مرد 63 ساله که درپی مشاجره شدید خانوادگی، همسرش را از پلههای خانه پرتاب کرده بود، پس از15 سال زندگی مخفیانه و برای رهایی از کابوسهای شبانه قتل، با مراجعه به کلانتری خود را تسلیم کرد.
به گزارش خبرنگار جنایی «ایران»، ساعت 3 بعد از ظهر دوشنبه اول آبان، مردی وارد کلانتری 144 جوادیه شد وسراغ افسرنگهبان را گرفت. او که دلهره عجیبی داشت پس از ورود به اتاق افسرنگبهان گفت: «جناب سروان، من قاتلم. من همسربیگناهم را 15 سال قبل کشتهام و درتمام این مدت فراری بودهام.اما دیگه خسته شدهام وطاقتم سرآمده. کابوسهای شبانه، درتمام این سالها یک لحظه هم رهایم نکرده.حالا هم آمدهام خودم را معرفی کنم. چون که از این همه آوارگی و زندگی نکبت بار خسته و کلافه شدهام.»بهدنبال این اظهارات، موضوع به بازپرس کشیک قتل پایتخت اعلام و هاشم بازداشت شد. اوصبح دیروز برای بازجویی به شعبه ششم دادسرای امور جنایی تهران منتقل شد.
عامل قتل زمانی که مقابل بازپرس «محسن مدیر روستا» قرار گرفت به قتل همسرش اعتراف کرد و گفت: «حدود 15 سال قبل به خاطرمسائل خانوادگی با همسرم جروبحث می کردیم که ناگهان تعادلش را از دست داد و از پلهها به سمت پایین پرتاب شد و سرش به کف حیاط خانه قدیمی خورد. درحالی که احساس میکردم همسرم مرده است، ازشدت ترس بلافاصله خانه را ترک کردم وهیچ وقت هم برنگشتم.»ازسوی دیگر پسر بزرگ مرد همسرکش که از طریق کارآگاهان پلیس جنایی تهران از ماجرای اعتراف پدرش به قتل با خبر شده بود با حضور در شعبه ششم دادسرای امور جنایی پایتخت رضایت خود و دو برادرش را اعلام کرد و گفت: «پدرمان سال 81 و زمانی که هیچکدام ازما در خانه نبودیم مرتکب قتل مادرم شد و بعد از آن دیگر او را ندیدیم.تا اینکه بالاخره پس ازسالها بیخبری چندی قبل با ما تماس گرفت وضمن ابرازپشیمانی، خواستاربخشش شد. ماهم به او گفتیم که هر سه نفرما بهعنوان تنها اولیای دم مادرمان رضایت میدهیم.
عذاب وجدان 15 ساله
مرد میانسال که 15 سال از زندگیاش را با کابوس قتل گذرانده بود و عذاب وجدان باعث شده بود تا دل به دریا بزند و رازی را که در دل داشت برملا کند در گفتوگو با خبرنگار حوادث «ایران» جزئیات واقعه و فرارش را تشریح کرد.
چه شد که تصمیم گرفتی خودت را معرفی کنی؟
عذاب وجدان درتمام این سالها لحظهای رهایم نکرد.
چرا زودتر از این خودت را معرفی نکردی؟
بالاخره آدم به یک جایی میرسد که کاسه صبرش لبریز میشود و تصمیم میگیرد که همه چیز را بگوید و به تمام هراسها و اضطرابهایش پایان دهد. باورکنید طی 15 سال زندگی مخفیانه و دور از فرزندانم، لحظههای بسیارسخت و پرازاندوهی را گذراندهام.این وضعیت خستهام کرده بود.چراکه ازسایه خودم هم میترسیدم. هرلحظه هم فکرمی کردم مأموران درتعقیبم هستند.خلاصه اینکه روزگارم سیاه بود.به همین خاطر تصمیم گرفتم که همه چیز را بگویم.
در این مدت کجا بودی؟
به یکی از شهرهای شمالی رفتم و در آنجا کارگری میکردم.
چه مدت است که به تهران آمدهای؟
20 روز قبل برای اعتراف کردن و افشای راز قتل همسرم به تهران آمدم.
در این مدت کجا زندگی کردهای؟
دریک ساختمان نیمه کاره درمحلهای دورافتاده.
از روز حادثه بگو؟
بعد از ظهر بود، یادم نمیآید تابستان بود یا زمستان که با همسرم جرو بحثم شد. آنقدر موضوع پیش پا افتاده و معمولی بود که هر چه فکر میکنم یادم نمیآید دعوایمان سر چی بود. من روی پله هشتم یا نهم ایستاده بودم که هنگام بحت، ناگهان همسرم را ازشدت عصبانیت پایین انداختم. همسرم هم تعادلش را از دست داد و از پلهها پایین افتاد که سرش با موزائیکهای حیاط برخورد کرد.
بعد از آن چکار کردی؟
به نظرم نفس نمیکشید. به همین خاطردرحالی که بشدت ترسیده بودم از خانه فرار کردم و بعد از آن هم هرگز برنگشتم.
بچههایت کجا بودند؟
سه پسر دارم که بزرگترینشان 20 ساله و کوچکترینشان آن زمان 7 ساله بود. آنها خانه نبودند، یادم نمیآید که کجا بودند.
چطور متوجه شدی که همسرت مرده؟
با یکی از آشناهایم تماس گرفتم و او به من گفت که همسرم مرده و من هم به فرارم ادامه دادم.
در این مدت با بچههایت در تماس نبودی؟
اوایل هیچ ارتباطی نداشتم. اما 12 سال بعد از فرارم از طریق یکی از آشناهایم با پسر بزرگم تماس گرفتم و ارتباطمان دوباره شروع شد. بچههایم به من گفتند که به خاطر مرگ مادرشان رضایت دادهاند و مرا میبخشند.
با آنها ملاقات نداشتی؟
می ترسیدم مرا لو دهند برای همین با آنها هیچ وقت قرار نمیگذاشتم اما عذاب وجدان دست بردار نبود و مدام تصویر افتادن همسرم جلوی چشمانم بود.
سابقه داری؟
نه، قبل از قتل مواد مصرف میکردم و به خاطرش سه ماهی به کمپ رفتم. اما هیچ سابقه زندان ندارم.