مرد جوان در حالی که دستبند به دست داشت وارد اتاق دادگاه شد تا تکلیف مهریه 1100 سکهای همسرش را مشخص کند. اما پس ازدقایقی اعلام کرد پولی در بساط ندارد و ترجیح میدهد در زندان بماند تا اینکه با همسرش به تفاهم برسد. با این حال زن جوان روی خواستهاش اصرار کرد تا هم طلاق بگیرد و هم مهریهاش را. او میگفت: «شوهرم گاوهایش را از من بیشتر دوست دارد.»زن همراه با خواهر، مادر و دخترخالهاش به شعبه 264 دادگاه خانواده آمده بود ودر کنار مرد جوان نیز مادر و برادرش ایستاده بودند. در این میان یک دست مرد با دستبند آهنی به دست مأمور کلانتری گره خورده بود و در دست دیگرش بطری آب معدنی بود که گاه جرعهای از آن مینوشید. درعین حال هم به سمتی نگاه میکرد که همسرش را نبیند. در سوی دیگر «نگار» با بیقراری به دیوار تکیه داده بود و دائم قدم میزد.
آشنایی محسن - 35 ساله - و همسر 29 سالهاش، به 10 سال پیش بازمیگشت؛ به روزی که کنار آبشاری در جاده چالوس یکدیگر را برای نخستین بار دیده بودند. بهانه صحبت آنها هم «برفی»، سگ خانگی محسن بود. نگار همانجا خواهش کرد چون خانوادهاش مخالف نگهداری حیوان در خانه هستند، گاهی در یک مکان به دیدن محسن و سگش بیاید که پسرجوان هم با خوشحالی قبول کرد. در دیدارهای بعد، محسن به نگار توضیح داد که عاشق حیوانات است و آرزو داشته دامپزشک شود، اما به خاطر پایین بودن رتبه کنکورش به ناچار در رشته مواد غذایی تحصیل کرده است و با این حال بیشتر وقتش را در گاوداری پدرش میگذراند. نگار هم گفته بود که عاشق زندگی در مناطق آرام روستایی است و دوست دارد در جایی پر از مرغ، خروس، گل، درخت و نهر آب زندگی کند.
چند ماه بعد از نخستین دیدارشان در جاده چالوس، آنها با هم ازدواج کردند؛ اما از آنجا که خانواده نگار دوست نداشتند دخترشان خارج از تهران بخصوص در مناطق حاشیهای زندگی کند، برای دخترشان 1100 سکه طلا بهعنوان مهریه تعیین کردند. محسن هم که عاشق نگار شده بود به پدرزن آیندهاش گفت: «من اعتقادی به مهریه ندارم اما به خاطر نگار حاضرم شرط شما را قبول کنم.»
زندگی این زوج جوان در سالهای اول بخوبی و در یک خانه روستایی کنار گاوداری گذشت؛ اما بتدریج کار محسن رونق بیشتری گرفت و تمام دارایی و سپردههای بانکیاش را صرف ساخت یک گاوداری بزرگ کرد. دامداری جدید همزمان با تولد فرزندشان افتتاح شد و محسن سخت مشغول اداره آن بود. اما از همان روزها مشکلات زوج جوان هم آغاز شد؛ چرا که محسن گاه تا یک هفته یا 10 روز در گاوداری میماند و به کارها رسیدگی میکرد، برای همین فرصت نداشت که به همسر و دخترش بیشتر توجه کند.
در شرایطی که رابطه زن و شوهر جوان روز به روز کمتر میشد، مشکلاتی در کار دامپروری پیش آمد تا اینکه محسن بشدت بدهکار شد. برای همین بیشتر اختلافهای آنها به مشاجره کشیده میشد تا آنکه از دو سال پیش یکدیگر را تهدید به جدایی کردند؛ مدتی بعد نگار قهر کرد و به خانه پدرش درتهران برگشت. محسن هم دادخواست الزام به تمکین همسرش را به دادگاه خانواده داد. نگار هم مهریه 1100 سکهایاش را به اجرا گذاشت و گاوداری تعطیل شده شوهرش را به دادگاه معرفی کرد و در نتیجه محسن محکوم به پرداخت تمام مهریه همسرش به طور یکجا شد. با این حال محسن به دادگاه اعلام کرد که پولی در بساط ندارد و در صورت فروش گاوداری ضرر زیادی خواهد کرد. زوج جوان بارها در دادگاه حضور پیدا کرده بودند و براساس آخرین حکم قاضی مرد جوان باید مهریه همسرش را پرداخت میکرد، اما مدتی خودش را پنهان کرده بود تا شاید پولی فراهم کند تا اینکه شب قبل از جلسه دادگاه وقتی برای دیدن دخترش میرفت، سردی دستبند را بر دستانش حس کرد و گرفتار شد.
همزمان با شروع جلسه دادگاه در شعبه 264، قاضی «غلامحسین گل آور» آنها را به سازش و گذشت دعوت کرد و از زن و شوهر خواست به خاطر آینده خود و دخترشان صلح کنند و به روی خوش زندگی لبخند بزنند، اما محسن و نگارهمچنان با هم قهر بودند. مرد زندانی میگفت: «زنی که مهریهاش را بخواهد دیگر زن زندگی نیست.» نگار هم میگفت: «مردی که هفتهها پیش گاوهایش میماند و یک ساعت برای خانوادهاش وقت نمیگذاشت، همان بهتر که در زندان بماند...»
چند دقیقه بعد قاضی به مرد جوان اعلام کرد براساس برگهها و مستندات پرونده باید مهریه همسرش را تمام و کمال بپردازد و با توجه به تعهدی که در نوبت قبل برای پرداخت مهریه داده و عمل نکرده، تا مزایده گاوداریاش باید در بازداشت بماند. با این حال محسن سرش را پایین انداخته و به فکر فرو رفته بود. انگار به روزهای گذشته فکر میکرد. به روزهایی که تصور میکرد مهریه فقط عددی روی عقدنامه است؛ اما افسوس که....