مرد جوانی که در پی مرگ مرموز دوستش در چاه 10 متری بازداشت شده است، اختلاف و درگیری با قربانی را رد کرده و مدعی است هر دوی آنها گرفتار یک حادثه شدهاند.
عصر چهارشنبه 22 شهریور مرد جوانی در نزدیکی پل ستاری - غرب تهران - در حالی که از ناحیه سر و صورت مجروح شده بود با سختی خود را به بازیکنان تیم فوتبالی که در حال بازی در محل بودند رساند و ادعا کرد او و دوستش شب قبل داخل چاهی افتادهاند و او توانسته خودش را نجات دهد. با گزارش این حادثه، بلافاصله پلیس، تیمهای آتشنشانی و اورژانس در محل حاضر شدند و جسد مرد جوانی به نام مسعود را از چاه بیرون کشیدند. با کشف این جسد، موضوع به بازپرس کشیک قتل پایتخت و تیم تحقیق اعلام شد و جسد «مسعود» برای مشخص شدن علت مرگ به پزشکی قانونی انتقال یافت. همچنین مرد مجروح «ایمان» نیز در بیمارستان بستری شد تا پس از بهبودی برای تحقیقات در دادسرای جنایی تهران حاضر شود.مرد 31 ساله دیروز پس از حدود 10 روز از اعلام این گزارش و با بهبودی نسبی از جراحاتش به شعبه ششم دادسرای امور جنایی تهران انتقال یافت و در برابر بازپرس محسن مدیر روستا قرار گرفت. «ما آن روز برای برداشتن ایرانیت به آنجا رفته بودیم و همه چیز یک حادثه بود.» پس از پایان اظهارات مرد جوان در نخستین جلسه تحقیقات و با توجه به شکایت خانواده مسعود درخصوص وقوع جنایت، «ایمان» تا تکمیل تحقیقات روانه بازداشتگاه شد و بازپرس جنایی دستور بررسی اظهارات او و بررسی دوربینهای مداربسته اطراف محل حادثه را صادر کرد.
هیچ اختلافی با «مسعود» نداشتم
با گذشت بیش از 10 روز از حادثه هنوز آثار جراحت روی بینی و دهانش دیده میشد. چند جایی هم بخیه خورده بود. آنطور که میگفت پای راست و دندههایش نیز آسیب دیده بودند. او در گفتوگو با خبرنگار جنایی «ایران» به تشریح جزئیات ماجرا پرداخت.
برای چه کاری به سمت پل ستاری رفتید؟
سقف وانت مسعود خراب شده بود و او نیاز به ایرانیت داشت. با هم به محل رفتیم. مسعود، ماشین را روی پل پارک کرد و برای برداشتن ایرانیت از من جدا شد.
بعد چه اتفاقی افتاد؟
ساعت 8 و نیم شب بود. یک ربعی از رفتن مسعود میگذشت و خبری از او نبود. نگران شدم و دنبالش گشتم که ناگهان صدای نالههای او را از زیر یک ایرانیت شنیدم. ایرانیت را که برداشتم متوجه چاه شدم اما نمیدانم چطور ناگهان خودم هم داخل آن افتادم. مسعود هم همانجا بود. چون او مدتی در اورژانس بهعنوان راننده کار کرده بود احتمال میداد کمرش شکسته باشد. خیلی سعی کردم که با اورژانس و پلیس تماس بگیرم اما نه تلفنم آنتن میداد و نه میتوانستم به اینترنت وصل شوم. دو یا سه ساعت بعد هر دویمان بیهوش شدیم. به هوش که آمدم، تصمیم گرفتم راهی برای نجات پیدا کنم.
چرا همان موقع به این فکر نیفتادی؟
چون دنده هایم آسیب دیده بود و خیلی درد داشتم. چاهی که داخل آن افتاده بودیم سه تا تونل داشت که دو تا از این تونلها بسته بود و یکی از آنها به چاه دیگری ختم میشد. با کمک دیوارههای بتونی داخل چاه، بالا رفتم و با زحمت درپوش چوبی آن را برداشتم و با کنار زدن سنگها خودم را بیرون کشیدم.
خانوادهاش گفتند با مسعود اختلاف مالی داشتی؟
نه، ما مدتها بود با هم دوست بودیم. تازه من حدود 600 هزار تومان از او میخواستم که این پول را پای 10 روز جابهجایی تخم مرغها گذاشت و بیحساب شدیم.
چند وقت بود که باهم کار میکردید؟
من و مسعود مدت هاست که باهم دوست بودیم اما 22 مرداد کارمان را با هم شروع کردیم، حدود 10 روز بعد هم همه چیز را تمام کردیم.
چرا؟ شغل بهتری گیرتان آمد؟
نه، بعد از آن هر دو بیکار بودیم اما از آنجا که یک روز بعد از تحویل بار پول میگرفتیم، وقتی من روز بعد برای تسویه حساب میرفتم، مشتریانمان میگفتند مسعود در ازای پول تخم مرغها، جنس برده است. چون او زن و بچه داشت و من مجرد بودم نمیتوانستم به او حرفی بزنم. برای همین تصمیم گرفتم به شراکتمان پایان دهم.
اما خانواده مسعود عکس همین موضوع را مطرح کردند؟
خب آنها شاهدانشان را برای اثبات این حرف بیاورند من هم شاهدهایم را میآورم.