دختر جوان 22 ساله بود، اما به زور روی پاهایش راه میرفت و از زور خماری قدرت حرکت نداشت.
هیچوقت فکر نمیکرد یک ازدواج ناموفق و بعد از آن جدایی باعث شود در دام دوستی گرفتار شود که او را به سمت اعتیاد کشانده و کار تا جایی پیش برود که سر از یک قمارخانه در بیاورد.
گفتوگوی تپش با لیلا و زندگی پر فراز و فرود او را بخوانید.
از چه زمانی معتاد شدی؟حدود یک سال ونیم قبل.
چه مصرف میکنی؟شیشه.
پول خرید آن را از کجا میآوردی؟برخی مواقع از مادرم به زور میگرفتم. گاهی نیز طلاهایم را میفروختم.
چطور معتاد شدی؟از طریق دختری که در پارک با هم دوست شده بودیم. او خودش شیشه مصرف میکرد. اول میگفت اگر شیشه مصرف کنم غم و ناراحتیام را فراموش میکنم. من تا چند ماه اول مهمانش بودم و خودش به من مواد میداد. بعد کمکم طلاهایم را فروختم و با آن مواد خریدم و این اواخر هم به زور از مادرم پول میگرفتم.
دوست داشتی مواد بکشی؟من حتی سیگارهم نمیکشیدم، اما دوستم با این ادعا که دردها را آرام میکند مرا به سمت مواد کشیدن برد. کمکم مصرف آن را شروع کردم. اولش کمی برایم سخت بود، اما بعد از آن اگر مصرف نمیکردم حالم بد میشد. به مواد عادت کرده بودم.
خانوادهات از اعتیادت خبر داشتند؟پدرم خودش سالها مواد مصرف میکرد. بعدهم برای دومین بار ازدواج کرد و برای ادامه زندگی به شهرستان رفت. او به من و مادرم و بقیه اعضای خانواده کمتر سر میزد. کسی تا سه ماه اول خبری نداشت، اما یک روز از زور خماری همه وسایل خانه را به هم زدم و حالم بد شد. همان موقع بود که مادرم فهمید مواد مصرف میکنم.
واکنش او به اعتیادت چه بود؟مادرم خیلی ناراحت و عصبانی بود. خیلی گریه کرد. با التماس از من خواست اعتیادم را ترک کنم، اما انگار من جز خماری و مصرف شیشه چیزی را نمیفهمیدم.
برای خرید شیشه طلاهایت را فروختی؟بله. هر چه طلا داشتم فروختم، شیشه خریده و آن را دود کردم، اما به مادرم میگفتم که طلاهایم را گم کردهام یا در خیابان از من سرقت شده است. مادرم فهمیده بود که من دروغ میگویم و با التماس میخواست این قدر دروغ نگویم و اعتیادم را ترک کنم. او نمیخواست آینده من مثل پدر معتادم شود. من طلاهایم را به موادفروشها میدادم و در قبال آن کمی شیشه میگرفتم. گاهی هم پول به همان دوستی که معتادم کرد، میدادم و او موادرا میخرید و با هم مصرف میکردیم.
روزی چند بار مواد مصرف میکردی؟روزی یکی دو بار باید مصرف میکردم در غیر این صورت خماری دیوانهام میکرد.
برای ترک به کمپ نرفتی؟چند بار مادرم به زور مرا به کمپ برد. هر بار سه هفته تا یک ماه بستری میشدم اما وقتی بیرون میآمدم دوباره مصرف شیشه را شروع میکردم.
ازدواج کردی؟پنج سال پیش اما ازدواجم سه سال بیشتر دوام نداشت. آخرش هم به جدایی ختم شد و همین باعث شد به مصرف مواد رو بیاورم.
چرا طلاق گرفتی؟پدرم کتکم میزد و اجازه نمیداد، خودم برای آیندهام تصمیم بگیرم. من علاقهای به خواستگارم نداشتم و به اجبار پدرم با آن مرد ازدواج کردم. هیچگونه عشق و علاقهای میان ما نبود. حتی بعد از ازدواج احساس کردم شاید به شوهرم علاقهمند شوم و شرایط بهتر شود، اما نشد.
بعد چه شد؟ما وجه مشترکی با هم نداشتیم. هرچه بیشتر پیش میرفت شرایط زندگی برای من بدتر میشد. چون با مردی زندگی میکردم که علاقهای به او نداشتم. شوهرم ایده و افکارهای سنتی داشت. حتی زمانی که از او خواستم اجازه دهد برای ادامه تحصیل به دانشگاه بروم، به خواستهام توجهی نکرد. اخلاق و رفتارش کمکم بدتر شد. بنای ناسازگاری گذاشت. هر بار که از او میخواستم طلاقم دهد، میگفت نه مهریه میدهم و نه طلاق. باید با همین شرایط زندگی کنار بیایی. این زندگی سه سال بیشتر دوام نداشت و همهاش به تلخی گذشت. روزهای خوب و خوش در زندگیام نبود. سرانجام خودش از این وضع خسته شد و خواست توافقی از هم جدا شویم و با وجود ممانعت خانوادهها برای جلوگیری از طلاقمان، اما جدا شدیم.
چطور سر از قمارخانه درآوردی؟من اصلا قمارباز نیستم. حضورم در آنجا اتفاقی بود. دوماه قبل از اینکه به آن قمارخانه بروم، از طریق یکی از دوستانم با مردی آشنا شدم که سگی برای فروش در تلگرام گذاشته بود. با او قرار ملاقات گذاشته و برای خرید سگ نزدش رفتم. آن مرد زمانی که متوجه شد پول ندارم، اما به آن سگ علاقه دارم، پول کمی از من گرفت و سگ را به من داد. یک ماه پیش حال آن سگ بد شده و چشمش را در کلینیک حیوانات عمل کردم. پول هزینه آن را به زور ازمادرم گرفتم. آن روز به صاحب قبلی سگ زنگ زدم و گفتم چرا وقتی میدانسته سگ بیمار است آن را به من فروخته که به دردسر بیفتم.
بعد چه شد؟او نشانی خانهای را در جنوب شهر به من داد که به آنجا رفتم. چند مرد غریبه هم در آ نجا حضور داشتند. آن موقع بود که متوجه شدم آنجا یک قمارخانه است. خیلی ترسیده بودم. میترسیدم بلایی سرم بیاورند. میخواستم از آنجا خارج شوم که ماموران سر رسیدند و مرا هم بازداشت کردند. باور کنید من قمار باز نیستم. به خاطر سگم به آنجا رفته بودم. خانوادهام هنوز خبر ندارند. نمیدانم چه طور باید به مادرم زنگ بزنم و بگویم بازداشت شدهام. خیلی اشتباه کردم و نباید به آن خانه میرفتم که به دردسر بیفتم.
تصمیم داری شیشه را ترک کنی؟واقعا از این شرایط خسته شدهام. من فقط 22 سال دارم. دوست دارم زندگی سالم و بدون دغدغهای داشته باشم، اما نمیدانم واقعا میشود یا نه. امیدوارم بتوانم شیشه را ترک کنم وزندگی سالمی را شروع کنم.
پشیمانی؟خیلی اشتباه کردم. اگر با فردی ازدواج میکردم که حداقل کمی عشق و مهربانی در وجودش بود شاید کار به طلاق نمیانجامید و من هیچوقت معتاد نمیشدم. همین زندگی نامناسب و جدایی اولین جرقههای گرایش به اعتیاد را در من روشن کرد. دوست دارم مادرم مرا ببخشد و بتوانم اعتیادم را ترک کنم.