ماجرا از کشف دو سر سوخته متعلق به زن و مردی در زبالههای حاشیه خیابان شیخ بهایی آغاز شد. آخرین ساعات یازدهم مرداد امسال، فردی ناشناس، سرها را در زبالهها انداخته و متواری شده بود.
کارآگاهان پلیس پایتخت، پس از 17 روز جستوجو، ردپای پدرخوانده 75 ساله یکی از مقتولان را در حادثه کشف و او را در خانهاش دستگیر کردند. همایون که پیش از انقلاب، سابقه کار در ساواک را دارد، ابتدا منکر جنایت شد، اما در ادامه به قتل شهرام و عروسش اعتراف و علت آن را اعتیاد آنها به مصرف روانگردان شیشه اعلام کرد. او در برنامه رادیویی یک پرونده، یک روایت گفت: شهرام، پسر خواهر همسرم بود. من او را دوست داشتم اما این اواخر، شیشه و کراک مغزش را از کار انداخته بود. فحاشی میکرد. همسرم را هم کتک زده بود. در یک لحظه به جنون رسیدم و با اسلحه شکاری، او و عروسم را کشتم. سپس اجسادشان را مثله کردم و هر کدام را یک جا انداختم تا گیر نیفتم. میخواستم گیر نیفتم تا از همسرم پرستاری کنم. همایون چهار مدرک در مقطع لیسانس دارد. با وجود این، مدعی است بازتاب گسترده خبر کشف سرها را در هیچ روزنامه یا سایتی ندیده بود. مشروح گفتوگوی او را در زیر میخوانید.
چند سال داری؟
75 سال.
چرا بغض کردی؟
مگر میشود درباره مرگ عزیزم حرف بزنم و گریه نکنم؟
سابقه بیماری خاصی داری؟
سابقه بستری شدن در بیمارستان را دارم. زمان خدمت در ژاندارمری تحت نظر روانپزشک بودم و وقتی به انگلیس رفتم، به دکتر مراجعه میکردم.
ناراحتی اعصاب کی سراغت آمد؟
از دوران دبیرستان. یک بار هم خودزنی کردم.
در ژاندارمری با کسی هم درگیر شدی؟
یک بار وقتی افسر دستور ایست داد، عصبانی شدم و میخواستم تیراندازی کنم.
بعد از خدمت مشغول چه فعالیتی شدی؟
کارمند بانک بودم تا این که سال 50 دوباره به ناراحتی روانی مبتلا شدم.
این اواخر قرص مصرف میکردی؟
نه.
تا چه مقطعی درس خواندهای؟
چهار تا لیسانس در رشته حسابداری، بانکداری، بایگانی و مدیریت دارم.
از چه دانشگاهی؟
دو تا از لیسانسها را زمانی که در بانک کار میکردم، گرفتم. بایگانی را در تاسیسات جهانگردی نخست وزیری و مدیریت را هم در خارج از ایران خواندم.
چه شغلهایی داشتی؟
از سال 50 تا 53 در بخش تاسیسات جهانگردی نخستوزیری بودم. بعد به انگلیس رفتم تا زمان انقلاب.
برای چه کاری به انگیس رفتی؟
در بخش ساواک انگلیس استخدام شدم و هر جا تجمعی میشد، گزارش میدادم. کارم تحلیل و بررسی بود.
چطور با مشکل اعصاب و روان در ساواک استخدام شدی؟
کارش سختی زیادی نداشت.
بابت این کار حقوق هم میگرفتی؟
بعضی وقتها پاداش میدادند.
در ساواک دوره خاصی دیدی یا به کشوری اعزام شدی؟
نه، فقط من را به دانشکدههای مختلف میفرستادند تا با فضای هر کدام از آنها آشنا باشم.
فعالیت شما در ساواک چقدر در بهوجود آمدن حادثه اخیر نقش داشت؟
مسلما خیلی اثر داشت. آنجا هم قتلهایی اتفاق میافتاد.
ردهات در ساواک سرهنگ بود؟
خودشان این لقبها را داده بودند.
شغل اصلیات چه بود؟
بعد از چند سال، مدیر تور جهانگردی شدم و تمام دنیا، غیر از استرالیا را گشتم.
چه سالی با همسرت ازدواج کردی؟
سال 40 با هم آشنا شدیم و اول اسفند 45 ازدواج کردیم. الان 56 سال است با هم زندگی میکنیم.
در خانه خودتان زندگی میکردید؟
خانه برای مادرم بود. یک آپارتمان در امیرآباد.
چطور شد شهرام را به پسر خواندگی انتخاب کردی؟
شهرام پسر خواهر خانمم بود. من بچهدار نمیشدم و همسرم در تمام این مدت با این مساله کنار آمد. به خاطر گذشتی که او کرد، تصمیم گرفتم شهرام را به پسرخواندگی قبول کنم، ضمن این که به من و خالهاش هم محرم بود، اما نباید هیچ وقت چیزی را به زور از خدا خواست. او خودش هرچه صلاح بداند، همان میشود.
شهرام کی متوجه شد فرزند خوانده شماست؟
وقتی برای اولین بار میخواست به مدرسه برود، در هفت سالگی، مادرش همه چیز را به او گفت.
واکنش منفی نداشت؟
نه، من را دوست داشت.
بیشتر بچهها وقتی میفهمند پدر و مادر واقعیشان افراد دیگری هستند، مقاومت نشان میدهند، شهرام
اینطور نبود؟
نه، ضمن این که با مادر واقعی خودش هم رفت و آمد داشت. البته بیشتر همسر من بزرگش کرد.
مادر واقعی شهرام در قید حیات است؟
نه، پنج شش سال پیش فوت کرد.
شهرام پدر واقعیاش را دیده بود؟
نه، یک بار شناسنامهاش گم شده بود. رفت تجدیدش کند و فهمید پدرش چهار پنج تا بچه دیگر هم دارد. هرکاری کرد، نتوانست آدرس او را گیر بیاورد. گفتند باید از دادگاه نامه بیاوری.
چرا دنبال پدرش میگشت؟
گفت فقط میخواهد او را ببیند.
در خانه ات چند اسلحه شکاری هم کشف شده. اهل شکار هستی؟
از کودکی در خانه تیر و کمان و تفنگ بادی داشتم. قتل پسرخوانده و عروسم را با همان تفنگی که در 14 سالگی خریده بودم، انجام دادم.
چه حیواناتی شکار میکردی؟
همه جور حیوان، کل، بز، پرنده و گراز.
تصور میکردی یکبار یک انسان را با تیر بزنی؟
نه.
زمان فعالیت در ساواک، کسی را با تیر زده بودی؟
نه، من آن زمان اسلحه نداشتم.
تا حالا شده بود با اسلحه کسی را تهدید کنی؟
نه، سر حادثه اخیر هم به مرحله جنون رسیدم.
عروست چطور با شهرام ازدواج کرد؟
نرگس 33 سالش بود. یک روز شهرام رفته بود سمنان. زنگ زد گفت با نرگس آشنا شده، اما هنوز او را عقد نکرده. گفت میشود او را به خانه بیاورم؟
به این کار اعتراض نکردی؟
چرا اما دیگر شده بود. سال بعد هم عقد کردند.
شهرام اعتیاد داشت؟
بله، به شیشه و کراک. مغزش را از کار انداخته بود و مدام داد و فریاد میکرد.
کی معتاد شد؟
از 15 سال پیش وقتی در فرودگاه مهرآباد راننده تاکسی بود.
پول مواد را از کجا میآورد؟
شهرام مدام از من پول میگرفت. من هم تا آنجا که میتوانستم، پول در اختیارش میگذاشتم. او تمام نقرهها، قالیها و موکتهای خانه را فروخته بود. شبها هم ماشین را برمیداشت و میرفت از صندوق صدقات دزدی میکرد یا لاستیک میدزدید.
هیچوقت از شهرام خواستی ترک کند؟
اصلا قبول نداشت معتاد است.
به مراکز ترک اعتیاد مراجعه کرده بودی؟
نه.
عروست هم اعتیاد داشت؟
بله، با هم در اتاق میکشیدند.
او چقدر در استمرار این شرایط تاثیر داشت؟
خیلی، چون اگر جلوی شهرام را میگرفت، کار به اینجا نمیکشید.
رفتار نرگس با شما چطور بود؟
یکی دو سال بود، نه پخت و پز میکرد، نه هیچ کار دیگری. من با این سن و سالم باید برای آنها غذا میپختم.
شب حادثه چه اتفاقی افتاد؟
شهرام دوباره داد و بیداد کرد. میگفت ماشین را برده جایی پارک کرده که نتوانم پیدایش کنم.
به خاطر پول داد و بیداد میکرد؟
بله.
آن موقع همسرت در خانه بود؟
بله، اما آژانس گرفتم و ساعت 11 شب او را به خانه یکی از خواهرهایش فرستادم.
نپرسید چه شده؟
گفتم دارم به حالت جنون میرسم و تو برو. اگر بیهوش شوی، من چه کار کنم؟
مگر قبلا داد و فریادهای شهرام را ندیده بود؟
چرا، همیشه هم جیغ میزد و جلویمان را میگرفت، اما این دفعه خیلی داد و فریاد شهرام شدید شده بود.
با این وجود چرا رفت؟
چون من خواسته بودم. آن روز شهرام کتکش زده بود. نصف صورتش سیاه بود. دوباره هم میخواست او را بزند. گفتم مرا بزن. شهرام حتی سه چهار دفعه دستش را گذاشت جلوی دهانم و میخواست مرا خفه کند.
شهرام را چطور کشتی؟
ساعت 12 شب بود. اسلحه را پر کردم. شهرام همینطور که فحش میداد، رفت سمت آشپزخانه. وقتی برگشت سمت اتاق و اسلحه را دید، جا خورد. تیر اولی را شلیک کردم. خورد زیر چشم راستش و افتاد زمین.
قتل نرگس چطور اتفاق افتاد؟
بلافاصله پس از شلیک، از اتاق بیرون آمد. یک تیر هم در سینه او خالی کردم.
هنوز تیر خلاص را به شهرام نزده بودی؟
نه، شهرام بلند شد و گفت کور شدم. دوباره افتاد. رفتم بالای سرش و تیر خلاص را شلیک کردم. بعد رفتم سراغ نرگس. روی تخت افتاده بود. یک تیر هم به سر او زدم. شهرام دو تا سگ هم داشت. آنها را هم کشتم.
با اجساد چه کار کردی؟
زورم نمیرسید اما با کلی سختی، شهرام را به حمام کشاندم و با اره برقی مثله کردم. عروسم را هم به همین طریق.
چرا مثله کردی؟
چون زورم نمیرسید کار دیگری انجام بدهم، ضمن این که میخواستم گیر نیفتم.
مثله کردن اجساد چقدر طول کشید؟
مثله کردن شهرام یک روز طول کشید. مقداری خوابیدم و چهار صبح بیدار شدم و شروع کردم به مثله کردن نرگس.
بعد چه کار کردی؟
تکههای اجساد را در سطل زباله چند جای مختلف شهر انداختم.
در آن 48 ساعت، همسرت تماس نگرفت؟
چرا، گفتم شهرام وانت گرفت و وسایل و سگهایش را بار زد و رفت. بعد هم گفت هر وقت مردید، برمیگردیم.
چطور دستگیر شدی؟
مامورها وقتی آمدند و گفتند پسرت را به جرم دزدی گرفتهایم، همان جا شک کردم و کل ماجرا را حاشا کردم، اما وقتی عکسها را رو کردند، فهمیدم همه چیز را میدانند. آن موقع اعتراف کردم.
دوست داشتی شهرام چه کاره شود؟
دکتر.
تحت تاثیر اصرار همسرت، شهرام را به فرزندخواندگی قبول کردی؟
مقداری به خاطر او بود. میخواستم جبران کنم.
یعنی از همان روزهای اول از شهرام ناراضی بودی؟
نه، من او را دوست داشتم.
یعنی نفرت قدیمی از او نداشتی؟
نه، این نفرت در عرض سه روز ایجاد شد. من 38 سال حتی دست روی شهرام بلند نکردم.
چرا؟
نمیتوانستم. ممکن بود فکر کند چون پدرش نیستم، او را کتک میزنم.
از زمان اولین قتل تا دستگیری، 17 روز طول کشید. چرا خودت را معرفی نکردی؟
میخواستم گیر نیفتم تا از همسرم پرستاری کنم.
با ارتکاب این قتلها، چه حسی دارید؟
من هیچ لذتی از زندگیام نمیبرم. 75 سالم شده. قلب و چشم و گوشم را عمل کردهام. به قاضی هم گفتم زودتر اعدامم کنید. نمیخواهم زنده بمانم.
تکلیف همسرتان چه میشود؟
فقط ناراحت او هستم. او هم در این شرایط، دوام نمیآورد.
پس چرا تصمیم به قتل گرفتی؟
دیدم خودم از زندگیام لذت نمیبرم، شهرام هم اگر به این شکل پیش برود، آخر سر در جوی آب میمیرد. خواستم راحتش کنم. به جنون رسیده بودم.