رکنا: بعد از سربازی سر کار رفتم و، با پساندازی که جمع کردم، به خواستگاری دختر یکی از اقوام رفتم. پدرم کمکم کرد و توانستم با این دخترخانم که از صمیم قلب دوستش دارم ازدواج کنم. همهچیز داشت خوب پیش میرفت تا اینکه، به طور خیلی اتفاقی، بعد از چهار سال، رفیق دوران خدمت سربازیام را دیدم. شماره تلفن و نشانی خانهاش را داد و گفت حتماً باید با همسرم به خانهاش بروم.
چند روز بعد، به او زنگ زدم و همراه همسرم به خانهشان رفتم. این آغاز رفت و آمدهایی بود که به بدبختی و فلاکت من انجامید.
در این رفتوآمدها، نامزدم و همسر دوستم نیز با هم صمیمی شده بودند. من هم دنبال فرصتی میگشتم که نامزدم را به خانه آنها ببرم و با رفیقم مجردی به این طرف و آن طرف بروم. متأسفانه در این رفتوآمدها کمکم به سیگار و قلیان و بعد هم به مواد مخدر معتاد شدم. اوایل تفننی تریاک مصرف میکردم. دوستم میگفت این کار برای تقویت قوای جنسی خوب است اما من نمیدانستم با این کار اشتباه چه حماقتی میکنم. معتاد شدم.
همسرم فهمید و تقاضای طلاق داد. به عشقش هم از رفیق ناباب جدا شدم و هم مواد مخدر را کنار گذاشتم. واقعاً اعتیاد را ترک کرده بودم اما شک و تردید همسرم و کنترلهای شدید او از یک طرف و سرکوفتهای پدرم از طرف دیگر اعصابم را خطخطی میکرد. به محض آنکه سردرد میشدم یا حتی سرما میخوردم، به من شک میکردند.
در اوقات فراغتم هم اجازه نداشتم حتی برای خرید نان تنها از خانه بیرون بروم. این رفتارهای توهینآمیز و سرکوفتهای خانواده عذابم میداد. در این شرایط، با توجه به افسردگی و احساس حقارتی که پیدا کرده بودم، دوباره به دام مواد مخدر افتادم. خانوادهام فهمیدند آلوده شدهام. حوصلهشان را نداشتم و فرار کردم. با جوان معتادی که برایم مواد جور میکرد دست به سرقت لوازم خودرو میزدم که دستگیر شدیم.