موفقیت در کسب و کار فقط به فروش ختم نمیشود بلکه روابط نیز از اهمیت ویژهای برخودار هستند. اگر از مشتری خود محافظت نکنید، یک نفر دیگر این کار را خواهد کرد. جمع همهی ما باهوش تر از تکتک ما خواهد بود. اینها نمونههایی از واقعیتهایی است که با موفقیت کسب و کار در ارتباط هستند
هر یک از این اصول برای به دست آوردن پیشرفت در زندگی و تجارت اساسی هستند، اما در کنار اینها دروغهایی نیز وجود دارند که افراد با باور کردن آنها مانع پیشرفت و موفقیت خود میشوند چرا که باور کردن آنها به محدود کردن تواناییهایشان منتهی میشود. در ادامه سه مورد از این دروغهای متدوال را که افراد ناموفق به آنها باور دارند، میخوانید:
۱. من مدرک دانشگاهی دارم پس من مستحق پیدا کردن کار هستم
بله؛ همانطور که واضح هم به نظر میرسد داشتن هر گونه مدرک دانشگاهی تضمینی برای شغل نیست؛ حتی اگر آن مدرک، فوق لیسانس یا دکترا باشد. شاید به نظر سخت و خشن باشد اما با شرایط اقتصادی موجود، هیچ کس به صرف داشتن مدرک دانشگاهی، مستحق استخدام شدن نیست.
در سیستم کاپیتالیسم که در بسیاری از کشورها حاکم است دلیل پیدا نکردن شغل میتواند این باشد که شما هیچ ارزش افزودهای برای بازار ندارید. بهترین راه برای ارزش افزایی این است که شما بتوانید مشکلی را حل کنید و این جبرانسازی با بزرگی و سختی مشکلی که از شما انتظار میرود حل کنید، متناسب است.
به جای آنکه دربارهی کار پیدا نکردن غر بزنید و ناله کنید، سعی کنید بفهمید شما چه مشکلی را میتوانید حل کنید.
۲. «فقط کافی است معروف شویم»
این اشتباه خاص بیشتر در قشر جوان و اهالی هزاره سوم دیده میشود.
با وجود این که اگر چیزی معروف شود و اصطلاحا ویرال شود، ممکن است به درآمد میلیونی ختم شود اما اینطور نیست که هر محتوای رسانهای به شهرت دست پیدا کند یا هر چه معروف شد به درآمد میلیونی منتهی شود.
پس این را به خاطر بسپارید که معروف شدن به معنی موفق شدن نیست.
۳. برای موفق بودن کافی است موفق به نظر برسم
اشتباه بودن این باور از زندگی افرادی سرچشمه میگیرد که توماس استنلی (Thomas Stanley) در کتاب میلیونر همسایه (The Millionaire Next Door) دربارهی آنها صحبت کرده است. افرادی که مشاغلی همچون وکالت، پزشکی، معماری و سهامداری را دنبال کردهاند.
تمرکز استنلی در کتابش بیش از هر چیزی روی میلیونرهای آمریکایی بوده که اتفاقا مشاغلی نظیر لوله کشی، خشکشویی، تعمیر خودرو و از این دست داشتهاند. آنها، مانند بسیاری از والدین دیگر، دوست داشتهاند فرزندانشان راهی را انتخاب کنند که در زندگی مجبور نباشد همچون آنها سخت کار کنند به همین دلیل فرزندانشان را تشویق کردهاند تا به رشتههایی وارد شوند که از نظر اعتبار و محبوبیت اجتماعی در سطح بالاتری قرار دارند؛ مانند پزشکی، اقتصاد یا حقوق.معمولا در بسیاری از کشورها – از جمله آمریکا – افراد پس از فارغ التحصیلی و پیش از آنکه هیچ شغلی را شروع کرده باشند، در چنین رشتههایی بدهی بسیاری دارند. استنلی دلیل این امر را اینگونه شرح میدهد که داشتن چنین مشاغلی معمولا نیاز به زندگی کردن به محلههایی خاص، راندن خودروهایی خاص و پوشیدن لباسهایی مناسب و عضو شدن در گروهها مرتبط را نیز به همراه دارد که همه اینها با هزینههای خاص خود همراه خواهند بود.
نتیجهی چنین تصمیم گیری و انتخابهایی این میشود که پدر مادرها تمام پولی را که سالها با زحمت پس انداز کردهاند برای حفظ جایگاه و ظاهر موفق فرزندان خود خرج میکنند و در واقع متوجه نیستند که با تشویق کردن فرزندان به چنین انتخابهایی در حقیقت کمکی به آنها نکردهاند بلکه آنها را به راهی اشتباه وارد کردهاند.