردم خودش میرود و در جبههی صدام قرار میگیرد و دسته دسته بچهها را شهید میکنند، در داخل بمبگذاری و ترور میکنند، چه کسی میتواند یک سازمان تروریستی را بیاورد و به عنوان یک دولت، یک آلترناتیو قرار دهد؟
اینها بدبختهایی هستند که الان برای سازمان منافقین که دارد برای اسراییل کار اطلاعاتی میکند، کار میکنند. ما نمیتوانیم بگوییم که سازمان منافقین در داخل کشور آدم ندارد، چرا؟ بخشی از آنهایی که بچههایشان اعدام شدند، شوهرانشان اعدام شدند، پسرخالههایشان اعدام شدند، هستند؛ بالاخره آدمی که در ایران خیلی آزاد میتواند زندگی کند، چهارتا مطلب هم میتواند جمع کند. ببینید برای اسراییل، برای آمریکا، برای عربستان، برای امارات، برای اردن برای همه دارند کار میکنند. سازمان منافقین در اینجا، از لحاظ جاسوسی، دارند همهکار میکنند. خود «مسعود رجوی» زنده است و در اردن است، اما منافقین بنا به مصالح سازمانی خود مسعود رجوی را کنار گذاشتند و «مریم قجر عضدانلو» را آوردند بالا. بازهم شما بدانید که در یک پوستاندازی دیگر، مریم و «فهیمه اروانی» و «رضایی» و «سیدالمحدثین» و اینها، دیگر دارند کمکم از سازمان جدا میشوند. میخواهند یک سازمان نویی را درست کنند تا گذشتهی تروریستی خود را پاک کنند، از همپالگی و همپیالگی صدام خود را مبرا کنند. الان در مورد موضوع امنیتی که شما مطرح میکنید، ما از عمق سازمان منافقین اطلاعات خیلی خوبی داریم.
آمریکاییها میخواستند سازمان را با بن لادن معامله کنند
خب چرا مسعود رجوی باید مخفی شده باشد؟
_ مسعود، در آن بمباران قرارگاه اشرف مجروح شد. بعد موافقت کردند که برود در اردن بماند؛ زنده است، زندگیاش را میکند و سرحال هم هست. اردن با ما مشکل ندارد، اردن میگوید شما در صلح خاورمیانه بین فلسطینیها و اسراییلیها دارید اختلال ایجاد میکنید؛ ما با شما رابطه هم برقرار نمیکنیم. آنها مخالف هستند که ما با جهاد اسلامی و حماس، ارتباط نزدیک داریم. اردن برای اسراییل کار میکند و خودش فیالنفسه با ما کاری ندارد. اما خب آنجا آقای مسعو رجوی را نگاه داشتهاند. دارد زندگیاش را میکند و حق جایی رفتن ندارد.
منافقین دارند خوب تجارت میکنند؛ در امارات، در بحرین، در عربستان، در کویت، حتی در سوریه، آن موقع که جنگ نبود، دلار فروشی میکردند. اینها الان دزدیها میکنند، آدمربایی میکنند، قاچاق انسان میکنند. ۹۰ درصد اینهایی که از ترکیه، افغانیها و ایرانیها را به اتریش و اروپا بردند، منافقین بودند. سازمان هم از کشورهایی مثل آمریکا و اسراییل و عربها پول خوبی میگیرد و هم سرویس خوبی به آنها میدهد. اگر فردا اتفاقی بیافتد، برای آنها بهترین نیرو میتواند باشد؛ بهخاطر زبان، بهخاطر مکان و بهخاطر همهی کمکهایی که میتوانند برای آن کشورها داشته باشند. اما تهش را که شما نگاه کنید میبینید که اینها برای آمریکاییها صرفا «ابزار» هستند برای کنار آمدن با ما.
یک نکتهای در این مورد بگویم، آمریکاییها حاضر بودند که در مقابل یک آقایی، اعضای سازمان مرکزی منافقین را تحویل دهند. فکر میکردند که «بنلادن» در ایران است، البته تخمین میزدند و تخمینشان نادرست بود. اطلاعاتشان خیلی پراکنده بود. پیغام دادند که اگر یک موقع بنلادن در اطراف کوههای شما باشد، ما حاضریم بابت آن تمام اعضای سازمان را تحویل دهیم. آمریکاییها معاملهگرند و این سیاست اطلاعات خارجی یعنی معاملهگری؛ تبادل یعنی معامله.
حالا شما میگویید امنیت ما چرا بالا است، امنیت ما بهخاطر حرفهای بودن این سیستم است. علیرغم اینکه در آن نظامنامه یا پروتکلی که نوشتهاند قرار بوده است اطلاعات امنیت، خارجی، داخلی، ضد جاسوسی، در وزارت اطلاعات باشد، بعد از قصهی سال ۷۶ و آمدن «آقای خاتمی»، سپاه آمد. البته سپاه هم اطلاعات داشت، اما اطلاعاتش، اطلاعات داخلی نبود؛ فعالیت اطلاعاتی سپاه صرفا در حوزهی اطلاعات نظامی و حفاظت اطلاعات احصا شده بود. کمکم آمد اطلاعات داخلی، یعنی الان خود آنها هم این را دارند، ضد جاسوسی دارند، امنیت دارند.
حالا یک موضوعی که در این چند سال مطرح است، با توجه به اطلاعاتی که شما دارید، وضعیت هماهنگیها بین این دو نهاد چگونه است؟
_ یک شورایی هست …
آقای علوی که آمد روی این شورا خیلی تاکید داشت
_ نه، ببینید یک شورایی ما داریم به نام «شورای اهماهنگی طلاعات»؛ همهی اعضا در آن شرکت میکنند؛ از ستاد کل، از ارتش، از سپاه در آن شرکت میکنند. طبق قانون تمرکز اطلاعات مصوبهی مجمع تشخیص مصلحت نظام، همیشه رییس این شورا هم وزیر اطلاعات بوده است. اما اگر شما نگاه کنید، الان استعلامات چهار تا شده است؛ سابقا استعلامهای ما از وزارت کشور و ثبت احوال و وزارت اطلاعات بود. مجلس نهم آمد در دقیقهی نود سپاه را هم قاطی کرد. سپاه دارد کار خودش را میکند، وزارت هم دارد کار خودش را میکند، با هم ارتباطات نزدیکی دارند علیرغم اینکه وزارت و سپاه با هم یک مشکل کارشناسی هم دارند. شما راجع به آقای «دری اصفهانی» میبینید که وزارت میگوید که این منبع من بوده است، سپاه میگوید که این جاسوس است. خب اینجا چه کسی باید این را حل کند؟
ماجرای قزوین و اسلامشهر و شیراز کار مخالفان هاشمی بود
عملکرد وزارت اطلاعات دو دولت احمدینژاد و روحانی را میتوانید مقایسه کنید؟
ببینید، شما این مقایسه را نکنید؛ بازگردید به قبلش. قبل از آن، موقعی که مردم یک شوری پیدا میکنند. البته من جزء کسانی بودم که برای آقای خاتمی سروکله شکاندم. اطلاعاتی بودم و حق نداشتم بروم کار تبلیغاتی بکنم و کار تبلیغاتی هم نکردم. اما کاری که از من بر میآمد، همان در حد یک دمپایی جفت کردن را انجام میدادم، چون اعتقاد داشتم که آقای خاتمی بیاید و رییس جمهور شود. علیرغم اینکه با آقای «ناطق نوری» که بعد از امام و مقام رهبری و آقای «هاشمی رفسنجانی»، آقای ناطق مشتیترین و بزرگترین است و یک مرد صلهیرحم دار و بخشندهای است. آدم بزرگی است. آنموقع بهخاطر بحث خط و خطوط آمدم و نه بهخاطر اینکه آقای ناطق رییس جمهور نشود.
چونکه اگر خاطرتان باشد یک وقتی در این کشور، بهخاطر اینکه این اصولگرایان بندهخدا را نابود کنند، آن فرمایش امام، «اسلام آمریکایی» را به آنها نسبت دادند؛ یک تهمت بود و واقعا اینجور نبود. یعنی مردم میگفتند اسلام آمریکایی، همان جناح اصولگرا و راست آن موقع را میگفتند که واقعا این بد بود. آقای ناطق در راستای تفکر اشتباهی که این را میگفتند قرار گرفت. ما ضد آمریکاییتر و مردتر از امام و آیتالله خامنهای و آقای ناطق نداریم. اما آن زمان این را طلبید. علیرغم اینکه آقای هاشمی هم آن نمک اصلی را به غذا افزود.
البته این را هم بگویم، از ظن خودم میگویم، از سال ۷۰ با آقای هاشمی مشکل پیدا کردند. بعد از آن فرمایش مقام عظمای ولایت که «اشرافیگری» دارد جا میافتد گفته شد. کسانی این حرف را بهانه کردند و با همین «اشرافیگری» از سال ۷۰ تا ۷۶ بین اصولگرایان و آقای هاشمی یک دعوا شد. خیلی جاها، خیلی اتفاقات هم که میافتاد، مثل ماجرای قزوین و اسلامشهر و شیراز و اینکه رفتند جلوی وزارت نفت ایستادند، کار مردمی نبود، کار مخالفان داخلی در داخل حکومت بود که این بلواها را راه انداخت. من یادم هست که به بچهها گفتم چه خبر است وزارت نفت؟ گفتند خودمان هماهنگ کردیم که بروند بایستند جلوی وزارت نفت و فلان کار را بکنند!
مثلا من در ماجرای قزوین که دوستان محبت کردند و ما را در محور گوشهای از کار قرار دادند؛ خب معلوم بود آنجا چه اتفاقی افتاد، آقای «باریکبین»، نمایندههای مجلس، آمدند برعلیه استان نشدن تظاهرات کردند و آن غائله ایجاد شد. پس چه کسانی این کار را کردند؟ مخالفان آقای هاشمی کردند. اسلامشهر، در اکبرآباد سر مینیبوس، سر ۱ تومان ۱۵ زار دعوا شد و شورشی راه انداخنند، خب اینها را یک عده هم هلش دادند.
آقای هاشمی، روحش شاد باشد انشاالله، مرد بزرگی بود، من یک ارادت خاصی به ایشان دارم، بعد امام و مقام رهبری ایشان را مرد بزرگی میدانم در انقلاب؛ یعنی جزء بنیانگذاران میدانم ایشان را. اگر شما بخواهید بنیانگذاران جمهوری اسلامی ایران را بشمارید، امام در صدر و نفر اول است، اما نفر دوم مرحوم آیتاللهالعظمی منتظری است، آیت الله خامنهای است، مرحوم مطهری است، مرحوم هاشمی است، مرحوم طالقانی است. یعنی حساب کنید همه که در بنیانگذاری نبودند. نمیشود که احمد و محمود را هم قاطیاش کرد!
آقای هاشمی هم سیاستمدار بود؛ از توی آستینش حزب کارگزاران را درآورد و از آنطرف هم آقای خاتمی با ۲۰ و نیم میلیون رای آمد بالا، آقای ناطق عزیز با ۷ میلیون رای آمد بالا. اینجا دعوا، دعوای آقای ناطق و آقای خاتمی نبود. دعوا آنجایی بود که آنها میگفتند اشرافیگری و آن عده هم میگفتند اسلام آمریکایی. این دوتا دعوا باعث شد که مردم بیایند و چنین جوابی دهند. البته این بخشی از یک تحلیل کلان است. من فقط به بخش مغفول آن اشاره کردم. سایر بخشها از سوی دیگران بیان شده است.
حیدری، نعمتی در ۷۶ شروع شد
و به نظر شما از انتخابات ۷۶ این دعوا دیده شد؟
_ بله، مرکز ثقل تمام مشکلات ما سال ۷۶ است که همه از همانجا شروع شد. یعنی یکی از مشکلات جمهوری اسلامی ایران این است که بعضی افتادند به انتقامگیری از مردم. خب ایشان برنده شدند و بعد گفتند که «نظر آقا با آقای ناطق بود»! اصلا این حرف دروغ است؛ ۴ سال کسی میآید رییس جمهور میشود و چهار سال بعدش میرود، ولی رهبر، رهبری است که میخواهد این نهضت و پرچم امام را تا آخر ادامه دهد. آمدند چه کردند؟ حیدری نعمتیاش کردند. آنهایی را که به آقای خاتمی رای دادند اینطور وانمود شد که مخالف رهبری هستند و آنهایی که به آقای ناطق رای دادند، وانمود شد که موافقان رهبری بودند. حیدری، نعمتی در ۷۶ شروع شد.
کسانی بودند که انقلاب اصلاحی به رهبری امام و آیتالله خامنهای را خرابش کردند. حزب مشارکت تاسیس شد، اکثر اعضای آن بچههای انقلابی بودند، در سپاه بودند، در لانهی جاسوسی بودند، خدمتگذار بودند، اما برخی از اعضا یا هواداران آن، کارهای افراطی کردند. آقایان «حجاریان» و «میردامادی» و «محمدرضا خاتمی» و اینها، جزء مخالفان آقای هاشمی تلقی میشدند. البته مجمع روحانیون هم که دبیرکل آن حضرت «آیتالله موسوی خویینیها»، که خدا نگهش دارد، بود، ایشان هم مخالف آقای هاشمی بودند.
موقعی که این جبههی حزب مشارکت تاسیس شد آن طرف مقابل هم بیکار ننشست؛ یعنی آنها هم مدام به جو اتهام آفرینی علیه اینها دامن زدند. اینها خیال کردند که به اصطلاح انقلاب بلشویکها و منشویکها هستند؛ یعنی ارتش سرخ و ارتش سفید که بلشویکها بردند. آمدند چهکار کردند؟ اینوریها که مخالف آقای خاتمی بودند آمدند غائله را داغش کردند. آقای «رحیم صفوی» عزیز و دوست داشتنی بلند شد و رفت در قم و گفت ما دست قطع میکنیم و پا قطع میکنیم؛ از اینور آقای «موسوی تبریزی»، دادستان سابق، که خیلی مرد بزرگواری است، آمد و جواب ایشان را داد. همینجور شروع شد و نهایتا افکار عمومی آسیب دید.
قتلهای زنجیرهای را که در این برهه رخ داد، مقامات عالی از آنها خبر نداشتند اما برخی از این آقایان تندروها آمدند که قتلها را بیاندازند به گردن ایشان. قبل از آن بزرگترین اشتباه حزب دوم خردادیها، که با من دوست هستند، در صحبتهایشان این بود که در دور بعد خبرگان، رهبر را هم ما انتخاب میکنیم. خب طرف مقابل هم ساکت ننشست. ببینید، دعوا اینجا شروع شد. اول جنگ این بود که آقای خاتمی برنده شد، به عنوان اصلاحطلب، و اصولگراها شکست خوردند. این آقایان بیمنطق تندرو که ادعای دموکراتیک بودن داشتند، چهکار کردند؟ با هم صحبت کردند که آقا ما انتخابات بعدی خبرگان را هم میبریم. خب آنها هم ساکت ننشستند. آنها هم شروع کردند.
ببینید، یعنی این دو اتفاق داشت تزلزل ایجاد میکرد. هرکسی هرکاری کرد؛ مثلا یک عده آمدند و رفتند دنبال قتلهای زنجیرهای. اینها فکر کردند که در داخل ما چهکار کنیم که بههم بریزیم. نه آیتالله خامنهای خبر داشت، نه اطرافیانشان خبر داشتند. من آنجا در بخش امنیت بودم؛ به اصطلاح من مطلع از سیاستها و تصمیمات شورای معاونت امنیت بودم.
تحلیل اشتباه محسن رضایی از قتلهای زنجیرهای
چه شد که بعد از اینکه به هرحال خود جمهوری اسلامی این قتلها را کشف کرد و افشا کرد و میتوانست قهرمان این جریان باشد، اما سالها گذشته و بعضیها این را همچنان در تبلیغاتشان علیه جمهوری اسلامی استفاده می کنند؟
- عملکرد بد اینکار را کرد. یعنی بد عمل کردند؛ آقای «محسن رضایی» همیشه فکر میکند که ارشمیدس است! همیشه ایشان فکر میکند که نفر اول جمهوری اسلامی است؛ با اینکه استاد فکری ایشان آقای «ذوالقدر» است. اینها در اهواز، در گروه «منصورون» که بودند، آقای «شمخانی» و «حاج محمد فلاح» (ستاد مواد مخدر)، اینها یک گروه منصورون بودند و مسوول فکری گروه هم آقای ذوالقدر بود.
اینکه آقای رضایی در جنگ و در سپاه هم چه کارها که نکرد و جنگ را به کجا کشاند، یک بحث دیگر است که ما واردش نمیشویم. ایشان در آن مقطع آمد چه کار کرد؟ آمد یک تحلیل اشتباه داد که قتلهای زنجیرهای کار آمریکا و اسراییل است.
در همان ماه اول …
_ در همان ماه و روزهای اول. خب مقامات عالی هم حتما میگویند این آقا فرماندهی سپاه بوده است، حتما چیزی میداند که میگوید. رهبری هم آمد در نماز جمعه خیلی خوب صحبت کرد؛ گفت ما با اینها رفیق بودیم، دوست بودیم و خیلی تقدیر کرد از «فروهر» و به آن تحلیل اشاره شد. اینجا این خبط را آقای محسن رضایی کرد، بعد اصل ماجرا در وزارت اطلاعات کشف شد. این قتلها مخفی مانده بود.
ما هم جزء کسانی بودیم که میتوانستند این کارها را اینور آنور کنند، فضول کار بودیم و مثلا گفتیم که نه این کار آمریکا و اسراییل نیست، این کار داخلیها است؛ که چوبش را هم رفتیم زندان و خوردیم.
میدانم ولی نمیگویم، چون نمیخواهم دوباره به زندان بروم
چه شد؟ میتوانید خیلی خلاصه بگویید آن داستان بازداشت شما و بعد شایعهی به اغما رفتنتان چه بود؟ آن فیلمهایی که منتشر شد، خیلی فیلمهای ناراحت کنندهای بود.
_ ببینید، یک اتفاقی افتاد، جریانی که قتلهای زنجیرهای را مرتکب شدند، از آنطرف به گوش مقامات عالی رساندند که اینها بهدنبال شما هستند تا شما را محکوم کنند. تمام کسانی که قتلها را انجام دادند، از زید تا عمر دستگیر شدند، اقرار کردند و گفتند که ما اینکار را کردهایم. کد میآوردند؛ اما این کد نه به رهبری میخورد، نه به دفتر میخورد و نه به اطرافیان. این تندروها آمدند چه کردند؟ داشتند میگفتند که حکم قتل را مرحوم آیتالله «خوشوقت» داده است، که رابطهی سببی با فرزند یکی از مقامات عالی دارد. بعد آمدند از ترس خودشان برای اینکه فرار به جلو کنند، یک سناریو درست کردند. در سناریوی دوم دیگر وارد شدند و چه کردند؟ همهی آنهایی که دست داشتند را رها کردند، به غیر از «سعید امامی» و آقای «مصطفی کاظمی» و آقای «صادق عالیخانی»، اینها را رها نکردند و نگاه داشتند.
سعید امامی اصلا در آن دوره نه معاون امنیت بود و نه هیچ کارهی دیگری. بعد از قتلهای زنجیرهای کوی دانشگاه اتفاق افتاد. سعید امامی قبل از ماجرای قتلهای زنجیرهای، یک نامهای مینویسد که من نظرم این است که اگر بناست کار فرهنگی کنیم باید در مقابل این چیزها بایستیم. ایشان مشاور وزیر بود و کارهای هم نبود. این نامه را یکی از بچههای وزارت، از داخل وزارت بلند میکند و به روزنامهی سلام میدهد. سلام هم آنرا چاپ میکند و نتیجهاش میشود کوی دانشگاه. کوی دانشگاه تمام شده بود که نصفه شب ریختند و آتش زدند و اینها. من همه را میدانم ولی نمیگویم، چون نمیخواهم دوباره به زندان بروم. میدانم چه کسی دستور داد، چه کسی چهکار کرد.
بعد آوردند یک مانکن به نام آقای «فرهاد نظری» را گذاشتند. فرهاد نظری خوابیده بود، از طرف فرهاد نظری که اینکار را نکردند. یک گروه دیگری آمدند، زدند، داغان کردند و رفتند؛ بعدش هم که شد ۱۸ تیر و ۲۳ تیر و تمام شد، که ما آنجا کلی هم زحمت و بدبختی کشیدیم. یعنی میخواهم بگویم همانطور توطئه پشت توطئه صدا و سیما هم فتنه کرد
اکبر گنجی و گوگوش آدم خودمان هستند الحمدالله
میگویید برخی مشارکتیها یا هوادارانشان چنین کردند، اما آنها که آنوقت در سیستم امنیتی نبودند
_ نه، مشارکتیها کارهای در سیستم نبودند. مشارکتیها آمدند ایستادند با مصاحبههای گند و کثافت «اکبر گنجی» و دیگران، آمدند چهکار کردند؟ مدام مقاله نوشتند. مثلا گنجی کتاب «عالیجناب سرخپوش» منتشر کرد؛ آمدند یکسری دروغ «سونای زعفرانیه» و چه و چه و چه را، تخیلات خود را ریختند در آنجا. البته آقای گنجی را که رها کردند، این منبع [یک نهاد داخلی] در آنجاست. اکبر گنجی است، گوگوش است، اینها همه آدمهای خودمان هستند الحمدلله؛ بگذار بدانند، اینها سوختهاند.
اوج ۸۸ را ببینید، در فتنهی ۸۸؛ من اعتقادم این است که این فتنه بود و در این فتنه، رهبری مظلوم واقع شد. اما فتنه را دو طرف راه انداختند. یکی فتنه را راه انداخت، یکی هم فتنه را کشید. من نبودم بینشان. من برای آقای موسوی تا آن زمانی کار کردم که مقام عظمای ولایت ساعت ۴:۳۵ دقیقهی ۲۳ خرداد، اعلام کردند که من انتخابات را قبول دارم. کسانی که بعد از اینکه آقا گفت من انتخابات را قبول دارم، به خیابانها ریختند، اشتباه کردند. با این ریختن در خیابانها که رهبری نمیآید حرفش را برگرداند. چون رهبری به یک عده اعتماد کرده و آنها هم گفتهاند که آقا این انتخابات درست است. بعدش چه؟ در خیابان ریختند که چه؟
اینجا دوطرف فتنه کردند. فتنهی اول کوتاه آمد، فتنهی دوم کشید این فتنه را. من از آقای «ضرغامی» یک سوال دارم، آقای ضرغامی! خداوکیلی، جان بچهات، عکس امام را چه کسی آتش زد؟ این همه عکس بود، در کجا دوربین فیلمبرداری صدا و سیما این را گرفت؟ خب ما که بچه نیستیم. یا چند نفر هم شعار دادند که مرگ بر اصل ولایت فقیه؟! این دروغ است؛ بله، بیایید من هم در یک کوچهای ۱۰ نفر را جمع کنم آنقدر فیلم بگیرم که میگویند مرگ بر… بنابراین صدا و سیما هم در فتنه بود، او هم فتنه کرد. اینها هم فتنه کردند؛ دوطرف فتنهگری کردند.
احمدینژاد آمد فتنهگری کرد که آن سخنرانی خس و خاشاک را راه انداخت و مستقیم از رسانهی ملی هم پخش شد! صدا و سیما آن شکلی عمل کرد، نمیدانم آنیکی شکل دیگری عمل کرد و مردم را کشیدند؛ و واقعا باید به نیروهای پلیس احترام کرد. یکنفر را نه کشتند و نه زخمی کردند. حالا آن حادثه هم که در میدان ولیعصر رخ داد، آن بدبخت از ترسش میخواست فرار کند، آن پلیس دید که میکشندش، خب مردمی آنجا بودند، از ترس رد شد و رفت. از قصد آن کار را نکرد.
نیروهای امنیتی بعد از ۸۸ برادری نکردند
شما به عنوان کسی که سابقهی امنیتی دارید، برخورد نیروهای امنیتی در آن سالها را چطور ارزیابی میکنید، یعنی بعد از ۸۸؟
_ ببینید، بعد از ۸۸ بد بوده است؛ یعنی بعد ۸۸ برادری نکردند. بعد از ۸۸ همه آمدند و انتقامهای سیاسی گرفتند. یک نمونهی خیلی کوچکش، در تمام خیابانهای تهران، فرستاده بودند که روی دیوار بنویسند اکبر خوشکوشک، فرماندهی عملیات است و او را بگیرید. میخواستند من را که زمان انتخابات در تبلیغات و پشتیبانی آقای موسوی بودم، بگیرند. یعنی اینها بعد از آنهمه دنبال انتقامگیری بودند، از گروههای مختلف.
اصلا شما نگاه کن! من کار ندارم به این موارد. با آقای «عبدالله رمضانزاده» یک سلام و علیک دارم فقط؛ بچه محل من بودند، آنها «۱۳ آبانی» بودند و ما «نازیآبادی». روز ۲۳ خرداد آقای رمضانزاده با پسرش به سمت خانه میرفته که میگیرند و میبرند.
یا ساعت ۴ بعد از ظهر میریزند ستاد اصلاحطلبها در قیطریه و مانیتورهایش را داغان میکنند. حالا من میدانم که چهکسی این کار را کرد، ولی بماند، الان الحمدلله مسوولیتی هم گرفته است و خدا نگهش دارد!
گفته بودید که سال ۸۶ احمدینژاد شما را از وزارت اطلاعات اخراج کرد، داستان چه بود؟
_ احمدینژاد یک آدم حرف گوشکنی بود. وزارت اطلاعات وابستگی به اصلاحطلبان و اصولگرابان و چپ و راست ندارد، ولی هر فردی در داخل این وزارتخانه، نظر خودش را دارد. خود وزارت اطلاعات که به هیچ جناحی وابستگی ندارد، اما یک عده اصلاحطلب هستند، یک عده اصولگرا هستند، یک عده احمدینژادی هستند، یک عده طرفدار خاتمی هستند و یک عده طرفدار مرحوم هاشمی هستند، اما در عمل به بیرون از وزارت وصل نیستند چون حفاظت بسیار قوی و خوبی داریم ما. یعنی حفاظت سوار است روی این موضوع. احمدینژاد آمد آنهایی را که میدانستند که یک تعلق خاطری به آقای خاتمی یا آقای هاشمی داشتند، همه را بیرون کردند. نه بگویم فقط من را، حتی معاون وزیر را هم بیرون کردند. از اصولگرایان داخل وزارت هم چند نفری را بیرون کردند و همه را پاکسازی کردند. یعنی گفتند اینها نباید باشند.
خب این که نمیشود در یک مملکت ما بگوییم که یک عده نباشند. همهی اینها آقا را قبول داشتند و قبول هم دارند؛ رهبری آیتالله خامنهای را چه چپ، چه راست، چه بالا، چه پایین، همه قبول دارند؛ میگویند عمود خیمه است، اگر بخورد زمین، همه میخورند زمین؛ چون برای نخواستن ما دعوا است و ما هیچ دولتی نداریم که با ما دوست باشد. آن از افغانستانش که به خیابان میریزند و عکس مقامات ما را آتش میزنند. این عراق، فردا که خوب شد ببینید با ما چهکار میکند. یا آن سوریهاش. تنها چیزی که ما داریم حزبالله لبنان است. وگرنه ما کسی یا دولتی را نداریم که بگوییم خیلی کشته و مردهی ما است، این یک واقعیت است.
این قصه را هم که شما میبینید که همه قبول دارند که رهبری باشد، نمیخواهند که این کشور بیافتد دست داعش و تکفیریها و اسراییل و آمریکا و ضد انقلاب و منافقین. یکی بود که یک مرغ را دزدیده بود داشت با آن فرار میکرد؛ از عقب مردم دنبالش میکردند و میگفتند که بگیرید دزد را، دزد هم گفت بگیرید دزد را که حواس مردم را پرت کند به افراد جلوتر از خودش! پس در این کشور رهبری را همه قبول دارند، همه از او اطاعت میکنند؛ اما آنهایی که مشکل دارند، بهنام حمایت از رهبری بچههای نظام را قلع و قمع کردند، در تمام وزارتخانهها این قلع و قمع رخ داد و فقط منحصر به اطلاعات نیست.
منظور شما تیم احمدینژاد و اینها است؟
_ اصلا احمدینژاد و اینها تیم ندارند. اصلا اینها وجود اثباتی ندارند.
هرکاری کردند ریختند در آشغالدانی به نام احمدینژاد
یعنی چه؟
یعنی اصلا اینها کسی نیستند، هرکه هستند پشتشان اصولگراها هستند. اما چه کردند، یک خاکروبه و آشغالدانی پیدا کردند، هرکاری که کردند ریختند داخل این آشغالدانی، یعنی هرکاری کردند ریختند در این آشغالدانی به نام احمدینژاد. احمدینژاد که بود؟ خود آقای «مشایی»، ایشان در سپاه کردستان بود، کار میکرد و در اطلاعات و اینها بود. خانم ایشان جزو گروهکها بود و قرار بود که محاکمه شود؛ ایشان این خانم را پراند و بعد هم زیرلفظی ردش کرد و بعد هم با او ازدواج کرد. آقای مشایی آنجا اسمش «برادر مرتضی» بوده است؛ بروید زندگینامهاش را بخوانید و ببینید که اصلا مشایی کجای این قصه بوده است؟!
احمدینژاد تنها پوستری بود در دست اصولگرایان
در آن سالی که آقای احمدینژاد خودش چندروزی سرپرستی وزارتخانه را بر عهده گرفت، بعد از آن خیلی شایعه شد که احمدینژاد با آقای مشایی که سابقهی امنیتی داشته است، یکسری مدارک را از آنجا بیرون بردهاند؛ آیا این ربطی به اتفاقاتی که بعدها افتاد و دارد میافتد، دارد؟
_ من به این اعتقاد ندارم. اولا که در دفتر وزیر یک اتاق محرمانه هست و یک چیزهایی در آنجا وجود دارد. من خیلی به این اعتقاد ندارم که بخواهم بگویم که او چیزهایی میداند. خود احمدینژاد متهم محکوم شدهی سوآپ اردبیل است که از استانداری هم عزلش کردند. خود «بقایی» اخراجی وزارت اطلاعات است که من نمیتوانم آن بقیهاش را بگویم، چون بهلحاظ اخلاقی خوب نیست. خود برادر مرتضی، همین آقای مشایی که «برادر مرتضی» بوده است، نوچهی «عباد» در کردستان بود، همین «علی ربیعی». خانمش هم که خب معلوم است. آقای احمدی نژاد یک برادر داشت، خدا بیامرز «داود»، که او هم در وزارت بود، آقای «ریشهری» برایش نوشت که بهخاطر خدا از وزارت برو بیرون. حالا دیگر دستش از این دنیا کوتاه است و نباید بنشینیم و دربارهاش بگوییم.
یعنی میخواهم بگویم که اینها کسی نبودند، اینها یک کاغذ پوستری بودند، گذاشتندشان سر چوب و آوردند بالا و این چوب، دست اصولگرایان بود اما اینها باید جواب مردم را بدهند نه احمدینژاد. بعد شما میگویید آیا آقای احمدینژاد از آنجا اطلاعات بیرون برده و از این آقایان چیزی دارد؟! هرکسی در ایران خیانت کرده باشد، به میدان شوش هم که بروید اوراقچیها از این آقایان چیزی دارند. کیست که نداند وزیر اطلاعات احمدینژاد با دست خود او همه را اخراج کرد و وزارت اطلاعات را نابود کرد.
کسانیکه ما را گرفتند بهدنبال پروندهی قتلهای زنجیرهای نبودند
دو سال پیش دربارهی سعید امامی و ماجرای بیمارستان ادعایی را مطرح کردید، بعد از طرح آن ادعا کسی با شما تماس داشت؟ خانوادهاش اصلا پیگیر این موضوع بودند؟
_ نه، بگذارید یک نکته را به شما بگویم؛ بعد که در قتلهای زنجیرهای مشخص شد که چه اتفاقی افتاده است، آمدند همه را مشخص کردند و بعد سعید امامی را هم بردند «بیمارستان فجر». حالش هم خوب بود، همانجا ترتیب سعید امامی را دادند. چون سعید امامی نه در قتلهای زنجیرهای بود و نه جای دیگری. بعد که سعید را کشتند ماها را گرفتند، بردند به جرم اینکه اینها قتلهای زنجیرهای را انجام دادهاند؛ مثلا چه کسی؟ زن سعید امامی را برای قتلهای زنجیرهای بردند؛ نه کارمند وزارت بود نه چیز دیگری، یک خانم خانهدار بود. ما اعضای شورای مدیران امنیت بودیم، ما را هم گرفتند و بردند در زندان.
اصلا از ما سوال نکردند که با قتلهای زنجیرهای چه ارتباطی داشتیم. من میگفتم بابا، آقای «جواد آ…»! من که میدانم که چهکسی تو را اینجا گذاشته و منکه میدانم تو را چه کسی گذاشته که این پرونده را پیگیری کنی؟! مگر شما دنبال قتلهای زنجیرهای نیستید؟! اصلا من میگویم که آقا بسمالله الرحمن الرحیم من اکبر خوشکوشک هستم، به این رسیدم که اینها ناصبی هستند و من کشتمشان. بعد شما من را اعدام کنید و تمام شود برود دیگر.
گفتند برو دنبال کارِت؛ آن پرونده که تمام شده، چیزهای دیگر را بگو؛ چی بگو؟ از «حسن خمینی» بگو، «احمد خمینی» را چرا …؟ «صیاد شیرازی» را چرا کشتی؟ بمب امام رضا را شما گذاشتید، بمب دادستانی را شما گذاشتید، شما اسراییل رفتید، شما بهایی هستید. بردند، یازده ماه زدند و داغان کردند و آوردند. پس از آن با نظر رهبری معظم انقلاب، سران سه قوه و ریاست مجمع تشخیص مصلحت از آن تبرئه شدیم. تنها کسی که ما را پذیرفت که حرفهایمان را گوش کند، مرحوم آیتالله هاشمی و آقای ناطق، رییس وقت بازرسی رهبری بود. سه ساعت رفتیم و تظلمخواهی کردیم. بعد هم گفتند که به آنها ده سال زندان دادند اما شنیدم که بعد تبرئهشان کردند و دارند در جایی کار میکنند، همانها که در آن فیلم آن کارها را کردند!
آن فیلم را هم برای آقای خاتمی برده بودند، فیلمهای قتلهای زنجیرهای و اینها را اینها فیلمبرداری میکردند که قاضی ما را نبیند که ما بگوییم نه. چه کردند؟ ما را آنطرف زدند و اینطرف اقرار گرفتند که قاضی فیلم را نگاه کند. حکم هم دست آقای (…) بود، میخواست ما را اعدام کند. حکم ما را بدهد و تمام شود و برود. که آنجا من در کما به بیمارستان رفتم. زن سعید امامی داشت میمرد. اینها دنبال یک ماجرای دیگری بودند، اصلا دنبال پروندهی قتلهای زنجیرهای نبودند. قتلهای زنجیرهای معلوم است؛ تنها کسی که این میان بیگناه بود، آقای حضرت آیت الله «دری نجفآبای» بود، بقیهی آقایان گناهکار بودند. بعد در امنیت این اتفاق افتاده، معاون امنیت خبر نداشت. زیرمجموعهی مدیران معاون امنیت این کارها را انجام دادند.
قتلها معلوم بود، همهاش هم معلوم بود، اقرار هم کردند، همهکار هم شد؛ بعد از آن ما را بردند آنجا. بردند برای چیز دیگر؛ مگر مرحوم حاج احمد آقای خمینی را کسی شکایت کرده که ایشان را مرحومش کردند یا شهیدش کردند؟ به حسن آقا زنگ زدند که آقا اعلام شهادت کنید. یعنی میخواهم بگویم که این یک ماجرای دیگر بود. بعد هم آن آقایان تبرئه شدند، الان هم هستند، کلی تشویق هم شدند! آنها میخواستند از طریق شکنجهها به این گزارهی عاری از حقیقت برسند که در قتلهای زنجیرهای دست اسرائیل در کار است!
اگر ۲۰ سال بعدش میگفتیم بهتر میشد
سه، چهار سال پیش دربارهی آن ادعاهایی که «علیرضا نوریزاده» در کتابی مطرح کرده و اسم شما را به عنوان یکی از آن قاتلین آورده، بعد از ۱۴ سال در مورد آن اظهار نظر کردید، اولا چرا بعد از ۱۴ سال؟ و اینکه آیا بعدش واکنشی داشتند؟
یک نکتهای به شما بگویم، همیشه این فیلمهایی که شما میبینید که در هالیوود درست میکنند، در سیآیای، اینتلیجنت سرویس، بیامدی آلمان یا فرانسه یا کاگب، در همهی اینها که این اتفاقات میافتد، این اتفاقات را به روز که تحویل مردم نمیدهند. تنها اتفاقاتی که افتاد یکی «اسنودن» بود که افشاگری کرد و یکی هم «جولین آسانژ»، اینها به روز افشاگری کردند. اما همیشه باید یک زمانی بگذرد از آن. دربارهی این ماجرا بلکه یکخرده هم زودتر شد، فکر میکنم اگر ۲۰ سال بعدش میگفتیم بهتر میشد. سال دیگر میشود بیستمین سالگرد این مساله.
اما بالاخره آقای نوریزاده منبع ما بوده است و پول گرفته است؛ همین آقای «خزعلی» اینجا، اینها را بابا مردم نمیدانند که یک برنامه است. یعنی مثل این میماند که یک وقتی، «داریوش اقبالی» خواننده را گرفتند، کردند زندان؛ همه گفتند که چون علیه شاه سیاسی خوانده او را به زندان انداختند، یعنی خواستند یک آدم فاسدی مثل داریوش اقبالی بشود رهبر ما و بگویند که این سیاسی است. البته شما این را بدان، اکبر گنجی، در اوج ۸۸، بلند میشود و میرود نزد رییس جمهور کشور غاصب اسراییل و از او خودکار میگیرد. در ۸۸ گوگوش که منبع ما است، ما فرستادیمش که برود، با اکبر گنجی، با هم، در یک میتینگ شرکت میکنند. به داخلیها میگویند ببینید اینها هشتادوهشتیها هستندها. میخواهند بگویند که شماها فتنهگر هستید و اینها هم رهبران شما هستند. به منبع زنگ میزند که سلام علیکم، برو این کار را بکن. اکبر گنجی منبع است. این حرفها کدام است.
یکبار من خدمت آقای ناطق نوری رفتم، گفتم حاج آقا! این نکته اینجوری است، گفت باشد، مملکت داری این چیزها را هم دارد. بالاخره مملکت را میخواهند نگاه دارند باید همینجوری باشد. تازگی آقای «فلاحیان» گفته بود که اکثر خبرنگاران منبع اطلاعات هستند، حرف بدی نگفته است، بالاخره نمیتواند هم نباشند بعضیهایشان…
اما خب کار خوبی نیست این کار
_ همین، ببینید! گوش کنید! حکومت باید با همه مماشات کند. الان یک اتفاقی در این کشور میخواست بیافتد، خبر آمد و آماده باش شد. اطلاعات و جمعآوری خارجی یعنی این. یعنی آن سمت را ببینی که چه اتفاقی میخواهد برای اینجا بیافتد. این خیلی چیز مهمی است.
مثلا الان میگویند که شما اطلاعاتی هستید، حالا شما با ما یک سلام و علیکی دارید، گاهی یک چیزهایی میپرسید و من هم به شما میگویم. در کل میخواهم بگویم که بالاخره خیلیها برای سرنگونی ما دقیقه شماری میکنند و دارند پول خرج میکنند که تا آنجایی که میتوانند ما را از بین ببرند، ما باید همهمان پیرو یک عمود خیمه و ستونی به نام ولایت فقیه، آیتالله خامنهای، باشیم.
علیرغم اینکه دوستان هم نمیپذیرند، الان من یک چیزی بگویم؛ من عقلم آنقدر میرسد، بالاخره ما هم در این مملکت دوزار زحمت کشیدهایم و وظیفهمان هم بوده است؛ اما یک نکتهای وجود دارد، یک روز مرحوم آیتالله هاشمی یک حرف خوبی زد و گفت اگر رهبر معظم انقلاب بخواهد همه چیز حل میشود. باید آقا همه را مثل برادر دور هم جمع کند، از آن مشارکتیها تا آن کُند، مجمع روحانیت، آقای خاتمی، آقای ناطق، همین آقای سید حسن آقا، همه را باید جمع کند دور هم که ما یکی شویم.
مثلا من شنیدم که آقا برای آن عمل در بیمارستان بودند، اجازه داده نشد آقای خاتمی و آیتالله موسوی خویینیها به ملاقاتشان بروند، ولی خیلیها اجازهی ملاقات پیدا کردند. خب این دوری است، بالاخره مخالف و موافق، همه در زیر یک چتر هستند و قبول دارند که رهبری آقا باید بماند، اگر نماند، این تندروها، امثال آقای احمدینژاد و مشایی و … این حکومت را بههم میریزند.
آمدنیوز داخلی است، رویش سوارند
جلیلی سهبار حکم دستگیری من را داد
به برخی از شایعات اشاره کردید، همین که آمدنیوز و امثالهم مطرح میکنند؛ میخواهم تحلیل شما را دربارهی یک چیز عجیبی به نام همین آمدنیوز بپرسم.
_ آمدنیوز داخلی است، اما فکر میکند که مستقل است؛ روی آمدنیوز سوار شدند، اینجا با هم دعوا دارند الان، دعوای جناحی دارند. میخواهند از هم امتیاز بگیرند، خبر را به آن میدهند و آن پخش میکند. یعنی سرمنبع اخبارش، داخلیها هستند. یک چیزی به نام آمدنیوز در آنطرف درست شده است، خودش نمیداند که منبع است، اما هست. خرجشان را هم از داخل میگیرند. دروغ و راست را قاطی میکنند و به خوردش میدهند.
من یک سوال از شما دارم، حالا راجع به دختر فلانی دارند یک چیزهایی میگویند، من قبول ندارم؛ میگویم این دعوای داخلی است. میخواهند یک آوانس بگیرند. یا آن ۶۳ تا حساب، این حسابها از قبل بوده است. بالاخره رییس قوه، اختیاردار یک قوه است، مگر نمیتواند داشته باشد. ایشان نبرده است که بخورد، در قوه خرج شده؛ اما هوایش میکنند، کی هوایش میکند؟ داخلیها هوا میکنند. داخلیهای خودی، نه داخلیهای غیرخودی.
آقای «اسماعیل کوثری» را خدا نگاه دارد، ما با هم یکجا یک وقتی کار میکردیم، خیلی هم مرد شریفی است؛ یک وقتی در مجلس علیه من صحبت کرد، در کمیسیون امنیت ملی، سر همین قصهی ۸۸ و کمک کردن به ستاد آقای موسوی و اینها. بعد من به ایشان پیغام دادم که تو مرحوم بابایت ماستبند بود، بابای مرحوم من هم چراغ ساز بود؛ جفتمان هم در سپاه با هم بودیم. اول بیا با خود من صحبت کن بعد برو آنجا صحبت کن.
ببینید آقای «جلیلی» به عنوان دبیر شورای امنیت، سهبار حکم دستگیری من را داده است که من را دستگیر کنند چون من در فتنهی ۸۸ هستم، وزارت اطلاعات رفته آنجا دفاع کرده است که بابا ما روی اکبر سواریم، تیم گذاشتهایم، اکبر تلفنهایش هم هست که دارد به رفقایش میگوید که آقا نروید تظاهرات! درست نیست؛ دارد یک عده را هم ارشاد میکند. بیاطلاعاتیشان است، یعنی این آقای جلیلی را بهش خط میدهند که این اکبر را هم بگیر! آنجا اکبر نبوده که.
همین آقای «حیدری فرد» مثلا گفته است که من سعید امامی را میشناختم! آخر تو اصلا سنات به سعید امامی نمیخورد. نه سنش میخورد؛ البته چرا قد و چهرهاش میخورد، با هم همفکر هم هستند. توجه میکنید؟ اما سعید کجا و این کجا. سعید یک دانشجوی آمریکا درس خواندهی متدین و ولایتی بود. اصلا ولایتیِ ولایتی بود و روی حسدورزی سعید را کشتند. فقط حسدورزی، نه در قتلهای زنجیرهای بود و نه در جای دیگر بود.
برنامهای به نام «هویت» از یکسری اعترافات در دههی هفتاد در تلویزیون پخش شد…
_ بله
نوریزاد کارگردان فیلم «عصر عاشورا» علیه خاتمی بود
خب آنرا صدا و سیما پخش کرد، اسم آقای سعید امامی دربارهی آن مطرح شد و گفتند که وزارت اطلاعات در آن نقش داشته و یکبار هم اگر درست خاطرم باشد آقای هاشمی با کیهان مصاحبه داشت که آنجا در پاسخ به سوالی راجع به هویت، نام آقای شریعتمداری را هم آورد. داستانش چه بود؟ کتاب آن را هم خزعلی در انتشارات حیان چاپ کرد.
_ ببینید، این هویت را که ساختند، یا آن فیلم عصر عاشورا را که ساختند؛ یک عده فاحشهها را گرفتند، روز عاشورا بردند به شهرک غرب و کارناوال راه انداختند برای آقای خاتمی. یک جایی هم دارد دختری گریه میکند و میگوید خاتمی. همین آقای نوریزاد عزیز و گل، همین آقا، کارگردانش همین آقاست؛ عصر عاشورایی که علیه آقای خاتمی ساخته شد.
مغز شریعتمداری ترکیده!
هویت را هم یعنی این …
_ نه، نه، نه، هویت را حسین شریعتمداری و اینها درست کردند. با یک عده از دوستان که حالا اسمشان بماند، گمنام هستند، گمنامتر بمانند، ساختند یا خیلی چیزهای دیگر. مثلا آقای شریعتمداری مدام از آقای «جورج سوروس» میگوید و حتی یک بینه ندارد از اینکه آقای خاتمی پول گرفت و فلان کرد. بالاخره آقای شریعتمداری یک آدمی است که مغزش ترکیده. یعنی یک آدمی است که بههم بریز است.
البته در مشا و دماوند یهودی زیاد است، ایشان را نمیگویمها، ایشان حزباللهی است، زندان رفته است، منتها همین آقای «جواد آ…»، آقای «علیاکبر ب» با «مجتبی ب»، الان با ایشان کار میکنند. هم مقاله مینویسند و هم شکنجهگران ما هستند، هم به این آقای شریعتمداری سرویس میدهند و هم به آقایان دیگر، آنها هم مدام دفاع میکنند. اینها یک مجموعه هستند.
من میخواهم بگویم در این کشور ما، همه باید یکدست باشیم، زیر بیرق امام زمان و رهبری معظم انقلاب بایستیم و دوستی و رفاقت کنیم؛ هرجوری که هست، همه باید مثل بچههای آقا باشند. این خیلی مهم است. این کشور خیلی مهم است.
یک چیزی هم تعریف کنم؛ سران را آقا برای ماه رمضان دعوت میکند؛ یکی از آقایان سال ۷۷ یک کارتی هم به من داد که بروم. دیدم که همهی آقایان آمدند و جمع هستند. قبل از آن، آقای حسینیان به برنامهی «چراغ» رفته بود؛ به آقای حسینیان گفته بودند که برو به آن برنامهی «چراغ» که «علی اصغر پورمحمدی» درست کرده بود. آقای حسینیان رفت که بگوید این قتلها کار اصلاحطلبها است. خب تهش نگاه کنید! معلوم است که کار رفقای خودش است؛ اینکه معلوم بود. بعد آقای خاتمی در آن مراسم سخنرانی کرد برعلیه آقای «لاریجانی» که رییس صداوسیما بود. من هر مراسمی که باشد میروم به دیدن آقا.
اکبر خوشکوش را بهتر بشناسیم
قدیمی ترین هاجدیدترین هابهترین هابدترین هادیدگاه خوانندگان