10 سال پیش در جریان یک مشاجره مرگبار در کرج، یک مأمور پلیس به قتل رسید و ضارب پس از چند روز دستگیرشد. حالا پس از گذشت این سالها، خانواده مقتول هنوز به دنبال قصاص هستند و خانواده قاتل بهدنبال بخشش.گرچه تا کنون مسائل و موانعی باعث توقف اجرای حکم اعدام شده است اما خانواده مقتول از حکم قصاص پا پس نمیکشند.
آرزوی یک مادر
زبانش قاصر است. با وجود اینکه سالها بهعنوان یک معلم در کلاسهای درس، از زبانش برای آموزش و تربیت صدها دانشآموز بهره گرفته است اما حالا که نوبت به بیان حقایق زندگی تنها پسرش رسیده، زبانش او را یاری نمیکند...
از همان ابتدای گفتوگو تلاش میکند با صلابت یک معلم درباره ماجرای پسرش که حالا یک قاتل است حرف بزند. اما وقتی حرفها به اعدام و قصاص «نیما» میرسد، بغض راه نفسش را میبندد و بریده بریده از خدا فقط حفظ و زنده ماندن فرزندش را میخواهد.
جزئیات قتل
ماجرا از یک دعوت درروز هجدهم خردادماه سال 86 شروع شد. دعوتی که میهمانان زودتر از میزبان به در باغ رسیدند و باید منتظر میماندند تا میزبان برسد.احسان، کیوان و نیما سه نفری جلوی در باغ نشسته بودند که خودرویی جلوی آنها ایستاد و راننده مشغول صحبت با تلفن همراه شد. یکی از این سه جوان به توقف راننده خودرو اعتراض کرده و در ادامه راننده خودرو لباس شخصی که از مأموران نیروهای انتظامی بود به قصد دستگیری این سه نفر از خودرواش خارج شد که کار به درگیری فیزیکی کشید. بعد از چند لحظه احسان که با راننده خودرو درگیر شده بود چاقویی از جیبش در آورد و به نیما داد و از او خواست تا با مصدوم کردن راننده – مأمور – بتوانند از صحنه بگریزند. نیما هم در آن لحظه که بشدت ترسیده بود با چاقو راننده را مجروح و زمینگیر کرده و در نهایت هر سه از صحنه حادثه گریختند.در ادامه آنها با خودروی میزبان به محل وقوع جرم بازگشتند اما اثری از فرد مصدوم ندیدند. از طریق آشنایانشان در بیمارستان پیگیر قضیه شدند که به آنها گفته شد، فرد مصدوم پس از پانسمان از بیمارستان مرخص شده است.
مرگ مصدوم و فرار به کرمانشاه
اما چند ساعت بعد خبر بدی به آنها رسید.«مصدوم در بیمارستان جان سپرده بود.» این خبر نیمای 24 ساله را به وحشت انداخت و تنها راه چاره را فرار به خانه پدری در کرمانشاه دانست. از اینرو شبانه حرکت کرد و به خانه پدریاش رسید.مادر نیما درباره بازگشت غیرمنتظره پسرش به خانه میگوید: «ساعت حدود 6 صبح بود که با زنگ در از خواب بیدار شدم. پشت در نیما بود که چهره ناراحتی داشت. از آنجا که برای کار پیش شوهرخواهرش به تهران رفته بود، فکر کردم حتماً با خواهرش دعوا کرده و به کرمانشاه برگشته است.وقتی او را دیدم با تعجب پرسیدم: «این وقت صبح؟ چیزی شده که برگشتی؟»
نیما هم جواب داد: حوصله نداشتم، دلم میخواست پیش شما برگردم.
جان در برابر جان
مادر نیما در ادامه میگوید: ظهر نشده بود که دخترم تماس گرفت و مرا از اتفاقی که افتاده بود با خبرکرد. بعد ازشنیدن ماجرا و درحالی که خونم به جوش آمده بود وشوکه بودم با پریشانحالی در یک جمله گفتم: «جان در برابر جان. آدم کشته باید قصاص شود و جان نیما را هم بگیرند!» اما بعد از چند ساعت نتوانستم تصور کنم که پسرم جلوی چشمهایم قصاص شود و در یک لحظه تصمیم گرفتم جانش را نجات دهم. در کرمانشاه باغی داشتیم که نیما را به آنجا بردیم و با یکی از بستگانمان تماس گرفتیم تا او ما را راهنمایی کند. پس از مشاوره تصمیم بر آن شد چند ماهی نیما را پنهان کنیم تا قضیه آرام شود و بعد از آن ما از خانواده متوفی رضایت بگیریم و نیما را تحویل دهیم.اما بعد از چند روز احساس کردیم که جای نیما لو رفته و خواستیم او را پیش پسرداییاش در شهر دیگری بفرستیم که تماسهای تلفنی ما با نیما ردیابی شده بود و پلیس مخفیگاه نیما را پیدا کرد و او دستگیر شد.
درخواست قصاص
نیما پس از دستگیری، اردیبهشت سال 87 در شعبه 79 دادگاه کیفری تهران محاکمه و به قصاص محکوم شد. اما این پایان ماجرا نبود.چراکه از زمان اعلام حکم دادگاه تا به امروز که حدود 10 سال میگذرد، خانواده نیما تلاشهای بسیاری کردهاند تا بتوانند از خانواده مقتول رضایت بگیرند و فرزندشان را از چوبه دار نجات دهند.در ابتدا بزرگان و ریش سفیدهای فامیل پا پیش گذاشتند و بعد از آن مددکاران اجتماعی و مشاوران انتظامی. اما مادر مقتول راضی به گذشت نشد و فقط قصاص خواست.البته گاهی هم مادر مقتول خواسته که از خون پسرش بگذرد و رضایت بدهد اما همسر مقتول سرسختانه منتظر اجرای حکم است و به هیچ عنوان قصد بخشش ندارد.
در انتظار عفو
با وجود اینکه خانواده نیما در این 10 سال بارها ناامیدی را تجربه کردهاند اما هنوز هم در میان حرفهای مادر نیما میتوان توکل به خدا و امید به آینده را دید.مادر نیما در پایان صحبتهایش که با گریه همراه است، میگوید: هر وقت یاد نیما و احتمال قصاص او میافتم چهار ستون بدنم میلرزد و حاضرم هرکاری انجام دهم تا پسرم زنده بماند. من فقط همین یک پسر را دارم و حاضرم همه زندگیام را به نام خانواده مقتول کنم تا از اعدام پسرم کوتاه بیایند و نیما را ببخشند. ما هنوز هم توکلمان به خداست و ملتمسانه ازمادرو همسرمقتول درخواست میکنیم نیما را به خاطرخدا ببخشند. و...