نوشته زیر دومین بخش از چکیده رسالهای است به قلم ایرانشناس معروف هلندی-آمریکایی ویلم فلور در باره نقش اجتماعی و سیاسی سیدها در ایران دوره قاجار که در سال ۲۰۱۶ در مجله «مطالعات ایرانی» منتشر شده است.
چکیده فارسی این بررسی در چهار بخش به خوانندگان تارنمای «رادیو فردا» ارائه میشود:
(۱) یعنی چه «سید»؟ راه تشخیص سیدها (۲) سیدهای دروغین، تعداد آنها
(۳) احترام همراه با ترس
(۴) اشتغال سیدها و منبع درآمد آنان
سیدهای دروغین آن نظارت نسبی که دولتهای ایران میخواستند در دوره صفویان و قاجاریان در مورد ادعاهای ساختگی سیادت برقرار شود، در عمل چندان رعایت نشد، تا جایی که خیلیها که هیچ ربطی به تبار پیامبر اسلام نداشتند، مدعی شدند که «سید اولاد پیغمبر» هستند. یک نمونه بارز ادعاهای بیدلیل سیادت این بود که گویا پادشاهان سلسله صفویان از تبار پیغمبر هستند.
پیش از بنیانگذار سلسله صفوی یعنی شاه اسماعیل یکم هیچکدام از سران آل صفی که همه صوفیان سنی مذهب بودند و از جمله خود شیخ صفی الدین اردبیلی ادعای سید بودن نکرده بودند. اما پس از آنکه شاه اسماعیل در سال ۱۵۰۱ در تبریز بر تخت سلطنت نشست و نظام جدید صفوی برقرار گردید، خود شاه اسماعیل و جانشینان او، تبار صفویان را به پیغمبر اسلام ربط دادند و مورخین صفوی، به تبعیت از سیاست حاکم، روایتهای «تاریخی» لازم برای اثبات این ادعا را تهیه کردند.
بیشک در این زمینه، دوره صفوی استثنایی تشکیل نمیداد. خیلی پیشتر و بعدتر از صفویان نیز بسیاری افراد و طایفهها چنین ادعاهایی را طرح کرده بودند.
اما مخصوصا از دوره صفویان و قاجار به بعد، تعداد مدعیان سیادت زیادتر از معمول شد و این، در جامعه ایرانی آن دوره راز پنهانی نبود. به هرحال امتیازات مالی از قبیل پرداخت «مال امام» و خُمس که گاه «مال سید» هم نامیده میشد و در عین حال اعتباری که سیدها از سوی مردم و دولت میدیدند، مشوق اصلی این قبیل ادعاهای روزافزون سیادت بود. با این ترتیب گروه-گروه افراد دغل کار به مناطقی میرفتند که کسی آنها را نمیشناخت و خود را به عنوان سادات «راستین» جا میزدند. معمولا هم کافی بود عبایی بر تن، کمربند سبزی دور کمر و احتمالا عمامه سبزی بر سر داشته باشند، چرا که به گفته «هانری لایارد» حتی شک و سوال در باره صحت ادعای سیادت یک شخص «کُفر» شمرده میشد. (۵)
طبیعتا بسیاری خانوادهها هم که ادعای سیادت داشتند، بهراستی صاحب شجره نامههایی بودند که اجداد آنها را دستکم تا ۲۰۰ سال پیش از خود نشان میداد. این شجره نامهها نسل به نسل از پدر به پسر منتقل میشد و اگر شجرهای به هر دلیلی گم میشد و یا ازبین میرفت، رییس خانواده کوشش میکرد آن را دوباره ثبت و احیاء کند. اما واقعیت این است که همه آن شجره نامههای دویست-سیصد ساله تبار آنهمه مدعی سیادت را تا به تبار محمد و یا امامان شیعه که بیش از هزار سال قبل زیستهاند، نمیرساند. شرقشناس معروف آرمینوس وامبری مینویسد که «حد اکثر ده در صد کسانی که با اتکاء به یک شجرهنامه خود را سید میشمردند، دلیل کافی برای این ادعای خود داشتند» (۶) و ژان دیولافوا در سال ۱۸۸۷ علاوه میکند که «در ایران همگی چهار خانواده وجود دارند که با دلایل کافی و مدارک قابل قبول، خود را از نوادگان علی بن ابیطالب میشمارند.» (۷) مثلا در حالیکه سیدهای طباطبایی شجرهنامه قابل اعتمادی را دارا بودند، طایفه سادات محلات که همه به عنوان سید مورد قبول و احترام عام بودند، چنین شجره نامهای نداشتند.
خود سید محسن صدرالاشراف محلاتی که چندین بار وزیر عدلیه و نخست وزیر شده بود و یکی از سران طایفه سادات محل هم بود، در خاطراتش مینویسد (۸) که او هیچگونه مدرکی در باره تبار طایفه خود ندیده بود و تنها عمویش نام هفت نفر از اجداد خود را میدانست، اگر چه خود خانواده ادعا میکرد که اجداد آنان در«زمان خلافت عباسیان به محلات آمده اند». پرسی سایکس نیز مینویسد که سادات شهر عقدا در نزدیکی یزد «پارسیان زرتشتی را اجداد خویش میشمردند و در واقع از دین زرتشتی به اسلام گرویده بودند.» (۹)
بسیاری سیدهای دروغین هم برای خودشان شجرهنامه تهیه کرده بودند. اکثر این شجره نامهها در شهر سامره (یکی از شهرهای مقدس شیعیان در عراق کنونی) جعل میشد و از این جهت بین مردم بهاین قبیل اشخاص «سیدهای سامره» میگفتند.(۱۰)
نکته دیگری که یادآور وجود و فراوانی سیدهای دروغین است، تعداد زیاد و حتی روزافزون امامزادهها در ایران است. ظاهرا همه این امامزادهها عبارت از قبرهای کسانی است که سید یعنی از نوادگان دوازده امام شیعیان بودهاند. به همین دلیل مردم برای نذر، خیرات، دعا و نیاز به زیارت این مقبرهها میروند و با این ترتیب این امامزادهها تبدیل به مراکز درآمد برای افراد ذینفع شدهاند.
برای نمونه در سال ۱۸۸۵ دیولافوا به نقل از مدرس مکتبخانهای در قزوین مینویسد که او خود بیش از بیست امامزاده را در ایران میشناسد که گویا سید معینی با همان نام و نشان در همه این امامزادهها مدفون است و با این ترتیب معلوم میشود اقلا ۱۹ مورد از آنها و شاید هم همه آنها یا قبر کس دیگری هستند و یا اصولا در آنجا کسی دفن نشده است. یعنی به نظر آن مدرس اصلا لازم هم نیست قبری واقعا مدفن امامزادهای باشد تا آن مکان به عنوان «امامزاده» اعلان و قبول شود و به محل زیارت، دعا و نذر و نیاز مردم تبدیل گردد. (۱۱)
تعداد سیدها چارلز ییت (۱۲) در مورد شمار سادات ایران در حوالی سال ۱۹۰۰ چنین گفته است: «ایران پر از سید است که همه جا را فراگرفتهاند. اینها علیالاصول قشری تنبل و بیفایده هستند که کار نمیکنند، اما انتظار دارند که دیگران زندگی آنان را تامین کنند. خواجههای ترکمن هم همین خاصیتها را دارا هستند.»
دیگر سیاحان اروپایی مانند فاولر، ویلسون و بریکتو نیز مشاهدات مشابهی روایت کردهاند. به گفته هوگو گروته، در سال ۱۹۰۷ در ایران حدودا ۱۰۰ هزار سید زندگی میکردند. یاکوب ادوارد پولاک، پزشک اتریشی که در ایران زندگی کرده و حتی کتابهای درسی به فارسی نوشته بود، میگوید (۱۳) که در سالهای ۱۸۵۰ سیدها حدود دو درصد جمعیت ایران را تشکیل میدادند. برخی سیاحان دیگر اروپایی قرن نوزدهم تعداد سیدهای ایران را حتی تا ۲۰ در صد جمعیت شهری کشور تخمین زدهاند که احتمالا مبالغهآمیز است، اما به هر حال این گمانهزنی نشان میدهد که فراوانی سادات در شهرها باعث ایجاد چنین تصوری در میان سیاحان خارجی شده است. این تصور کمی هم به تمرکز تعداد سادات در شهرهایی از قبیل مشهد، قم، شوشترو دزفول مربوط میشود که دارای مقبره امام و یا امامزادههای مهم و معروف هستند.
فلویر مینویسد در بلوچستان تعداد سیدها در مقایسه با مثلا یزد و دیگر شهرهای ایران زیاد نبود. او ادامه میدهد که «در کرمان از هر دو مرد و یا پسر بچه یک نفرشان سید است و من هرگز در عمرم تا این اندازه از دست مدعیان تبار محمد به تنگ نیامده بودم.» (۱۴) به همین ترتیب، به گفته ویلیام کنت لوفتوس در دزفول از هر سه نفر یک نفر یا از اولاد پیغمبر بود و یا جزو اشخاص معتبر مذهبی شهر به شمار میآمد. (۱۵) همچنین جمعیت بعضی روستاها از قبیل خابوجان در خراسان صرفا و یا عمدتا عبارت از سیدها بود.
عزت و احترام به سیدها اگرچه در آن دوره هم همه مسلمانان قرار بود حقوق برابر داشته باشند، اما سیدها بهخاطر «تبارشان» که میگفتند به پیامبر اسلام میرسد، «برابرتر» از دیگر مسلمانان بودند. طوری که دیدیم، سیدها در گذشته خود را خارج از محدودیتها و مجبوریتهای قانونی و حکومتی میشمردند و حکومتداران هم در مقایسه با مردم عادی، در برابر سیدها چشمپوشی بیشتری نشان میدادند. اما مردم هم ظاهرا با این عزت و احترام و یا مقام ویژه سیدها در جامعه مشکل چندانی نداشت.
آدامز (همانجا) مینویسد «مردم وقتی نقیب السادات را میبینند، به او بیشتر از یک شاهزاده احترام میگذارند.» هرگاه سیدی وارد مجلسی شد، همه برخاسته جای خود را به او تعارف میکردند.
فون کوتسه بوه مینویسد: «سیدها خود را در مقامی حساب میکنند که هروقت خواستند میتوانند پیش پادشاه رفته هرآنچه را که درست میشمارند، به او بگویند. یک سید میتواند وارد هرخانهای که خواست، بشود و صاحب خانه مکلف است که از او به بهترین صورت پذیرایی بکند و حتی پیشکشهایی به او تقدیم کند.» (۱۶)
نه تنها ممکن نبود به یک سید خشونت و یا بی احترامی نشان داد، بلکه کسی هم که همراه و تحت محافظت یک سید بود، «در امان» محسوب میشد. از این جهت سیدها مانند «راهنمای مسافرت» زوار شیعه را به مشهد و یا عتبات عراق کنونی مشایعت میکردند تا در راه اگر با حمله راهزنان مواجه شدند، سید راهنما آنان را از مهلکه بیرون آورد. زوار نیز متقابلا به او هدایا و پیشکشهایی تقدیم میکردند و این کار تبدیل به منبع درآمد دیگری برای سیدها شده بود.
تا اواخر قرن نوزدهم غیر مسلمانانی که در ایران مسافرت میکردند و بهخصوص میخواستند از مناطق خطرناک و ناامن بگذرند، سیدی را با خود به همراه داشتند تا خطر حمله و غارت در راه کمتر شود. لایارد زمانی که از لرستان و خوزستان میگذشت شخصی را بنام «سید ابوالحسن» به همراه داشت، چرا که به نوشته خود لایارد (همانجا) در این مناطق «قبایلی میزیستند که نسبت به هر خارجی و بخصوص اروپایی، هم متعصب و هم مشکوک بودند و در آن شرایط حضور یک سید در کنار من امتیاز مهمی بود». به همین ترتیب زمانی که آرتور کونولی از استرآباد به خیوه و پیش ترکمنها میرفت و یا هنگامی که پرسی سایکس به مکران سفر میکردند، از همراهی سیدها استفاده کردند.
سیدها انسانهای «مقدسی» شمرده میشدند و فرض بر آن بود که آنها مسلمانان خالصی هستند که دین و ایمانشان کامل است. از این جهت، هم احترام به سیدها بسیار زیاد بود و هم آنان را انسانهایی «مقدس» و قادر به انجام کارهای خارقالعاده مانند معالجه بیماران حساب میکردند. بهخصوص اگر کسی هم ملا و هم سید بود، بعنوان شخصی کاملا معصوم، قابل احترام و صاحب قدرتی غیر عادی شمرده میشد. در آن صورت مثلا زنان، آبی را که از وضوی سیدهای ملا میریخت، در ظرفی جمع کرده نگهداری میکردند تا در صورت وقوع هر بیماری، آن آب را جهت معالجه بنوشند.
آب دهان سیدها هم «دوای هر درد» محسوب میشد. مادران تکه قندی آورده از سید خواهش میکردند که سید آن را با آب دهان خود خیس کند، سپس آن را بُرده به کودک بیمار خود میدادند. حتی زنانی که حاضر نبودند به هیچ عنوان صورت خود را حتی به حکیمها نشان دهند، رضایت میدادند که یک سید روی قسمتهای محرم بدن آنان دعایی بنویسد تا مثلا باردار شوند و یا محبت و وفاداری شوهرانشان را جلب کند.
بس آلن دونالدسون، یک زن آمریکایی و میسیونر که در سال ۱۹۱۰ بهایران آمده، چندین سال در تهران و مشهد آموزگاری کرده بود، در کتاب معروف خود بنام «جادو و فولکلور اسلامی در ایران» داستان کسی بنام «سید شاه» در مشهد را تعریف میکند (۱۷) که مرد متمولی بود و از مردم پول جمع میکرد تا میان فقرا تقسیم کند. در روزهای مخصوص دینی، انبوه مردم رو به سوی خانه سید شاه میگذاشتند تا سکه پولی از او بگیرند. این سکهها «تبرک» محسوب میشد چرا که دست سید به آن خورده بود و مردم باور داشتند کهاین سکهها خوشیُمن هستند. وقتی سید از خانه بیرون میرفت، مردم کوشش میکردند دست «مبارک» سید را فقط یک بار لمس کنند. سید در ضمن خودش را «معلم اخلاق» جماعت حس میکرد و به همین دلیل همیشه چوبدستهای خُرد و کلانی با خود به همراه داشت. هنگامی که مردی را میدید که سرش را از ته نتراشیده و برعکس ریشش را تراشیده، با یک چوبدست کوچک به سر آن مرد میزد تا او را تنبیه کند و هرگاه زنی را میدید که به نظر سید پوششاش به قدر کافی رعایت اصول اسلامی را نمیکند، باز با یک چوبدست محکم بر سر آن زن میزد. یکی از همین زنان به نویسنده کتاب، بس دونالدسون، گفته بود که یک بار پس از خوردن ضربههای چوبدست سید شاه، سرش ساعتها درد میکرد.