من یک مامای مرد هستم؛ شما با آن مشکلی دارید؟

در بریتانیا از زمانی که برای اولین بار یک مرد اجازه پیدا کرد درس مامایی بخواند، ۴۰ سال می‌گذرد. اما هنوز هم درصد کوچکی از ماما‌های این کشور مرد هستند. برای همین هم وقتی یک پسری نوجوان اهل بیرمنگام (شهری در مرکز بریتانیا) گفت که می‌خواهد قابله شود، مثل این بود که می‌خواهد برخلاف مسیر آب رودخانه شنا کند.
 
میشل اوزابیس، کمی قبل از وضع حمل، وارد زایشگاه شد. این سومین فرزندش بود و قرار نبود هیچ چیز غیر منتظره‌ای ببیند. اما او با چیزی رو‌به‌رو شد که انتظارش را نداشت.
 
وقتی میشل ۲۸ ساله داشت بستری می‌شد، متوجه یکی از اعضای تیم درمان شد که هیکل تنومندی داشت با ۱۹۰ سانتی‌متر قد، و برخلاف ۹۹.۶% ماماهای دارای پروانه در بریتانیا، مرد بود.
 
میشل که خودش پرستاراست، می‌دانست که قابله‌های مرد هم وجود دارند، اما باور نمی‌کرد که خودش با یکی از آنها رو‌به‌رو شود. آن هم در چنین روزی. یکی از ماماهای زن، همکار مرد جوانش را به میشل معرفی کرد. نامش دیلان چائوهان و به عنوان دانشجوی مامایی در بیمارستان لوئیشام در جنوب لندن مشغول بود.
 
از میشل پرسیدند که آیا با مردی که هنوز دانشجوی مامایی است راحت است؟ میشل نگاهی به چهره دیلان کرد. چشم‌های دیلان به نظرش مهربان و صمیمی آمد: "تصمیم گرفتم امتحان کنم و ببینم چطور می‌شود."
دیلان ۲۰ ساله، می‌داند کسانی هم هستند که دوست ندارند قابله‌شان مرد باشد. در دو سالی که کارش را شروع کرده مامای صدها زن بوده اما هفت نفر هم در این مدت او را رد کرده‌اند که آمار بالایی نیست و خودش هم به دل نگرفته است.
 
در عوض هروقت که از طرف مادران رد شده، سعی کرده کار مفیدی برایشان بکند، مثلا برایشان چای یا قهوه آورده و بیرون اتاقشان گذاشته است.
 
در دانشگاه کینگز کالج لندن هم او تنها دانشجوی رشته مامایی میان ۹۶ هم کلاسی خود است. یک همکلاس مرد دیگر هم داشت که رها کرد و رفت. او در دانشگاه می‌آموزد که مامایی یعنی کمک به زنان برای انتخاب، و او این مسئله را جدی گرفته است.
 
" از اینکه زنی را در موقعیتی قرار بدهم که مجبور شود در حالی که راحت نیست از من کمک بگیرد متنفرم."
 
برای بسیاری از مادران، جنسیت او مسئله‌ای نیست. حتی برای بعضی مادران جالب بوده است. مثلا او با زوجی برخورد کرده است که خیلی هم خوشحال شدند و به او گفتند که برای دوستانشان تعریف می‌کنند قابله‌شان مرد بوده است.
هیچ‌کس انتظار نداشت او ماما شود. نه خانواده‌اش، نه دوستانش و نه حتی خودش.
 
دیلان در محله‌ای در جنوب شهر بیرمنگام متولد شد و در کودکی هم بچه‌ای دور و برش نبود. از خواهرش و بچه‌های فامیل هم کوچکتر بود. در خانواده‌اش کسی در کار طب و پرستاری نیست. پدر و مادرش هم که مهاجر و از هندی‌های کنیا هستند، یک شرکت کوچک چاپ دارند.
 
در مدرسه هم بهترین نمره‌هایش در هنر و سیاست بود و ورزش‌های مورد علاقه‌اش هم راگبی و فوتبال، برای همین هم فکر می‌کرد در آینده یا وکیل می‌شود یا فیلسوف.
 
وقتی موقع انتخاب رشته دانشگاه شد، پیش مادرش نشسته بود و کوهی از دفترچه‌های دانشگاه‌های مختلف هم جلویش بود. در یکی از دفترچه‌ها تصادفا به رشته مامایی برخورد. دیلان رو کرد به مادرش و به خنده گفت، چطور است که مامایی بخوانم؟ مادرش گفت: "به گشتن ادامه بده پسر جان". اما او نتوانست فکر قابله شدن را از سرش بیرون کند.
 
میشل روی تخت دراز کشیده و دیلان هم دارد او را آماده سونوگرافی می‌کند. بچه بجای اینکه سرش پایین باشد، به پهلو قرار گرفته است.
بعد از معاینه معلوم شد که وضعیت خطرناک نیست. و سه روز بعد، جیسون به دنیا آمد.
 
دیلان قبل از اینکه دانشگاه را شروع کند، در یک بیمارستان زنان کار داوطلبانه گرفت. با پدر و مادرهایی که تازه فرزند دار شده بودند حرف می‌زد و یک فرم نظرخواهی پر می‌کرد. معمولا یک ربع بیشتر طول نمی‌کشید اما پر کرن فرم یکی از پدر و مادرها، سه ربع ساعت طول کشید و وقتی تمام شد، مادر به دیلان گفت که اگر دوست دارد می‌تواند نوزاد را بغل بگیرد.
 
این اولین بار بود که او یک نوزاد را در آغوش می‌گرفت، برایش شگفت انگیز بود، و همین شد که عزمش را جزم کرد تا مامایی بخواند. خانواده‌اش هم حمایتش کردند، به نظر آنها مامایی شغل با ثباتی بود، برعکس کار و کاسبی خودشان.
 
وقتی برای اولین کلاس دانشگاه وارد کینگز کالج لندن شد، فضا برایش ترسناک بود. او تنها مرد کلاس بود: "همه می‌خواستند بدانند که چرا این رشته را انتخاب کرده‌ام". در دانشگاه همکلاسی‌هایش او را پذیرفتند و او امیدوار شد که درآینده، بیمارانش هم او را بپذیرند.
بیلی ویز، می‌گوید تصمیمش برای ماما شدن، حاصل بحران میان‌سالی‌ بوده است.
 
تا چهل و چند سالگی، تجربه کارهای مختلفی را داشت، از مدیریت بار، تا مسئول روابط عمومی و تهیه کنندگی فیلم و البته همگی تجربه‌های ناموفق. می‌خواست برای ادامه زندگی کاری کند که برایش مهم باشد، کاری که احساس کند به درد می‌خورد. اما نمی‌دانست چه کار کند.
 
یکی از دوستانش یک بار توصیه کرد که بنشیند و فکر کند، درباره گذشته، درباره کاری که کرده و توی ذهنش گیر کرده است، کاری که او را به هیجان آورده است. و بیلی هم یادش آمد که دوبار در جوانی، دو زن، که در دو زمان مختلف آنها را می‌شناخته، از او خواسته بودند که موقع وضع حمل کنارشان باشد.
 
یکی ازآنها زنی پا به ماه بود که دوستش بود، و تازگی دوست پسرش را که آزارش می‌داد رها کرده بود. دومی‌ هم زن همسایه بود که شوهرش را کمی قبل از وضع حمل از خانه بیرون انداخته بود.
 
هر دو تجربه، ذهنش را درگیر کرده بود "حمایت یک دوست در آن شرایط مرا تحت تاثیر قرار داده بود." یادش آمد که چقدر تحت تاثیر مهارت ماما قرار گرفته بود و دیده بود چطور با رفتار درست و حرفه‌ای، می‌شود یک مادر نوجوان وحشت‌زده و عصبانی را آرام کرد تا فرزندش را به دنیا بیاورد.
 
البته آن زمان، اواسط دهه ۱۹۸۰ بود، و فکر اینکه بتواند قابله شود به نظرش عملی نرسید. آن زمان دوره‌ای بود که در فیلم‌ها، مردها بیرون اتاق زایمان سیگار می‌کشیدند تا پرستار با خبر خوش بیرون بیاید: "آن زمان در مخیله‌ام نمی‌گنجید که ممکن است بتوانم ماما شوم."
سه سال پیش، وقتی به دانشگاه زنگ زد و گفت "می‌خواهم ماما شوم" انتظار داشت از آن طرف خط اول صدای خنده و بعد هم قطع شدن تلفن را بشنود. اما اینطور نشد، و چند وقت بعد در کینگز کالج لندن سر کلاس نشسته بود، یک سال بالاتر از دیلان. ترم پاییز امسال در ۵۰ سالگی بالاخره فارغ التحصیل می‌شود.
 
اما برایش آسان نبود. مثل دیلان او تنها مرد کلاس بود و سن و سال بالا، کار را برایش دشوارتر هم کرده بود، به قول خودش در دانشگاه "انگشت‌نما" بود.
 
در بیمارستان، به عنوان مردی جا افتاده با ریش سفید، با دکتر اشتباه گرفته می‌شود. برایش پیش آمده که مادران نخواهد او فرزندشان را به دنیا بیاید. می‌گوید این دلش را می‌شکند اما برایش زیاد اتفاق نمی‌افتد. یاد گرفته که پیشداوری نکند که ممکن است کسی قبولش کند یا نکند، می‌گوید: "برو داخل، مهربان باش و از احترام مقابلی که از طرف مردم می‌بینی شگفت زده می‌شوی."
مامایی شغل سختی است، ساعات‌های طولانی کار و صرفه جویی‌های دولت که تضمین می‌کند خبری از بالا رفتن دستمزد نباشد. اما دیلان از تصمیمش پشیمان نیست.
 
با این حال وقتی با آدم‌های جدید ملاقات می‌کند، مخصوصا با زن‌ها، سوالی هست که دوست دارد تا جایی که می‌تواند پاسخش را دیرتر بدهد، اینکه "چه کاره‌ای؟" نه اینکه نخواهد درباره‌اش حرف بزند، اما مسئله این است که وقتی شغلش را بگوید، نمی‌داند که طرف چه واکنشی نشان می‌دهد.
 
زنانی که خودشان تجربه زایمان ندارند، کنجکاوترند و "می‌پرسند چطور است؟ خوب می‌دانند که شغل من می‌تواند در آینده مسئله‌ای تعیین کننده در رابطه باشد."
 
دیلان اعتقاد دارد که آموختن مامایی، به او کمک کرده تا بالغ شود، او از ۱۸ سالگی‌ خیلی تغییر کرده و با همه سختی‌های کار، احساس خوبی دارد: "در محیطی کار می‌کنم که ممکن بود هرگز در زندگی‌ تجربه نکنم، این دنیایی است که شاید هرگز نمی‌تواستم ببینم."
+30
رأی دهید
-1

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.