«قربانش بروم شیخ حسین آقای قره باغی از کوچه که می گذرد، چشمهایش را میبندد تا زنان نامحرم را نبیند…» (مجله «ملانصرالدین» بیتاریخ) رادیو فردا ،عباس جوادی گفتار زیر نخستین بخش از چکیده رساله ای است به قلم ایرانشناس معروف هلندی-آمریکائی ویلم فلور در باره نقش اجتماعی و سیاسی سیدها در ایران دوره قاجار طبق منابع اروپائی که در سال ۲۰۱۶ در مجله «مطالعات ایرانی» با این مشخصات منتشر شده است:
Willem Floor: Seyyeds in Qajar Iran According to European Sources; in: Studia Iranica, 45/2, 2016
چکیده فارسی این بررسی در چهار بخش به خوانندگان تارنمای «رادیو فردا» ارائه میشود:
(۱) یعنی چه «سید»؟ راه تشخیص سیدها،
(۲) سیدهای دروغین، تعداد آنها
(۳) احترام همراه با ترس
(۴) اشتغال سیدها و منبع درآمد آنان.
این رساله ۱۲۹ زیرنویس دارد که در هر کدام به یک و یا چند منبع اشاره شده است. در این ترجمه ما این همه آن زیرنویسها و منابع را ذکر نکردیم تا از طول کلام و حالت دانشگاهی گرفتن این نوشته پیشگیری کنیم، اگرچه در موارد اندکی که ممکن است سوال برانگیز باشد، منبع اطلاعات مورد استفاده را داده ایم. اگر خوانندگان ترجمه فارسی رساله در موارد بخصوصی خواهان دریافت اطلاعات بیشتری در مورد منابع این بررسی بودند، خواهش میکنیم به متن اصلی انگلیسی رساله مراجعه کنند و یا پرسش خود را در بخش دیدگاههای این سلسله گفتارها مطرح نمایند تا مترجم، منبع مورد نیاز را به صورت پاسخ در همانجا قید کند.
همه کاریکاتورها از مجله فکاهی-انتقادی «ملا نصرالدین» است که در سالهای ۱۹۰۶ تا ۱۹۱۳ به زبان ترکی آذری در تفلیس (گرجستان کنونی) چاپ میشد. این مجله که ادبیات مشروطه ایران را نیز تحت تاثیر خود قرار داده بود، بعدها مدتی نیز در تبریز و سپس باکو چاپ شد و چند سال پس از تاسیس حکومت شوروی تعطیل گردید.
یعنی چه «سید»؟
«سید» یک عنوان موروثی است و به اعضای طبقهای گفته میشود که خود را نوادگان و اولاد پیغمبر اسلام میشمارند. سیدها («سادات») قشری از انسانهای معمولا متدین و صاحب احترام و نفوذ هستند. مقامی که در زندگی اجتماعی در طول صدها سال گذشته به سیدها داده شده، به حدیثی به نام «ثقلین» (حدیث دو گنج) از احادیث پیامبر اسلام باز میگردد که میگوید: «من در میان شما دو امانت نفیس و گرانبها میگذارم، یکی کتاب خدا، قرآن، و دیگری عترتم، اهل بیت را. تا وقتی که از این دو تمسک جوئید، هرگز گمراه نخواهید شد و این دو یادگار من هیچگاه از همدیگر جدا نمیشوند.»
صرفنظر از اینکه حدیث نامبرده تا چهاندازه صحیح و یا موثق است، کلا مسلمانان و به ویژه اهل تشیع نه تنها برای سیدها مقام بخصوصی قائل هستند، بلکه آنها را مورد احترام و تکریم قرار میدهند و بسیاری از سیدها نیز از این راه درآمد و گذران زندگی خود را تامین میکنند.
اینکه شخص مدعی سیادت چه نوع سیدی هست، بسته به نام زنی است که از علی ابن ابیطالب، پسرعموی پیغمبر و خلیفه چهارم، اجداد مادری و یا پدری آن شخص را به دنیا آورده است. پیامبر اسلام دختری به نام فاطمه داشت که همسر علی شد و از او دو پسر به نام حسن و حسین به دنیا آورد. در میان شیعیان، معمولا کسانی که خود را از تبار فاطمه یعنی از فرزندان حسن و یا حسین میشمارند، سیدهای «حقیقی» به حساب میآیند. نتیجتا برخی از آنها سادات «حسنی» و دیگران «حسینی» نامیده میشوند. به هر دوی این گروهها مجموعا «بنی فاطمه» گفته میشود. برعکس، کسی که تبار خود را از علی، اما نه از فاطمه بلکه از دیگر زنان علی میشمارد، «سید حقیقی» به حساب نمی آید. این اشخاص را گاه «سید علوی» نامیدهاند.
آنها که نوادگان سیدهای ذکور یعنی مرد هستند «شریف» نامیده میشوند. «مقام» آنها بالاتراز کسانی است که از نوادگان «سیدهها» یعنی سیدهای زن هستند. آنها هم به نوبه خود «میر» و یا «میرزا» نامیده میشوند.
سیدها متناسب با نام اجداد و امامانی نامیده میشوند که خود را نوادگان آنها میشمارند. گروههای اصلی سیدها به همین صورت نام گذاری میشوند، مانند حسنی و یا طباطبائی، حسینی، عابدی، زیدی، باقری، جعفری، موسوی، کاظمی، رضوی و یا رضائی، تقوی، نقوی. هر کدام از اینها هم به شاخهها و طایفههای کوچکتر تقسیم میشوند. سیدهای هر محل معمولا نام اجداد محلی خود را میگیرند که به نوعی خود را منتسب به گروههای اصلی سادات میشمارند. برای نمونه در اردبیل آنها که خود را «سید صفوی» به حساب میآورند، میگویند که به شیخ صفیالدین اردبیلی منتسب هستند و یا در سبزوار شاخه مهمی از سادات خود را «عربشاهی» مینامند.
راه تشخیص سیدها
در گذشته تشخیص سیدها آسان تر بود. ظاهر و لباس آنها عموما شبیه ملاها بود، اما نشان ظاهری شان عمامه و یا کمربندی سبز و یا یکی دو علامت دیگر سبز رنگ بود که به عبا و عمامه خود میبستند و با این کار نشان میدادند که «اولاد پیغمبر» هستند، چرا که سبز، همچون رنگ پیامبر اسلام قبول میشد. ظاهرا رنگ و نشانهای سبز چیزی است که در قرن چهاردهم در دولت مملوکهای مصر و شام میان سادات رایج شده و به نقاط دیگر جهان اسلام گسترش یافته است. در همان دوره، حکمران مملوک، اشرف شعبان بن حسن دستور داد همه سیدها نشانهای سبز رنگ به عمامه خود بزنند.
همچنین، در دوره قاجار سیدها اسب خاکستری سوار میشدند، تا جائی که بنا به نوشته اسحاق آدامز «آنها حتی ادعا میکردند همه اسبهای خاکستری رنگ متعلق به سیدها هستند.» (۱)
ولی چگونه میشد فهمید که مدعیان سیادت که کمر بند سبز میبستند، دغل باز نیستند؟
در اوایل اسلام، دقیقترش حدودا در سالهای ۸۶۰ م.، این مشکل تشخیص داده شده و برخی تدبیرها اتخاذ گردیده بود. از آن جمله بود تاسیس مقامی بنام «نقیب الاشراف» در دوره خلیفههای عباسی که وظیفهاش ثبت و نگهداری دفاتر مرگ و تولد و شجره نامه سیدها و مراقبت از زندگی مادی و اعتبار «شریف»ها و اثبات و یا رد ادعاهای سیادت بود. این «نقیب الاشراف»ها حتی در مورد سیدهها یعنی سیدهای زن مواظب بودند که آنها با مردانی ازدواج نکنند که مقام اجتماعی شان از خود آنها پائینتر است. در دولتهائی که از پی عباسیان در ایران بر سر کار آمدند نیز همین سنت و مقام «نقیب الاشراف» با عناوین گوناگون ادامه یافت.
در دوره صفویان نیز این بهاصطلاح «سید باشیها» نقیب الاشراف و یا نقیب الممالک نامیده میشدند. دولت صفوی برای تامین مالی این اشخاص به آنها این صلاحیت را هم داده بود که همراه با «کلانتر»ها به جمع آوری مالیات میان مردم و بویژه اصناف بپردازند. یک نقیب الاشراف سرتاسری برای ایران وجود داشت که رهبری و مدیریت «نقیب»های محلی ایالات و ولایات را بر عهده داشت. همین وضع در دوره قاجار نیز برقرار بود. در این دوره نقیب الاشراف را «رئیس سادات» مینامیدند. بعدها کار رسیدگی به اصناف از سیدها سلب شد، اما به جای آن رسیدگی به وضع فرقههای درویشی به آنها محول گردید. بنظر میرسد که ناصرالدین شاه در سالهای ۱۸۷۰ نام این مقام را به «نقیب السادات» تبدیل کرد. بطور همزمان نظارت بر سادات غیر متمرکز گردید و در هر شهر سیدی به نام «رئیس السادات» تعیین شد که معمولا رئیس طایفه اصلی سادات محل بود.
چگونگی دقیق انتخاب و تعیین رئیس الساداتهای محلها و حدود وظایف و اختیارات آنان معلوم نیست. یکی از وظایف این «رئیس السادات»ها هم قضاوت در مورد دعاوی حقوقی و جرایمی مانند قتل بود که به نوعی مربوط به سیدها میشد، چرا که دولت و حکام دنیوی از مداخله در این موارد پرهیز میکردند. مثلا وقتی سیدی فردی عادی را میکشت، کسی جرات نمی کرد به او نیز مانند افراد عادی مجازات اعدام بدهد، چونکه باور عمومی بر آن بود که «این کار (یعنی اعدام یک سید) گناهی بزرگ محسوب میشود، زیرا مردم عموما بر آن بودند که خداوند انسانها را بخاطر پیامبر اسلام و نوادگان او آفریده است و مجازات یک سید را تنها و تنها رئیس طایفه همان سید میتواند صادر کند» (آدامز، همانجا). مثلا در سالهای ۱۹۰۰ سیدی که در یزد لوطی محل بود یک پارسی زرتشتی را به قتل رسانید. حاکم یزد او را جهت محاکمه به تهران فرستاد. مجتهد یزد نیز به تهران رفت تا آزادی سید قاتل را از شاه خواهش کند و شاه نیز دستور داد سید نامبرده آزاد شود. یک میسیونر بریتانیائی به نام ناپیرمالکم نوشت: «سیدها با مجازات به مراتب سبک تری روبرو میشوند و از این جهت خود را حتی تابع آن مقدار مختصر عدالتی که موجود است نیزنمی شمارند.» (۲) بر عکس، هنگامی که در دهم ژوئیه ۱۹۱۳ ژاندارمی در شیراز سیدی را به قتل رسانید، فرد قاتل روز بعد در دادگاهی نمایشی محاکمه و بلافاصله اعدام گردید. (۳)
با اینهمه، کوشش پاسخگو کردن نقیبها به وزارت عدلیه، حتی اگر چه اقدامی نه چندان قاطع بلکه صوری بود، به هر تقدیر نشان دهنده آرزوی دولت مبنی بر تاسیس نوعی نظارت و کنترل بر این شاخه جداگانه و غیرمسئول دستگاه قضائی به شمار میرفت. گاه هم ماموران دولتی ابتکار به کار برده راه و رسم خود را برای مجازات سیدها مییافتند. مثلاهانری موسر (۴) مینویسد که روزی سیدی به «ژنرال گاستیگر خان» که مهندسی اتریشی بود و به دعوت ناصرالدین شاه به ایران آمده، مسئول راه سازی از تهران به شمال و همچنین خراسان شده بود، ناسزا میگوید. گاستیگر دستور میدهد آن سید را که به نشانه سید بودنش عمامه سبزی بر سر داشت، با عزت و احترام به چادر او میآورند. وقتی سید وارد چادر میشود، گاستیگر ناگهان عمامه سبز سید را از سر او میگیرد و سپس به نوکرانش دستور میدهد که کتک مفصلی به سید بزنند. پس از اجرای این مجازات جدی، گاستیگر عمامه سبز سید را دوباره به سر او گذاشته و او را با همان عزت و احترام از چادر خود به بیرون روانه میکند.
در بخش بعدی در باره سیدهای دروغین سخن خواهیم گفت که تبارشان هیچ ارتباطی به پیامبر اسلام و علی بن ابیطالب ندارد و حتی برخی از آنان عرب و مسلمان هم نبودند، اما بهخاطر استفاده از امتیازات مادی و اجتماعی که سیدها از آن برخوردار بودهاند، خود و تبار خود را «سید» و «اولاد پیغمبر» نامیدهاند.
برخی منابع:
(1) Adams, Isaac, Persia by a Persian, 1900, p. 387
(2) Malcolm, Napier: Five Years in a Persian Town, London, 1905, pp. 101-102
(3) Archive: Government of Great Britain, 1914, p. 152, No. 317
(4) Moser, Henri: A Travers L’Asie Centrale, Paris, 1885, p. 420
قدیمی ترین هاجدیدترین هابهترین هابدترین هادیدگاه خوانندگان