رکنا: همسرم تمام وقتش را صرف خانواده خودش میکرد. وقتی هم در خانه بود، آنقدر شلختهبازی درمیآورد که حالم را به هم میزد. نمیتوانستم حرفی بزنم و به خاطر دو فرزندمان کوتاه میآمدم. غم خودم کم بود، مادرم نیز هر موقع مرا میدید آتشبیار معرکه میشد.
آنقدر از همسرم بد میگفت که سردرد میشدم. با این اوضاع و احوال، به طور اتفاقی با خانمی جوان به نام شهلا در شبکههای مجازی آشنا شدم. با هم درد دل میکردیم و کمکم احساس کردم به او وابسته شدهام. در اولین دیداری که داشتیم، از من خواست او را به عقد موقت و مخفیانه خود دربیاورم. قرار بود یکی دو سال با هم محرم باشیم و هیچکس از این ماجرا بویی نبرد. خواستهاش را پذیرفتم. حدود یک ماه گذشت. چندبار از من پول قرض گرفت. یک روز زنگ زد و گفت باید ٧ میلیون تومان برایش جور کنم. گفتم نمیتوانم چنین پولی فراهم کنم و جر و بحثمان شد.
برایم خط و نشان میکشید که به حسابم خواهد رسید. او موضوع ازدواج مخفیانهام را به همسرم اطلاع داد و تمام پیامها را برای همسرم فرستاد. خانوادهام فهمیدند چهکار کردهام. این زن هم دستبردار نبود. هرروز جلوِ خانهمان سبز میشد و آبروریزی راه میانداخت. بالأخره پولی به او دادم و تکلیفش را یکسره کردم اما بعد از این ماجرا همسرم و دختر نوجوانم، که دچار شوک عصبی شده و آسیب روحی و روانی دیده بودند، کارشان به مرکز مشاوره و روانپزشک کشید.
در این شرایط، از چشم پدر و مادرم هم افتادم. خواهر و برادرم نیز با من قطع ارتباط کردهاند. از همه اینها بدتر برخوردهای خانواده همسرم است. دیگر هیچکس به من احترام نمیگذارد. از این وضعیت به ستوه آمدهام. ای کاش چنین کار اشتباهی نمیکردم. اگر قبل از هرکاری به عاقبت و نتیجه آن کمی فکر کنیم، اینقدر بدبختی و گرفتاری به سرمان نمیآید.