«جعفر» پنج ساله بود که پدرش غلامرضا و مادرش زهرا در کاشان، از هم جدا شده بودند و او با دو برادرش «محمد» و «صادق» بلاتکلیف ماندند. بهعنوان بچههای طلاق در هفته چند روزی نزد مادرشان بودند و چند روزی هم به خانه پدرشان میرفتند. تا اینکه پدرش که آن زمان چلوکبابی داشت تغییر شغل داد و به سراغ شغل دیگری رفت و پس از مدتی هم با زن مطلقهای به نام «هستی» ازدواج کرد. بعد از آن بود که نامادری، دیگر اجازه نداد پسرها به خانه پدرشان بروند و اینگونه شد که محمد نزد مادرش ماند و صادق و جعفر راهی خانه پدربزرگشان در تهران شدند.«جعفر آقاپور» یکی از این سه برادر که قدری هم لکنت زبان دارد به خاطر میآورد از سن 9 تا 10 سالگی به خاطر مشکلات اقتصادی پدربزرگش چند دفعهای از سوی او، در خیابان رها شد و بعد از آن با کمک مردم پیدا شد. اما صبح یک روز پاییزی در سال 74 پدربزرگش او را سوار بر پیکانش کرد و بعد از گذر از چندین خیابان در کنار مغازهای ایستاد و به جعفر گفت: برو از این مغازه برای صبحانه قدری پنیر بخر و زود برگرد. پسرک هم داخل مغازه شد و پس از خرید پنیر از مغازه بیرون آمد اما دیگر نه خبری از پدربزرگش بود و نه اثری از پیکان سفید!
جعفر وقتی از یافتن پدربزرگش ناامید شد، بغضش ترکید و به گریه افتاد. اما دیگر فایدهای نداشت. او نمیدانست چه سرنوشتی در انتظارش است و به کجا باید پناه ببرد.با شدت گرفتن گریههای جعفر، مغازهداری او را دلداری داد و سپس با پلیس تماس گرفت تا وضعیت پسربچه مشخص شود. پس از حضور پلیس و بررسی ماجرا پسرک به یقین رسید که پدربزرگش به عمد او را جا گذاشته و رفته است.
بدینترتیب کودک رها شده را به شیرخوارگاه آمنه تحویل دادند و این مرکز هم به خاطر بالا بودن سن پسرک 10 ساله، او را به مرکز توانبخشی نمونه احمدآباد مستوفی اسلامشهر فرستاد.
پسرک پس از ورود به این مرکز هرچه که به خاطر داشت بازگو کرد تا شاید بتواند دوباره نزد خانوادهاش بازگردد. اما ردی ازآنها پیدا نشد و به ناچار در آن مرکز ماندگار شد.مدتی گذشت و پسرک مدام در این فکر بود که شاید با گفتن نام اقوام نزدیکش گرهای از سرگردانیاش باز شود. از اینرو پیش مسئول مرکز رفت و گفت: «سه عمو به نامهای اصغر، مسعود و علی داشتم که عمو علی به شهادت رسید. دو عمه به نام اکرم و زری هم دارم و دوخاله به نام معصومه و اعظم.» با اینکه این اطلاعات در پرونده جعفر ثبت شد اما بازهم هیچ روزنهای در زندگیاش ایجاد نکرد.بعد از مدتی مسئولان توانبخشی به این نتیجه رسیدند که اعضای خانواده جعفر پیدا نخواهند شد بنابراین برای او نام و نام خانوادگی جدیدی ساختند و جعفر آقاپور شد مهدی سحرگاهی. البته این نام جدیدش متعلق به پسری بود که حدود 30 سال قبل از آن مرکز متواری شده بود. بنابراین جعفر 10 ساله یک شبه شد مهدی 13 ساله!سالها گذشت و پسرک وارد دهه سوم زندگیاش شد اما او در این سالها هیچگاه نتوانست غم و اندوه دوری از پدر و مادرش را فراموش کند و هرشب به امید شنیدن خبری خوب از خانوادهاش سر بر بالین گذاشت. اما با گذشت 22 سال هرچند هیچ اثر و نشانی از اعضای خانوادهاش پیدا نکرد اما بازهم دست بردار نبود و این بار با جدیت بیشتر به دنبال خانوادهاش پرداخت.
او هنوز هم امیدوار است و بر این باور که روزی خانوادهاش را خواهد دید و حالا دیگر در این دنیا فقط یک آرزو دارد، دیدن پدرش غلامرضا و مادرش زهرا...به این ترتیب از افرادی که با خواندن داستان زندگی مرد جوان موفق به شناسایی او و خانوادهاش شدهاند، درخواست میشود برای شرح اطلاعاتی که از خانوادهاش دارند با بخش جویندگان عاطفه ایران به شماره 88761621 021-تماس بگیرند.