بی بی سی : در ابتدا همه چیز عادی بود، دستکم تصور من این بود که همه چیز عادی است. من فکر میکردم که بازی کردن با ماشینهای اسباببازی به جای عروسک بازی و باربی بازی یک کار عادی است.
تا سن بلوغ من خودم را متفاوت نمیدیدم ولی در آن زمان وقتی دوستانم شروغ کردند درباره فانتزیهای عشقی و رمانتیکشان صحبت کردن همه چیز فرق کرد. من هم فانتزیهایی داشتم فقط فرقش این بود که معشوقهای خیالی من همه زن بودند. وقتی همه درباره پسرهایی که دوست داشتند، صحبت میکردند من هم مجبور شدم تظاهر کنم که یک دوست پسر خیالی دارم.
در آن زمان این مسئله چندان آزارم نمیداد همیشه پیش خودم فکر میکردم و هنوز هم بعضی اوقات در موقعیتهای سخت تصور میکنم که روزی یک مرد ایدهال وارد زندگیم خواهد شد و همه چیز را تغییر خواهد داد و من را درست خواهد کرد.
مدتها به تظاهر کردن ادامه دادم تا اینکه روزی روی اینترنت به یک سریال برخوردم که درباره زنان همجنسگرا بود و توسط بیبیسی ساخته شده بود، من که نوجوانی کنجکاو بودم تمام این سریال را پشت سر هم در یک شب تماشا کردم. برای اولین بار احساس کردم که میتوانم با شخصیتهای این سریال از نظر جنسی همذاتپنداری کنم.
از آن روز بود که توانستم بفهمم که چرا همه این سالها احساس می کردم متفاوت هستم، بالاخره توانستم خودم را درک کنم و دیگر احساس نمیکردم که در این دنیا تنها هستم....خوشحال بودم اما هنوز نمیتوانستم درباره گرایش جنسی خودم با کسی صحبت کنم. با آنکه خانواده و دوستان روشنفکری دارم که از نظر فکری باز هستند اما همیشه نگرانم که همجنسگرایی من باعث آزردگی خاطرشان شود و آنها را از من ناامید کند.
پنهان کردن بعد مهمی از شخصیتم که گرایش جنسی من است باعث شد که هر وقت صحبت از روابط عاشقانه و رمانتیک میشد در بین خانواده و دوستان احساس معذب بودن بکنم و این فشار باعث افسردگی من شد. من به این تظاهرها ادامه دادم. حتی دوست پسر گرفتم تا تظاهرهایم باورپذیر تر باشند. اما این دوست پسرها و روابط هیچکدام در من هیچگونه جرقه و هیجانی ایجاد نمیکردند.
در هجده سالگی از ایران خارج شدم و برای اولین بار دوستان همجنسگرا پیدا کردم. اینها اولین افرادی بودند که احساس میکردم من واقعی را میبینند و میشناسند. با این دوستانم نباید ماسکی را به صورت میزدم که تمام این سالها به صورت زده بودم. بعد از یک سال برای اولین بار دوستدختر گرفتم. ابتدا مطمئن نبودم اما همان اولین بوسه همه چیز را برای من آشکار کرد حالا میتوانستم همه آن توصیفهایی را که درباره بوسههای عاشقانه، عشقبازی و لمس معشوق خوانده و شنیده بودم با پوست و جان حس کنم. برای همین همیشه پیش خودم فکر میکنم چطور چنین حس خالص و طبیعی که من و دوست دخترم به یکدیگر داریم میتواند غلط باشد؟ آیا چون متفاوت است پس حتما نادرست است؟
من حالا بیست و یک ساله هستم. خیلی طول کشید تا خودم را بهتر بشناسم و هنوز هم راه طولانیای پیش رو دارم. هنوز هم وقتی دوستان یا خانوادهام درباره دوست پسر از من میپرسند مضطرب میشوم اما این روزها به جای اینکه تظاهر کنم که دوست پسر دارم با یک "نه" محکم جواب میدهم.
مانند هر همجنسگرای دیگری بزرگترین گام پیش روی من آشکار کردن هویت جنسیم به خانواده و عزیزانم است. هرچند نمیدانم چه زمانی توانایی انجام این کار را داشته باشم اما میدانم که امروز از هر زمان دیگری به آن نزدیکتر هستم. من فکر می کنم زمانی میتوانی خودت را به عزیزانت آشکار کنی که توانسته باشی خودم را کاملا آنطور که هستی قبول کرده باشی فقط در چنین حالتیست که میتوانی خود واقعیت را به دنیای اطرافت نشان دهی بدون آنکه از طرد شدن و قضاوتهای آنها بترسی.